کد خبر: ۱۳۱۱۱۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۸:۲۵ - ۲۰ تير ۱۳۹۸
پنجشنبه ها با شهدا؛

«راض بابا» دختر ۱۶ ساله مرودشتی که حالا همه او را می شناسند

«راض بابا» روایت زندگی شهیده راضیه کشاورز، دختری که در سن ۱۶ سالگی آسمانی شد، برای چهارمین بار به بازار کتاب آمد.
به گزارش شیرازه، چاپ چهارم کتاب «راض بابا» همزمان با ایام میلاد با سعادت حضرت معصومه(س) به همت انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.

«راض بابا» روایت زندگی شهیده راضیه کشاورز، دختری که در سن ۱۶ سالگی آسمانی شد، برای چهارمین بار به بازار کتاب آمد.

راضِ بابا روایت شخصیت دختری نوجوان است. دختری که تمام تلاشش را به کار می‏‌بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه‌ای رخ می‌دهد و او را در رسیدن به خواسته‌اش کمک می‌کند. انفجاری که در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد.

«راض بابا» دختر ۱۶ ساله مرودشتی که حالا همه او را می شناسند

شهید راضیه کشاورز ۱۱ شهریور ۱۳۷۱ در ظهر گرم تابستانی هم‌زمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. روز‌ها یکی پس از دیگری سپری می‌شدند. راضیه بزرگتر می‌شد و با وجودش شور و نشاط مضاعفی به خانه می‌بخشید. از همان کودکی روحیه‌ای شاداب و پرشور و نشاط داشت و لطافت و مهربانی‌اش به وضوح در برخورد با اطرافیان آشکار بود. راضیه تا قبل از بهار ۱۶ سالگیش موقعیت‌های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد.

سرانجام در سن ۱۶ سالگی در فروردین‌ماه سال ۱۳۸۷ بعد از آنکه از زیارت بارگاه امام رئوف به شهرش بازگشت، آرزویش برآورده شد و بر اثر انفجار بمب در حسینیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل ۱۸ روز درد و رنج ناشی از جراحت به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست.

مادر بزرگوارش می‌گوید:

سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم.

خلاصه کوتاهی از این عهدنامه:

«…بی حساب پیش، انشاء ا… به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه.

توی این چهل روز که از ۵/۳/۸۵ شروع می‌شه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین الله و… را بخوانم و گریه کنم.

آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعا‌ها را به من بده و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی ۵ صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه؛ و همچنین شکر نعمت‌های خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب، عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم.»

چاپ چهارم کتاب «راض بابا» در قطع رقعی در۱۲۰ صفحه به قلم طاهره کوه کن و به همت انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. 


چند روایت کوتاه 
تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:

آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره

روز هفدهم

رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره

مادر بزرگش خیلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . .

روز واقعه

امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون.یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست

ظهر روز آخر

بعد از ظهر بیمارستان بودیم .یه دفعه حالش بهم ریخت . ایست قلبی کرده بود.دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد.وامشب هم پر کشید.الان دارم از خونشون میام .غوغای محشر بود .پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه ؟!مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو بیمارستان بود ، اونم دقیقا با سینه ای خرد شده ، چادری خاکی و پهلویی شکسته و 18 روز خس خس نفسهای دردناک.

«راض بابا» دختر ۱۶ ساله مرودشتی که حالا همه او را می شناسند

راضیه به نقل از مادر شهیده :

* راضیه همه چیش رو حساب و کتاب بود ! این 18 روزی هم که موند برا این بود که ما رو آماده کنه ، برا این بود که ما دعا و مفاتیح زیاد بخونیم و آماده بشیم برا رفتنش ! و الّا اگه همون روز اول رفته بود کلی ناشکری می کردم !

* خیلی خیلی درس میخوند ، می گفت : می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خوندن شکر گزار زحمات والدینم باشم.

* تو زندگی همیشه جهانی دعا می کرد ، تنها دغدغه خودشو نداشت ، دوست داشت همه موفق باشن و به اونا کمک می کرد.

* روز به روز همراه با قرآن بزرگ می شد ، تو مجالس اهل بیت شرکت میکرد ، سخنرانیا رو خوب گوش میداد و به اونا عمل میکرد

* مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود

* راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت، رابطه عاطفی با خانواده و حجاب در زندگی اهمیت زیادی می داد.

* به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود

* راضیه با عملش کار فرهنگی می کرد . با عملش به همه درس می داد .

* سی دی های سخنرانی آقا سید رو از نوارخونه می گرفت و بین بچه های مدرسه پخش می کرد و براشون صحبت می کرد. سی دی ها رو به بچه هایی می داد که به هر دلیلی نمی تونن بیان کانون ...

* پدرش از رزمنده های جبهه بود. همیشه از پدرش می پرسید: وقتی دوستات شهید می شدن چه حالی داشتن ؟ موقع شهادت چی می گفتن؟ و ...

* خسته از مدرسه بر مي گشت ، وقتي مي گفتم خسته نباشي ، دستانم رو مي بوسيد و در آغوشم میگرفت ، مي گفت : مامان خیلی دوستت دارم ، شما از صبح تا حالا زحمت كشيديد ، من كه كاري نكردم . از حالا به بعد نوبت منه ، شما بريد استراحت كنيد .

* سال تحويل امسال با كانون مشهد بود . خيلي اصرار كردم كه سوغاتي چيزي نخره . يه شيشه عطر ياس براي خودش خريده بود و از اينكه نتونسته بود كفن بخره غصه مي خورد .

ارديبهشت قصد زيارت كربلا داشت . بعد از انفجار ، هيجده روز منتظر مهر قبولي خانم حضرت زهرا (س) موند . با كفن كربلایی که دوستش براش فرستاده بود و همون عطر ياس به ديدار ارباب فرستاديمش .

* چهارم ابتدایی که بود رفتیم مشهد ، توی بازار چادر منو میکشید و میگفت:

مامان ، مامان ، پس کی برام چادر میخری !

راضیه به نقل از دوستان شهیده :

. . .

سال اوّل دبیرستان امتحان شیمی داشتیم ، راضیه کنار حیات مدرسه قدم میزد

کار هر روزش بود ، قبل از امتحان یک چیزی را میخوند ، رفتنم جلو ، پرسیدم : راضیه جون ، چی داری میخونی؟!

گفت: دعای عهد و زیارت عاشورا

هر صبح دعای عهد میخوند ، و قبل از هر درسی زیارت عاشورا !!!

. . .

از طرف مدرسه رفته بودیم مشهد ، سوّم راهنمایی بودیم ، راضیه مدام شور زیارتو میزد ، توی حرم که بودیم ، نیمه شب بود همه خوابیده بودن ، راضیه تا صبح نخوابید و مناجات میخوند !

. . .

سوّم راهنمایی بود ، توی درسهاش همیشه موفق بود ، حتی بیشتر از توان جسمی اش درس میخوند ، مادرش براش معلّم خصوصی گرفته بود

راضیه : من معلّم خصوصی نمیخوام ، خودم درس میخونم تا نمونه دولتی قبول بشم

آخه حق الناس میشه ، شما دو تا بچه دیگه هم غیر از من دارید ، پدرم هم که کارمنده !

. . .

رابطه شهیده راضیه کشاورز با درس:

خیلی راحت می تونست برای خوندن درسهاش و انجام کارهاش از سرگرمی هایی که همه هم سن و سالاش دوست دارن ، بگذره . خیلی راحت می تونست از خوابش بگذره تا درسشو بخونه ... وقتی می خواست انتخاب رشته کنه همه درسهاش 20 شده بود به غیر از یکی از درسها که 19 شده بود و به خاطر اون نمره 19 خیلی ناراحت بود

به درس اهمیت زیادی می داد و می گفت من می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خواندن شکر گزار زحمات والدینم باشم.با تمام وجود درس مي خوند ، هميشه مي گفت : امام زمان(ع) يار بيسواد نمي خواد .

خیلی از شبا تا دیر وقت بیدار میموند و درس میخوند و وقتی درس خودش تموم میشد داداش کوچیک ترشو از خواب بیدار میکرد و با اون درس کار میکرد.علاقه زیادی به درس زیست شناسی داشت ، همیشه می گفت مامان وقتی معلم زیستمون داره درس میده ، به بزرگی خدا پی می برم و می فهمم خدا چقدر بزرگه. هر روز که زیست شناسی داشت ، وقتی به خونه برمی گشت مثل این بود که از یک زیارتی برگشته ، خیلی حال معنوی خوبی داشت ، می نشست و تمام درس رو برام توضیح می داد .

در آخر هم در حالی که کتاب زیست شناسی باهاش بود شهید شد.

رابطه راضیه با قرآن به نقل از مادر شهیده :

راضیه را امام حسین (ع) تربیت کرد و در تربیتش نور قرآن اثر داشت .

راضیه بدون اینکه کلاس قرآنی رفته باشه از صوت قرآن خوبی برخوردار بود و قرآن را بسیار خوب می خوند ، چند روز قبل از شهادتش از آموزش پرورش زنگ زدند و گفتند راضیه برای مسابقات قرآن کشوری انتخاب شده ، راضیه خیلی خوشحال شد و بعد از اون تلفن، سجده شکر بجا آورد و گفت مامان نمی دونی چقدر دوست داشتم به این مسابقات راه پیدا کنم . بهش گفتم حتماً لیاقتش رو داشتی.

از آموزش پرورش گفتن که باید بیاد برای اردو ،تا بعد در مسابقات شرکت کنه ، راضیه یک روز در اردو شرکت کرد و بعد اومد و گفت: دیگه نمی خواد بره ، بهش گفتم چرا ؟! مگه نگفتی خیلی دوست دارم شرکت کنم . گفت : نه من نمی رم مسابقات ، قرآن خیلی عظیم و گسترده است ، خیلی ها هستن که جای من می تونن برن .

و بعد شنبه شد و اون حادثه و زخمی شد. 18 روزی که در بیمارستان بود این مسابقات برگزار شده بود و وقتی شهید شد . من خوابی دیدیم:

خواب دیدم ، در یک جای بلندی که پایین اون مردم هستند ، یکدفعه صدایی بلند شد ، در خواب حس کردم صدای خداست . فرمودند: کسی هست بتونه قرآن بخونه ؟

یکدفعه در بین جمعیت راضیه دستش رو بلند کرد و به من گفت مامان من می رم سوره بقره بخونم . و رفت و قرآن رو با صوت بسیار زیبایی خوند و من آرامش عجیبی گرفتم و گفتم راضیه خیلی خوب خوندی بهت قول می دم دیگه دل تنگت نشم

* همیشه به من می گفت : مامان بیا برات قرآن بخونم تا خستگیت در بره .

رابطه شهیده راضیه کشاورز با اهل بیت

* علاقه زيادي به آقا امام زمان(ع) و امام رضا (ع) داشت

* هر روز زیارت امین الله (امام رضا) و دعای عهد میخوند

* حالاتش قابل توصیف نبود ، امین الله رو با تمام وجود و عاشقانه میخوند و به پهنای صورت اشک میریخت

* پنجم دبستان بود ، از مدرسه با يه جعبه شيريني برگشت ، خوشحالي توي صورتش موج مي زد ، گفت: « مامان امروز چهله دعاي عهدم تموم شد ، از امروز يار امام زمان(عج) شدم . »

*« نامه شهیده راضیه کشاورز به آقا امام زمان (عج) در 13 سالگی »

نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم . کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!

به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم . بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر . بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند . من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود . به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید .

یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
دوستدار عاشقانه شما راضیه


«راض بابا» دختر ۱۶ ساله مرودشتی که حالا همه او را می شناسند

«راض بابا» دختر ۱۶ ساله مرودشتی که حالا همه او را می شناسند








نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
زهرا
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۰ تير ۱۳۹۸
0
درود بر روح پر فتوح این شهیده ی عزیز و لعنت خدا بر حرمله های زمان سلامتی و ظهور آقا امام زمان صلوات