کد خبر: ۱۶۰۹۰۷
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۲ - ۲۵ شهريور ۱۴۰۲
به بهانه سالروز شهادت هشتمین خورشید ولایت امام رضا(ع)؛

از مدینه تا مرو

او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران و خدا و امامان پس از او بود."
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری شیرازه، امروز روز دیگری است؛ روزی که سرزمین خراسان، همچون نقطه پرگاری دل عاشقان به ولایت را به سوی خود می‌کشد و قلبها آسمانی‌ترین احساس خود را تجربه می‌کنند.

به سمت حرم که راهی می‌شوی انگار قرار است به عرش سفر کنی، مشتاقانه به سویش پر می‌کشی و با خلوص نیت به صحن پر هیاهویش ورود می‌کنی؛ دستت را می‌گذاری روی مرزی‌ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع می‌کند به جوانه زدن... 

سلام می‌کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می‌شود و بو می‌کشی تا ریه‌هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی، اندیشه‌های خسته‌ات را فرا میگیرد؛ زیر لب زمزمه می‌کنی یا ضامن آهو یا غریب‌الغربا حواست به من هست؟

و آرام و نجوا کنان ادامه می‌دهی ای آشنای غریب، ای عصمت هشتم، ای غریب‌الغربا، ای شمس‌الشموس و ای مولای من! کوچه‌های نیشابور، هنوز بوی کلام عطرآگین تو را دارد و اکنون پس هزار و اندی سال هر روز که خورشید خراسان، سینه‌ریز زرینش را از شوق می‌دَرَد و انبوه دانه‌های طلایی‌اش از فراز آسمان بر حَرَمت می‌پاشد، کبوتر دل، بهانه‌کنان به سوی حرم تو پر می‌کشد و به سوی دانه‌های مِهری می‌رود که برایش می‌پاشی، دلت را جا می‌گذاری در حرم و گره‌اش می‌زنی به ضریح امام رضا و آهسته زیر لب می‌گویی، یا رضا جان در کنار تو نامم سلامت است، سعادت است. دلم در همسایگی خداست و روحم درد‌های شفاگرفته است.

 دلم را برهنه بر دست گرفته‌ام و روبه روی تو به نماز شده‌ام. قبله را جز سوی نگاه تو نمی‌دانم پاسخ سؤال‌های آغشته به رنج را جز صدای آینه‌زار خانه‌ات نمی‌دانم. 

پاییزی که چهار فصل غزل‌های من است در زیارت رحیمانه تو به هم می‌ریزد. برگ‌هایی که در من فرو ریخته‌اند، در کنار تو به شاخساران خویش بر می‌گردند. تو مرا بشکوفان. تو مرا جواب باش. تو مرا در باران بهبود زندگانی حل کن. من به اعجاز اجدادی تو سخت پابندم. من به رنگ آسمان قصرت اعتقاد دارم. به گنجشک‌های زیارتگاه تو مؤمنم. دل خوشی من‌اند، جاده‌هایی که به بادیه شرق می‌رسند و امروز به بهانه سالروز عروج و شهادتت دلم عجیب گرفته و بغضی غریب راه گلویم را سد کرده و می‌خواهم چند سطری از تو و زندگانی‌ات بنگارم برای آنان که هنوز نمی‌دانند این سرزمین چه دُر گران‌بهایی را در خود جای داده است.

از مدینه تا مرو

نمي‌دانم چقدر از «مدينه» مي‌داني. اما امام رضا(ع) «مدينه» را خوب مي‌شناسد. همان جا به دنيا آمده، تقويم‌ها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به ياد نمي‌آورند يا شايد خوب مي‌دانند و اذعان نمي‌كنند؛ تاريخ هيچ وقت امانتدار خوبي نبوده؛ ولادتش را در سالهاي ۱۴۸، ۱۵۱ و ۱۵۳ و در روزهاي جمعه نوزدهم رمضان، نيمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و يازدهم ذي القعده عنوان كرده‌اند. اما قطعيت بيشتر در همان سال ۱۴۸، يعني سال وفات امام جعفر صادق(ع) است.

همان‌طور كه اشخاصي همچون مفيد، كليني، كفعمي، شهيد ثاني طبرسي، صدوق، ابن زهره، مسعودي، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزي و كساني ديگر، سال ۱۴۸ را سال ولادت امام رضا(ع) دانسته‌اند.

اما لقب‌ها و كنيه‌هايش، همچون واژگاني درخشان در هزارتوي ذهن تاريخ باقي مانده‌اند. كنيه‌هايش ابوالحسن (در بين خواص) است و لقبهايش، صابر، زكي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المومنين، كليدة الملحدين، كفو الملك، كافي الخلق، رب السرير و رئاب التدبير.

و رضا(ع)؛ مشهورترين لقبي است كه از گذر اين همه سال، ما هنوز امام را با آن نام مي‌شناسيم. شايد خواسته باشي دليل اين لقب را بداني: «او از آن روي رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده: از آن روي كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنين آمده است: از آن روي او را رضا خوانده‌اند كه مأمون به او خشنود شد.»

وقتي القاب، نامها و كنيه‌هاي مادرش را مي‌خواني، حس مي‌كني چيزي در آنهاست، شبيه آنچه در القاب خود امام است: ام البنين، نجمه، سكن، تكتم، خيزران، طاهره، و شقراء

اگرچه به روايتي نام پنج پسر و يك دختر را براي امام رضا(ع) ذكر كرده‌اند، اما همانطور كه علامه مجلسي گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او ياد كرده‌اند.» ـ نامي آشنا براي ما ـ ديگر... مي‌ماند سال وفات امام كه باز هم ذهن تاريخ ما را بخوبي ياري نمي‌دهد و احتمال سالهاي ۲۰۲، ۲۰۳ و ۲۰۶ ق، در اين ميان است. اما اكثر علماء همان سال ۲۰۳ را سال وفات دانسته‌اند. با اين حساب عمر حضرت رضا(ع) ۵۵ سال مي‌شود. ۳۵ سالش را در كنار پدرش گذرانده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را به عهده داشته است.

آغاز امامت آن حضرت، مصادف مي‌شود با دوره پاياني خلافت هارون عباسي به مدت ده سال.

پنج سال بعد از آن با خلافت امين همزمان است و سرانجام هم دوره‌اي از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط يافتن او بر قلمرو اسلامي آن روزگاران.

مأمون...همان كسي كه با دسيسه و به وسيله زهر امام را شهيد كرده دوستداران امام، پيكر پاكش را درطوس در قبله قبه هاروني سراي حميدبن قحطبه طايي به خاك سپردند و امروزه غبار مرقد او توتياي چشم‌هاي شيفتگان است.

در مدينه

دوران امامت امام رضا(ع) در مدينه از سال 183 هجري قمري آغاز شده بود. حكومت سياسي در آن زمان به دست هارون الرشيد بود كه در بغداد اداره مي‌شده است. تز هارون هم مثل همه زورگويان تاريخ، شكنجه و زندان و كشتار بوده است. مردم را براي گرفتن ماليات شكنجه دادن و فرزندان و شيعيان فاطمي را آزار رساندن...

همانطور كه حضرت موسي بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندان‌هاي بصره و بغداد حبس مي‌كند و آخرش هم با زهر، ايشان را به شهادت مي‌رساند. يعني دوراني كه مصيبت شهادت پدر، براي امام رضا(ع) اتفاق مي‌افتد و مصيبت‌‌هاي اسف بار ديگر براي علويان.

در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشيد آن‌قدر از تأثير اهل بيت(ع) بر مردم نگران بوده كه علاوه بر همه اينها، انديشه‌ها و افكار بيگانگان را هم وارد علوم مسلمانان مي‌كرده است. به اين منظور كه توجه مردم را به علوم بيگانه جلب كند.

ابوبكر خوارزمي (383 ه‍‌) در نامه‌اي به اهل نيشابور درباره نحوه رفتار حكومت عباسيان به خصوص «هارون» مي‌نويسد: هارون در حالي مرد كه درخت نبوت را درو كرده و نهال امامت را از ريشه برافكنده بود... چون يكي از پيشوايان هدايت و سروري از سروران خاندان مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم در مي‌گذشت، كسي جنازه‌اش را تشييع نمي‌كرد و مرقدش را با گچ نمي‌آراست، اما وقتي دلقك يا بازيگر يا مطرب و يا قاتلي از خودشان مي‌‌مرد، دادگران و قاضيان بر جنازه‌اش حاضر مي‌شدند و رهبران و حكمرانان در مجالس سوگواريش مي‌نشستند. مادي و سوفسطايي در كشورشان امنيت داشت و متعرض كساني كه كتابهاي فلسفي را تدريس مي‌كردند، نمي‌شدند، ولي هر شيعه‌اي سرانجام به قتل مي‌رسيد و هركس كه نام فرزندش را «علي» مي‌نهاد، خونش را به زمين مي‌ريختند.

با توجه به اين موارد و جوي كه حاكم شده بود، امام رضا(ع) ترجيح مي‌داد امامت خودش را علني نكند و فقط با عده معدودي از يارانش ارتباط داشته باشد. ولي وقتي بعد از چند سال، حكومت هارون الرشيد به خاطر شورش‌هاي مختلف ضعيف مي‌شود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشكار مي‌كند و به رفع مشكلات مردم در زمينه‌هاي اعتقادي و اجتماعي مي‌پردازد.

خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌نشستم، در حالي كه دانشمندان مدينه بسيار بودند. هرگاه يكي از آنان در مسأله‌اي در مي‌ماند، همگي متوجه من مي‌شدند و سؤالات را نزد من مي‌فرستادند و من پاسخ آنها را مي‌دادم». بالاخره عمر هارون هم يك جايي به سر مي‌رسد. وقتي كه در سال 193 براي آرام كردن اوضاع شورش به منطقه خراسان مي‌رود، در همان جا دار فاني را وداع گفته و در سناباد طوس، در يكي از اطاق‌هاي تحتاني كاخ فرماندار طوس، «حميدبن قحطبه طائي» دفن مي‌شود.

پسران هارون ـ امين و مأمون ـ بر سر حكومت، به دعوا و كشمكش با يكديگر مي‌پردازند. امين در بغداد قدرت را در دست مي‌گيرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهي مي‌نشيند. اختلاف بين اين دو، پنج سال طول مي‌كشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله مي‌كند؛ امين را در سال 198 ه‍ كشته و مأمون سرتاسر حكومت را به دست مي‌گيرد.

ولي علويان و سادات مأمون را آرام نمي‌گذارند. آنها ديگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستم‌هاي هارون، بعد نارضايتي از پسرانش و حالا هم مأمون...

اين گونه مي‌شود كه در نواحي عراق، حجاز و يمن شورش مي‌كنند. آنان فقط يك چيز را مي‌خواستند. حكومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگي تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت مي‌كند. هميشه اولين سؤال موقع مرور اين حادثه تاريخي اين است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟

به خاطر اينكه با قرار دادن امام در كنار خود، يك جور مهر تأييد به اعمال و سياستهاي خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوت‌نامه‌هاي مأمون پاسخ منفي مي‌دهد تا اينكه او دست به تهديدي جدي مي‌زند.

اسناد تاريخي، گوياي اولين زمينه‌هاي سفر امام نيست و جزئيات بسياري از مقدمات هجرت رضوي، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولي با مطالعه اسناد موجود، اين حقيقت مسلم است كه از پيش مكاتباتي ميان مرو و مدينه، صورت مي‌گرفته و بر سفر امام به سوي مرو، اصرار بوده است.

مأمون علاوه بر دعوت‌نامه‌ها، دو نفر از مأموران خود به نام‌هاي رجاء بن ابي ضحاك و ياسر خادم را به مدينه مي‌فرستد. آنها بعد از ورود به مدينه، مأموريت خودشان را براي امام(ع) اين‌طور عنوان مي‌كنند:

«ان المأمون امرنا باشخاصك الي خراسان»

مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببريم.

امام رضا(ع) شخصي بود كه نيرنگ‌هاي مأمون را مي‌فهميد و شيوه‌ها و دسيسه‌هاي او را مي‌شناخت. زندان‌هاي طولاني پدر را با همه تلخي‌ها و رنج‌هايش بخاطر داشت و مي‌دانست كه مأمون كسي است كه برادر خودش را مي‌كشد و حالا هم از نگراني حضور امام در بين مردم، نمي‌تواند آرام بگيرد.

بدين ترتيب امام رضا(ع) سفر آغاز كرد. سفري بدون رضايت خاطر، بدون دل خوش، بايد با مدينه وداع مي‌كرد، با مدفن پاك رسول خدا، با مردمي كه او را بسيار دوست داشتند. براي اهل مدينه پدري مهربان بود. او نيازي به سفر جغرافيايي نداشت. او در جغرافياي دلها سفر كرده بود.

امام سفر را آغاز كرد. در حاليكه از آن اكراه داشت و وقتي مي‌رفت خوب مي‌دانست كه مأمون با او چه خواهد كرد و خوب مي‌دانست كه در دلها جاودانه خواهد شد.

دل كندن امام(ع) از مدينه خيلي سخت بود. حتي اگر يك بار در طول زندگيت مسافر سرزمين غريب شده باشي، بايد اين حس را بفهمي؛ مثل يوسف كه از مدينه تا مرو مصر غريبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوكت، دلش مي‌خواست به كنعان برگردد.

امام رضا(ع) در حالي با مسجد پيامبر خداحافظي مي‌كرد كه مي‌دانست بازگشتي ندارد. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستاني نقل كرده است كه امام رضا(ع) با پيامبر(ص) خداحافظي كرد، اما هر بار به سمت قبر بر مي‌گشت و صدايش با گريه بلند مي‌شد. به امام نزديك شدم و به او تبريك گفتم. امام فرمود: من را رها كن! من از جوار جدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيرون مي‌شوم و در «غربت» مي‌ميرم.

آنچه امروز براي همه ما روشن است. ابتدا و انتهاي سفر امام رضا(ع) است، اما اينكه امام در حد فاصل اين دو نقطه، دقيقاً از چه مسيرهايي عبور كرده، كاملاً مشخص نيست و در آن اختلاف وجود دارد. تعيين خط سير دقيق امام رضا(ع) به واسطه گزارش‌هاي متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است.

خط سير هجرت امام رضا(ع)

كاروان‌هايي كه از حجاز به قصد عراق حركت مي‌كردند، چه از راه مكه و چه از راه مدينه، در منزلي به نام «معدن نقره» به يكديگر مي‌رسيدند و از آن جا به يكي از دو مقصد بصره يا كوفه روانه مي‌شدند. بيشتر قرائن و شواهدي كه وجود دارد نشان مي‌دهد كه امام از طريق مدينه و معدن نقره راهي بصره شده و بعيد به نظر مي‌رسد كه امام ابتدا به مكه رفته و بعد عازم سفر شده باشد.

يكي از دلايل اين است كه سفر امام عادي و به دلخواه خودشان نبوده است، بلكه تحت الحفظ بوده و طبيعي است كه مأموران مأمون كوتاهترين مسير را انتخاب كرده باشند تا هر چه سريع‌تر مأموريت خود را به انجام برسانند. بديهي است با وجود راه مستقيم مدينه به بغداد كه 134 فرسنگ بوده، مسيري انتخاب نشده كه مسافت آن 355 فرسنگ بوده است.

دليل ديگري كه مورخان نقل كرده‌اند، اين است كه در سال 200 ه‍ . ق كه با سفر امام همزمان مي‌شود، شرايط خاصي بر مكه حاكم بوده است. بين طرفداران مأمورن به فرماندهي رجا بن ابي ضحاك، ورقاء، جلودي و هارون بن مسيب از يك سو و مخالفان خليفه به رهبري محمدبن جعفر، عموي امام رضا(ع) از طرف ديگر جنگ بوده است و مصلحت ايجاد نمي‌كرده كه رجاء بن ابي ضحاك، امام رضا(ع) را وارد شهري كند كه تا ديروز در آن شهر طرف جنگ بوده است.

و سومين دليل اين است كه رجاء بن ابي ضحاك مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام را در طول سفر زير نظر داشته و براي گزارش به مأمون ارائه كند. در سفرنامه‌اي كه او به خليفه ارائه داد، حتي به جنبه‌هاي روحي و اخلاقي امام رضا(ع) اشاره شده و تا جايي كه ذكرها و دعاهاي امام در نمازها هم از قلم نيفتاده است. به همين دليل بعيد به نظر مي‌رسد كه امام به مكه رفته باشد و ضحاك آن را در سفرنامه خود نقل نكرده باشد.

با وجود اين دلايل، بعضي از منابع به خصوص تذكره‌هاي متأخر، نوشته‌اند كه امام رضا(ع) همراه با امام جواد(ع) به مكه هم رفته‌اند. امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام مي‌دهد و در پشت مقام ابراهيم(ع) نماز مي‌گزارد. حضرت جواد(ع) كه آن زمان كودكي هفت ساله بوده است، بعد از طواف به طرف حجرالاسود مي‌رود و آنجا به مدت طولاني مي‌نشيند. موفق يكي از ياران امام رضا(ع)، به حضرت جواد(ع) مي‌گويد: «فدايت شوم! بلند شو تا برويم».

امام جواد(ع) مي‌گويد: من فعلاً نمي‌خواهم از اينجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد!

اين جمله را كه امام جواد(ع) مي‌گويد، در صورتش يك دنيا غم و اندوه مي‌نشيند. موفق پيش امام رضا(ع) مي‌رود و جريان نيامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش مي‌دهد. امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعيل مي‌روند و مي‌فرمايند: «اي فرزند دلبندم! بلند شو تا برويم». امام جواد(ع) مي‌گويد: «پدرجان چگونه بلند شوم در حالي كه ديدم شما آن‌چنان وداعي با خانه خدا كرديد كه گويي ديگر بر نخواهيد گشت». به هر حال امام(ع) در طول مسير از «معدن نقره» گذشته، وارد منطقه قادسيه مي‌شود. سرزميني كه در عصر خليفه دوم، محل جنگ بزرگ ميان مسلمانان و ايرانيان بود جنگي كه سرانجام به پيروزي مسلمانان انجاميد.

ابي نصر بزنطي مي‌گويد: «در قادسيه خدمت حضرت رضا(ع) رسيدم، امام به من فرمود: اطاقي براي من اجاره كن كه داراي دو در باشد، تا مراجعه كنندگان بتوانند به راحتي رفت و آمد كنند.»

حضرت رضا(ع) پس از قادسيه به سمت با وجود اين دلايل، بعضي از منابع به خصوص تذكره‌هاي متأخر، نوشته‌اند كه امام رضا(ع) همراه با امام جواد(ع) به مكه هم رفته‌اند. امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام مي‌دهد و در پشت مقام ابراهيم(ع) نماز مي‌گزارد. حضرت جواد(ع) كه آن زمان كودكي هفت ساله بوده است، بعد از طواف به طرف حجرالاسود مي‌رود و آنجا به مدت طولاني مي‌نشيند. موفق يكي از ياران امام رضا(ع)، به حضرت جواد(ع) مي‌گويد: «فدايت شوم! بلند شو تا برويم».

امام جواد(ع) مي‌گويد: من فعلاً نمي‌خواهم از اينجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد!

اين جمله را كه امام جواد(ع) مي‌گويد، در صورتش يك دنيا غم و اندوه مي‌نشيند. موفق پيش امام رضا(ع) مي‌رود و جريان نيامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش مي‌دهد. امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعيل مي‌روند و مي‌فرمايند: «اي فرزند دلبندم! بلند شو تا برويم». امام جواد(ع) مي‌گويد: «پدرجان چگونه بلند شوم در حالي كه ديدم شما آن‌چنان وداعي با خانه خدا كرديد كه گويي ديگر بر نخواهيد گشت». به هر حال امام(ع) در طول مسير از «معدن نقره» گذشته، وارد منطقه قادسيه مي‌شود. سرزميني كه در عصر خليفه دوم، محل جنگ بزرگ ميان مسلمانان و ايرانيان بود جنگي كه سرانجام به پيروزي مسلمانان انجاميد.

ابي نصر بزنطي مي‌گويد: «در قادسيه خدمت حضرت رضا(ع) رسيدم، امام به من فرمود: اطاقي براي من اجاره كن كه داراي دو در باشد، تا مراجعه كنندگان بتوانند به راحتي رفت و آمد كنند.»

حضرت رضا(ع) پس از قادسيه به سمت بصره ادامه مسير داد. ادامه مسير داد.

 مأمون! جسد به منزله زميني است كه آباداني آن به مراقبت بسيار نيازمند است. اگر بيش از اندازه به آن آب برسد محصولش فاسد خواهد شد و اگر آب به آن نرسد از تشنگي خواهد مرد... بايد نيك بينديشي و بنگري كه چه چيزي با طبيعت تو سازگار است و آن را نيرومند مي‌سازد و چه چيزي زيان‌آور است و سلامت تو را به خطر خواهد انداخت. پس اندازه‌گيري در خوراك را همواره در نظر داشته باش... پيش از آن كه كاملاً سير شوي از خوردن دست بردار كه به صلاح جسم و سلامتي توست و سبب رشد عقلاني تو خواهد بود.»

آيا ممكن است امام با اين دانسته‌ها و معارف و با آن شخصيت معنوي و الهي، در نتيجه بي‌مبالاتي در خوردن، زمينه مرگ خويش را فراهم كند!؟

در ميان نويسندگان و تاريخ‌نگاران برخي مانند ابن جوزي، احمد امين، يعقوبي و... بر اين عقيده‌اند كه امام به كسالتي مبتلا شد و به مرگ طبيعي، در طوس درگذشت و مسموميتي در كار نبوده است.

ابن جوزي مي‌نويسد: «بعضي بر اين باورند كه مأمون، علي بن موسي الرضا(ع) را مسموم ساخته است، ولي اين ديدگاه پذيرفته نيست، زيرا خليفه از درگذشت امام به شدت نگران شد و چندين روز گرد خوردنيها و نوشيدنيها و لذتهاي گوناگون نرفت، حتي هنگام ورود به بغداد با لباس سبز وارد شد، در حالي كه حدود يك سال از ماجراي رحلت حضرت مي‌گذشت. وفات امام در اثر كسالتي بود كه در طوس بر آن جناب عارض شد.»

احمد امين چنين مي‌نويسد: «به گمان من عبدالله مأمون در كارش خلوص داشت، لكن مقدر چنين بود كه حضرت در اثر كسالت سه روزه در گذرد.»

آنگاه وي مي‌افزايد: «گرچه مورخان شيعه ادعا كرده‌اند كه مأمون به دليل نارضايتي از نتايج ولايتعهدي، حضرت را مسموم ساخت، ولي با توجه به تأثر شديد خليفه بعيد است كه او چنين اقدامي كرده باشد. علاوه بر اين كه مأمون هنگام ورود به بغداد، همچنان لباس سبز را كه شعار علويان بود بر تن داشت و از نيروهاي نظامي و درباريان نيز خواسته بود تا چنين كنند؛ هر چند پس از مدتي چون عباسيان را از اين شيوه ناراضي يافت آن را تغيير داد. به هر حال با توجه به چنين قراين و شواهدي اگر امام مسموم هم شده باشد، شخصي غير از مأمون آن را مرتكب شده است.»

يعقوبي نيز ضمن شمارش و بررسي حوادث سال 203 ه‍ . ق مي‌نويسد: «علي بن موسي بن جعفر در قريه‌اي كه به آن نوقان مي‌گفتند درگذشت و بيماري وي بيش از سه روز به طول نينجاميد.»

ساده‌انديشي و جمود از مورخاني كه قرنها قبل مي‌زيسته‌اند دور از انتظار نيست، ولي از نويسنده‌اي چون احمد امين كه در روزگار خودش گريه استعمار را بر غارت مستعمرات ديده است، شگفتا! كه اقدامات فريبكارانه و اندوه سياسي مأمون را ملاك داوري و تحليل تاريخ قرار داده است!

به هر حال، با درنگ در آثار عالماني كه به عصر ائمه(ع) نزديك بوده‌اند و نيز با توجه به روايات گوناگوني كه به بعضي از آنها اشاره خواهيم داشت، اين نظريه نمي‌تواند مستند و قابل قبول باشد. بنابراين، آنچه ميان حديث‌شناسان و تاريخ‌نگاران از اتقان و استحكام برخوردار است و روايات نيز بر آن گواهي مي‌دهد، اين است كه شهادت حضرت رضا(ع) به وسيله انگور يا انار مسموم بوده است.

احمد امين پس از اين كه در مورد حضرت، مرگ طبيعي را مي‌پذيرد، مي‌نويسد: «بنابر قراين و شواهد، اگر حضرت را مسموم كرده باشند، به وسيله فرد يا افرادي غير از مأمون صورت گرفته است.»

يكي ديگر از نويسندگان در گزارش سفر خليفه از مرو به بغداد مي‌نويسد: «مأمون از مرو به سرخس آمد و در آن جا قتل فضل، اتفاق افتاد و قراين نشان مي‌دهد كه تدبير آن با خليفه بوده است، زيرا فضل به خليفه خيانت كرد و منشأ دشمني ميان او و عباسيان شد و او مي‌دانست تا فضل زنده است امكان ارتباط ميان آنها ميسر نيست. بدين جهت او را كشت و سرهاي بريده چهار تن را كه به قتل فضل متهم كرده بودند، براي برادرش حسن بن سهل فرستاد و به وي تسليت گفت و چون روز عيد فطر عازم بغداد شد، در طوس حادثه ديگري رخ داد و علي بن موسي الرضا وفات كرد و خليفه را متهم كردند كه عامل قتل اوست.»

انتهای پیام/224224
نظرات بینندگان