کد خبر: ۲۱۶۳۰
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۲ - ۲۲ دی ۱۳۹۰

ما هنوز حاجی بخشی را نمی ‎شناسیم!

می‎گویم عکاس باید باشد برای مصاحبه، می‎گوید عکس یعنی حجاب ، لازم نیست! همین عکس‎‎های حاجی بخشی را به‎جای عکس من کار کنید. می‎خواهیم او را به خوانندگان معرفی کنیم که احسان رجبی است، همان عکاس معروف جنگ و مستندساز.

اما بهتر از خودش که نمی‎توانیم! خودش در شرح جریان چاپ اولین کتاب مجموعه عکس‎‎های «قاب‎‎های ماندگار» می‎گوید: «قبل از این‎که کتاب چاپ شود، کتاب را با دست‎نوشته‎ای تقدیم محضر مقام معظم رهبری کردم که این‎طور شروع کرده بودم: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد/ عارف از خنده می در طمع خام افتاد؛ حکایت آلبومی که پیش‎روی دارید حکایت بسیجی عاشقی است که سلاح از او گرفتند، دوربین به دستش دادند تا بیشتر شاهد باشد تا شهید و حاصل آن شوخ‎چشمی‎‎ها هزاران عکس چاپ نشده است. عکس‎‎هایی که به زیارت شما آمده‎اند، عکس‎‎های بسیار زیبایی نیستند، بلکه سعادتمندترین‎اند و شرط ادب در این بود که عاشق به دیدار معشوق بیاید.»

به‎عنوان یک نسل سومی فقط اسمی از حاجی بخشی شنیده‎ام و فقط عکسی را دیده‎ام که شما از ایشان گرفته‎اید و تا حدودی نشان می‎دهد که حاجی بخشی چه‎کسی بوده است؛ اما این‎که ایشان چه‎کار کرده و چه شد که شد حاجی بخشی، فکر کنم هم سن و سال‎‎های من چیز زیادی از آن نمی‎دانند. به‎نظر شما، شخصیت حاجی بخشی که به‎عنوان یک «گردان تبلیغاتی» عمل می‎کرده است، چه تأثیری در روحیه بچه‎ها داشته است؟

حاجی بخشی پدر دو شهید و برادر شهید است، دامادش هم آقای نادر نادری است که روزگاری عکسش روی دیوار یکی از ساختمان‎‎های خیابان سپهبد قرنی بود و امروز آن را پاک کرده‎اند! که در همان حادثه معروف ماشین به شهادت رسید. حاجی بخشی به‎نظر من ویژگی‎‎هایی دارد که شهید آوینی خیلی خوب توانسته است به این شخصیت بپردازد.
فیلم شهید آوینی از حاجی بخشی را باید حتما ببینید. این فیلم خیلی حرف‎ها را می‎تواند بزند؛ چراکه آوینی در زمان خودش و بعد از شهادتش همیشه حرفهایش نو ماند.

حرف‎های خوب و ساده، اما پر مغز، که می‎تواند شما را به شخصیت حاجی بخشی برساند. شاید هر کسی چند خاطره از حاجی بخشی بگوید و از منظر خودش ایشان را یک جور توصیف کند؛ اما آوینی بسیار عمیق و خیلی خوب فلسفه وجودی این آدم‎ها و نقش‎شان را در جنگ توضیح می‎دهد.

ما وقتی سراغ برخی رفتیم و از آن‎ها خواستیم که درباره حاجی بخشی صحبت کنند، عنوان می‎کردند که حاجی بخشی زمان جنگ خوب بود؛ اما بعد از جنگ حضور ایشان زیاد خوشایند نبود و وارد کار‎های سیاسی شدند. نظر شما در این‎باره چیست؟
حاجی بخشی دل خیلی مهربانی دارد، شما نمی‎توانید یک نفر را در خیابان پیدا کنید که بگوید حاجی بخشی با من بد رفتار کرد. به‎نظرم این نگاه، نگاهی تحریفی است.

شخصیتی که این‎قدر دوست داشتنی است و برای انقلاب زحمت کشیده است و خودش در جنگ و در خط مقدم است؛ کسی که دامادش جلوی چشمش شهید می‎شود و دو تا از پسرانش و یک برادرش شهید می‎شوند و خودش هم مجروح می‎شود حق ندارد به برخی از سیاست‎‎های فرهنگی دولتمردان اعتراض کند؟ این را نباید با نگاه سیاسی دید.
حاجی بخشی چه نگاه سیاسی‎ای داشته است که می‎خواست تحمیل بکند؟ هرچه انجام داده است از سر دلسوزی برای انقلاب و تکلیف بوده است.


من مخالف این نگاه برخی بچه‎‎های جنگ هستم که می‎خواهند خیلی دموکراتیک مسائل را نگاه کنند و این نسبت را به حاجی بخشی می‎دهند. حاجی بخشی همیشه در صحنه بوده است.
شما تاریخ را بخوانید. نگاه حزب توده، نهضت آزادی، مجاهدین خلق و جبهه ملی چه بود؟ آن‎ها ادعا می‎کردند که همه انقلابی هستند؛ اما سهم می‎خواستند! انتظار غیر معقول از انقلاب داشتند حتی امام به آنان فرصت و امتیاز داد، آن‎ها اسلام ناب محمدی نمی‎خواستند، بلکه اسلام آمریکائی را دنبال می‎کردند.

امام این‎‎ها را تشخیص داد و آن‎ها را که شور و شعور و عملکردشان هیچ سنخیتی با انقلاب نداشت پس زد. مردم در صحنه هستند و از انقلاب که با تفکر ولایت فقیه شکل می‎گیرد، حمایت می‎کنند و همین تفکر است که همه نگاه‎‎های دیگر را پس می‎زند.
مردم این‎ها را پس زدند و حاجی بخشی یکی از این مردم است. او همه‎جا حضور دارد؛ چون دلسوز نظام است.

حاجی بخشی در صحنه حضور پیدا می‎کند، نه‎تنها با شعارش، بلکه با کمک‎های اهدایی که با خودش می‎آورد حمایت هم می‎کند. این نشان‎دهنده خصوصیات منحصر به فرد حاجی بخشی است. این آدم در انقلاب حاضر بود، در همه بحران‎‎های سیاسی و اجتماعی حضور داشت، در جنگ مثل یک ستاره درخشید و برای همه بچه‎‎ها با آن شعار‎های قشنگ و حماسی‎اش روحیه‎ای مضاعف بود؛ بعد از جنگ هم شاخک‎‎های برخی از آدم‎‎های سیاسی جنبید، دیدند که عرصه خوبی برای تاخت و تاز و تهمت و افتراست و دوباره می‎توانند با بحث‎‎هایی همه ارزش‎ها و انقلاب را زیر سؤال ببرند.

این‎ها به اسم آزادی، به مسئولین و شخصیت‎‎های نظام توهین کردند و بدترین ناسزا‎ها را نثار خانواده‎‎های شهدا و خود شهدا کردند؛ سعی کردند با فرهنگ عاشورایی بازی کنند که بتوانند فرهنگ عاشورا و فرهنگ انتظار را از این مردم بگیرند. خوب این فرهنگ را چطور باید بگیرند؟ با همین ابهامات و شایعات سیاسی که درست می‎کنند. بعد می‎خواهند مردم را دچار توهم بکنند؛ در صورتی‎که خودشان توهم زده‎اند و هر غلطی که دوست دارند انجام می‎دهند! حاجی بخشی در صحنه بوده است و الله‎اکبر گفته است؛ یعنی شما اگر حقانیت دارید خدا را ببینید. برخی می‎گویند حاجی آمد در صحنه بد شد. خیر، شما درجه زدید و برای شما بد شد. این نقطه ضعف این آدم‎هاست.

من به یاد ندارم حاجی بخشی به کسی توهین کرده باشد. هر کس ادعایی دارد بسم‎الله؛ بیاید ثابت کند. سخن حق گفته و در فتنه‎ها، در جنگ و همه‎جا گفته است «ماشاءالله حزب‎الله». بعد از جنگ هم هر جا که به ساحت رهبری و به ارزش‎ها توهین شده است و هر جا که می‎خواسته‎اند به انقلاب دهن‎کجی کنند به صحنه آمده و مثل بقیه مردم با این‎ها برخورد کرده است.

بی‎حرمتی روز عاشورا را فراموش نکنیم. به خیابان می‎آیند و مردم و بسیجی‎‎ها را کتک می‎زنند. باید ایستاد و تماشا کرد؟
مردم می‎آیند این‎‎ها را جارو می‎کنند. همیشه صبوری و شکیبائی از طرف مردم و حزب‎الله بوده است. این بصیرتی که آقا می‎فرمایند همین است و بعد می‎آیند در ۹ دی حماسه‎ای عظیم‎تر از بهمن ۵۷ می‎آفرینند. کسی که این حرف‎‎ها را درباره حاجی بخشی می‎زند، نه حاجی را‎ درک کرده است و نه خود انقلاب و امام را. مردم پیوند و میثاق بسیار مبارکی با انقلاب و امام و رهبری و با بچه‎‎های بسیجی و حزب‎الهی دارند و تا لحظه مرگ، پای‎بند این میثاق هستند. همه بچه‎‎هایی که انقلاب را تجربه کردند و آن را دوست دارند، این‎طورند.

برگردیم به کربلای۵ و لحظه گرفتن آن عکس عاشورایی. قصه گرفتن این عکس چگونه رقم خورد؟
خاطره عکس گرفتن بنده از ماشین در حال سوختن حاجی، این‎طور شروع شد که در منطقه شلمچه، سه راهی‎ای بود که به سه راهی مرگ معروف بود و از آن جایی که بچه‎‎های گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسول‎الله، پاتک‎‎های دشمن را مشتی جواب می‎دادند، به سه راهی محتشم که اسم فرمانده گردان انصار بود معروف شد و بعد‎ها هم به سه راهی شهادت تغییر نام پیدا کرد. این سه راهی سه تا عنوان داشت و به تعبیر بچه‎ها رد شدن از آن‎جا مرد می‎خواست!

گردان میثم هم در طرف دیگر سه راهی مستقر شده بودند. سه راهی مرگ برای عراقی‎ها حیثیتی بود؛ برای این‎که ضربه خورده بودند، عقب‎نشینی کرده بودند و گرای سه راه مرگ را هم داشتند. بنابراین از انواع و اقسام آتش؛ هرچه داشتند می‎زدند از شیمیایی و کاتیوشا بگیر تا خمپاره و موشک. به همین دلیل ما در شلمچه شهید زیاد داشتیم. بچه‎‎ها خیلی استقامت و صبوری کردند. مهمات عراقی‎‎ها تمام نمی‎شد، اگر چند دقیقه‎ای آرام می‎شدند، بچه‎‎ها به شوخی می‎گفتند عراقی‎‎ها رفته‎اند چایی بخورند. به قول شهید سعید جان‎بزرگی: آرامش قبل از طوفان است. خط ده دقیقه ساکت می‎شد و بعد شروع می‎شد.

در مقابل دشمنی که این‎همه تجهیزات جهنمی داشت، ما تنها یک اسحله کلاش داشتیم. حاجی بخشی تصمیم می‎گیرد که به چنین جایی بیاید. ما خودمان قبل از این‎که به سه راهی شهادت بیاییم، به قرارگاه تاکتیکی رفتیم که ۱۰ کیلومتر عقب‎تر از سه راهی بود. بنده، شهید فلاحت‎پور، شهید سعید جان‎بزرگی، رودگری و عزیز محمدی، رفتیم قرارگاه که ببینم کجای خط مقدم اهمیت بیشتری دارد. گفتند سه راهی محتشم. با بی‎سیم هم دائم می‎گفتند باید از بچه‎‎ها پشتیبانی کنید و داریم تلفات می‎دهیم.
حاجی بخشی آن‎جا حضور داشت و گوش می‎کرد. همان‎جا تصمیم می‎گیرد هرچه امکانات دارد، ببرد سه راهی شهادت و برساند دست رزمنده‎ها.

به بچه‎ها گفت: «اونجا کجاست دقیقا؟ من می‎خواهم بروم آنجا.» وظیفه ما هم این بود که برویم خط، هم عکس بگیریم و هم روزنامه‎‎هایی را که با یک هفته تأخیر منتشر می‎شد، ببریم که بچه‎‎ها اگر وقت داشتند مطالعه کنند؛ چون بچه‎‎های جبهه خیلی علاقه داشتند اخبار شهر‎ها را پیگیری کنند. با بچه‎‎ها سوار پی‎ام‎پی شدیم که داشت مهمات را به خط مقدم می‎برد. رفتیم تا نزدیکی‎‎های خط، هزار متری خط پیاده شدیم و بعد مجروح‎‎ها را سوار کردیم. قبل از این‎که با پی‎ام‎تی حرکت کنیم، دیدم این آقای نادر نادری، داماد حاجی بخشی در امتداد خط مقدم ایستاده و نگاه می‎کند. بچه‎ها گفتند خیلی سریع سوار شوید که برویم خط، من گفتم: «این فرد برای من خیلی عجیب است. چه هیبت با شکوهی دارد. با این لباس سپاهی که به تن دارد ایستاده و با این عصا خیلی ژست قشنگی دارد.»

بچه‎‎ها گفتند بیا، عجله داریم و می‎خواهیم مهمات ببریم. گفتم منتظر باشید تا من عکسم را بگیرم، بعد می‎رویم. آن عکس تنها عکسی بود که من از شهید نادری گرفتم، حدودا یک ساعت قبل از شهادتش. وقتی رسیدیم خط، پاکت نامه‎‎هایی را که با ابتکار شهید جان‎بزرگی به زیبایی طراحی شده بود، در سه راهی شهادت به دست بچه‎‎های گردان انصار و میثم دادیم و روزنامه‎ها را هم توزیع کردیم. بعد مشغول گرفتن عکس شدیم.
حاجی بخش وقتی آمد، از بلندگوی ماشینش نوحه‎‎های حماسی پخش می‎شد. همه نگاه‎‎های توی سنگر برگشت به‎سمت ماشین حاجی بخشی. همه به اتفاق گفتند آخ آخ اگر حاجی برسد به سه راهی مرگ می‎زنندش! و درست هم گفتند؛ دقیقا می‎دیدم که گلوله‎‎ها دارند می‎آیند به‎سمت ماشین. یک موشک آمد و از عقب ماشین رد شد، ما گلوله‎‎های تانک را می‎دیدیم. نفس‎‎ها در سینه حبس شد، دیگر هیچ‎کس حواسش به گلوله‎‎های توپ و تانکی نبود که کنارشان زمین می‎خورد، همه داشتند این صحنه را می‎دیدند. سعید جان‎بزرگی گفت الان می‎زنند، که دیدم ماشین رفت بالا و از عقب پوکید. سعید گفت: «سریع بریم.»

یعنی برای عکس گرفتن رفتید؟
نه اصلا. برای کمک رفتیم. نزدیک به ۵۰۰ متر دویدیم تا خودمان را رساندیم به حاجی بخشی در سه راهی شهادت. وقتی رسیدم، دیدم گلوله تانک از شیشه جلو رد شده و چون عقب ماشین پر از وسیله بود، آن‎جا منفجر شد. آقای نادر نادری و آقای امیر هوشنگ رسول‎زاده که هر دو هم جانباز بودند، شهید شدند. صندلی عقب متلاشی شده بود. خود حاجی بخشی هم که راننده بود، ترکش خورده بود و موج انفجار او را به بیرون از ماشین پرتاب کرده بود.

آقای ابوالقاسم دهباشی که بغل دست حاجی بخشی بود، هنوز زنده بود. خیلی تلاش کردیم که نزدیک شویم. ماشین آتش گرفته بود و در ماشین باز نمی‎شد. حاجی بخشی هرچی سعی کرد تا با اهرمی در را باز کند موفق نشد. داشت می‎سوخت. هرچه با سعید جان‎بزرگی تلاش کردیم که در ماشین را باز کنیم، نشد. ایشان هم قوی‎هیکل بود.
در این وضعیت، چه شد که به فکر عکس گرفتن افتادید؟
دلیلی که باعث شد عکس بگیرم، این بود که دیدم ایشان اصلا التماس نمی‎کرد که کسی کمکش کند. داشت ذکر می‎گفت با نایش و سعید هم اشک می‎ریخت و ذکر می‎گفت.

با خودم گفتم ای‎کاش یک دوربین فیلم‎برداری بود. چون عنصر صدا این‎جا خیلی مهم است تا یک عکس که حجاب است. حالا همه می‎گویند عجب عکسی است! این عکس پاناروماست! عکس خبری است! تنها چیزی‎که انگیزه شد برای این‎که من این عکس را بیندازم این بود که شهید دهباشی التماس نمی‎کرد.
من هیچ‎وقت دنبال عکس خبری نبودم. بچه‎‎های بسیجی یاد گرفته بودند با حداقل امکانات، خوب بجنگند و ما هم این را خوب یاد گرفته بودیم که وظیفه‎مان را که ثبت این لحظات بود، خوب انجام دهیم.

این عکس‎ها، تصاویری است که شهدا به نمایش گذاشتند و حاجی بخشی از این دست آدم‎هاست.
حاجی چه عکس‎العملی نشان دادند؟
حالا این صحنه جلو چشم همه بچه‎ها، آن‎هم در خط مقدم دارد اتفاق می‎افتد. حاجی بخشی وقتی که کاملا مأیوس شد و دید نمی‎تواند کاری بکند، برمی‎گردد و می‎رود به‎سمت خط، می‎رسد به بچه‎‎ها و دوباره شعار می‎دهد: «ماشاء‎الله، حزب‎الله»
برای همین است که می‎گویم ما حاجی بخشی را نمی‎شناسیم. عزیزش شهید شده، خودش مجروح شده و دو نفر دیگر از دوستانش، آن‎هم جلوی چشمش شهید شدند، نمی‎آید جوری رفتار کند که در روحیه بچه‎‎ها تأثیر بگذارد.

با همان صلابت و با همان استیل، سینه را می‎دهد جلو و می‎رسد به بچه‎‎ها و همه بچه‎‎ها منتظرند: حاجی بخشی چه عکس‎العملی نشان می‎دهد؟ ماشاء‎الله حزب‎الله، در خط مقدم، زیر هجمه آتش. همه بچه‎‎ها دارند می‎گویند «ماشاء‎الله، حزب‎الله». این شعار حاجی بخشی و حرکتی که انجام داد، شور و هیجانی را بین رزمنده‎‎ها به پا کرد و تأثیر عجیبی در نگاه مقاومتی بچه‎ها ایجاد کرد.

رزمند‎هایی که داشتند این صحنه را می‎دیدند چند نفر بودند؟ ۲۰۰ - ۳۰۰ نفر می‎شدند؟
بیشتر! یک گردان ۵۰۰ - ۶۰۰ نفر نیرو دارد. آن‎جا دو گردان میثم و انصار حضور داشتند. شاید تقریبا هزار نفر داشتند می‎دیدند و حاجی آن عکس‎العمل باورنکردنی را از خود نشان داد.
اگر برخی در حق حاجی بی‎انصافی کنند و حاجی بیاید اعتراض بکند، باید این حق را به او بدهیم؛ چون او هستی‎اش را برای انقلاب داده است


منبع: پنجره

انتهای خبر/ص

نظرات بینندگان