ما هنوز حاجی بخشی را نمی شناسیم!
اما بهتر از خودش که نمیتوانیم! خودش در شرح جریان چاپ اولین کتاب مجموعه عکسهای «قابهای ماندگار» میگوید: «قبل از اینکه کتاب چاپ شود، کتاب را با دستنوشتهای تقدیم محضر مقام معظم رهبری کردم که اینطور شروع کرده بودم: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد/ عارف از خنده می در طمع خام افتاد؛ حکایت آلبومی که پیشروی دارید حکایت بسیجی عاشقی است که سلاح از او گرفتند، دوربین به دستش دادند تا بیشتر شاهد باشد تا شهید و حاصل آن شوخچشمیها هزاران عکس چاپ نشده است. عکسهایی که به زیارت شما آمدهاند، عکسهای بسیار زیبایی نیستند، بلکه سعادتمندتریناند و شرط ادب در این بود که عاشق به دیدار معشوق بیاید.»
بهعنوان یک نسل سومی فقط اسمی از حاجی بخشی شنیدهام و فقط عکسی را دیدهام که شما از ایشان گرفتهاید و تا حدودی نشان میدهد که حاجی بخشی چهکسی بوده است؛ اما اینکه ایشان چهکار کرده و چه شد که شد حاجی بخشی، فکر کنم هم سن و سالهای من چیز زیادی از آن نمیدانند. بهنظر شما، شخصیت حاجی بخشی که بهعنوان یک «گردان تبلیغاتی» عمل میکرده است، چه تأثیری در روحیه بچهها داشته است؟
حاجی بخشی پدر دو شهید و برادر شهید است، دامادش هم آقای نادر نادری است که روزگاری عکسش روی دیوار یکی از ساختمانهای خیابان سپهبد قرنی بود و امروز آن را پاک کردهاند! که در همان حادثه معروف ماشین به شهادت رسید. حاجی بخشی بهنظر من ویژگیهایی دارد که شهید آوینی خیلی خوب توانسته است به این شخصیت بپردازد.
فیلم شهید آوینی از حاجی بخشی را باید حتما ببینید. این فیلم خیلی حرفها را میتواند بزند؛ چراکه آوینی در زمان خودش و بعد از شهادتش همیشه حرفهایش نو ماند.
حرفهای خوب و ساده، اما پر مغز، که میتواند شما را به شخصیت حاجی بخشی برساند. شاید هر کسی چند خاطره از حاجی بخشی بگوید و از منظر خودش ایشان را یک جور توصیف کند؛ اما آوینی بسیار عمیق و خیلی خوب فلسفه وجودی این آدمها و نقششان را در جنگ توضیح میدهد.
ما وقتی سراغ برخی رفتیم و از آنها خواستیم که درباره حاجی بخشی صحبت کنند، عنوان میکردند که حاجی بخشی زمان جنگ خوب بود؛ اما بعد از جنگ حضور ایشان زیاد خوشایند نبود و وارد کارهای سیاسی شدند. نظر شما در اینباره چیست؟
حاجی بخشی دل خیلی مهربانی دارد، شما نمیتوانید یک نفر را در خیابان پیدا کنید که بگوید حاجی بخشی با من بد رفتار کرد. بهنظرم این نگاه، نگاهی تحریفی است.
شخصیتی که اینقدر دوست داشتنی است و برای انقلاب زحمت کشیده است و خودش در جنگ و در خط مقدم است؛ کسی که دامادش جلوی چشمش شهید میشود و دو تا از پسرانش و یک برادرش شهید میشوند و خودش هم مجروح میشود حق ندارد به برخی از سیاستهای فرهنگی دولتمردان اعتراض کند؟ این را نباید با نگاه سیاسی دید.
حاجی بخشی چه نگاه سیاسیای داشته است که میخواست تحمیل بکند؟ هرچه انجام داده است از سر دلسوزی برای انقلاب و تکلیف بوده است.
من مخالف این نگاه برخی بچههای جنگ هستم که میخواهند خیلی دموکراتیک مسائل را نگاه کنند و این نسبت را به حاجی بخشی میدهند. حاجی بخشی همیشه در صحنه بوده است.
شما تاریخ را بخوانید. نگاه حزب توده، نهضت آزادی، مجاهدین خلق و جبهه ملی چه بود؟ آنها ادعا میکردند که همه انقلابی هستند؛ اما سهم میخواستند! انتظار غیر معقول از انقلاب داشتند حتی امام به آنان فرصت و امتیاز داد، آنها اسلام ناب محمدی نمیخواستند، بلکه اسلام آمریکائی را دنبال میکردند.
امام اینها را تشخیص داد و آنها را که شور و شعور و عملکردشان هیچ سنخیتی با انقلاب نداشت پس زد. مردم در صحنه هستند و از انقلاب که با تفکر ولایت فقیه شکل میگیرد، حمایت میکنند و همین تفکر است که همه نگاههای دیگر را پس میزند.
مردم اینها را پس زدند و حاجی بخشی یکی از این مردم است. او همهجا حضور دارد؛ چون دلسوز نظام است.
حاجی بخشی در صحنه حضور پیدا میکند، نهتنها با شعارش، بلکه با کمکهای اهدایی که با خودش میآورد حمایت هم میکند. این نشاندهنده خصوصیات منحصر به فرد حاجی بخشی است. این آدم در انقلاب حاضر بود، در همه بحرانهای سیاسی و اجتماعی حضور داشت، در جنگ مثل یک ستاره درخشید و برای همه بچهها با آن شعارهای قشنگ و حماسیاش روحیهای مضاعف بود؛ بعد از جنگ هم شاخکهای برخی از آدمهای سیاسی جنبید، دیدند که عرصه خوبی برای تاخت و تاز و تهمت و افتراست و دوباره میتوانند با بحثهایی همه ارزشها و انقلاب را زیر سؤال ببرند.
اینها به اسم آزادی، به مسئولین و شخصیتهای نظام توهین کردند و بدترین ناسزاها را نثار خانوادههای شهدا و خود شهدا کردند؛ سعی کردند با فرهنگ عاشورایی بازی کنند که بتوانند فرهنگ عاشورا و فرهنگ انتظار را از این مردم بگیرند. خوب این فرهنگ را چطور باید بگیرند؟ با همین ابهامات و شایعات سیاسی که درست میکنند. بعد میخواهند مردم را دچار توهم بکنند؛ در صورتیکه خودشان توهم زدهاند و هر غلطی که دوست دارند انجام میدهند! حاجی بخشی در صحنه بوده است و اللهاکبر گفته است؛ یعنی شما اگر حقانیت دارید خدا را ببینید. برخی میگویند حاجی آمد در صحنه بد شد. خیر، شما درجه زدید و برای شما بد شد. این نقطه ضعف این آدمهاست.
من به یاد ندارم حاجی بخشی به کسی توهین کرده باشد. هر کس ادعایی دارد بسمالله؛ بیاید ثابت کند. سخن حق گفته و در فتنهها، در جنگ و همهجا گفته است «ماشاءالله حزبالله». بعد از جنگ هم هر جا که به ساحت رهبری و به ارزشها توهین شده است و هر جا که میخواستهاند به انقلاب دهنکجی کنند به صحنه آمده و مثل بقیه مردم با اینها برخورد کرده است.
بیحرمتی روز عاشورا را فراموش نکنیم. به خیابان میآیند و مردم و بسیجیها را کتک میزنند. باید ایستاد و تماشا کرد؟
مردم میآیند اینها را جارو میکنند. همیشه صبوری و شکیبائی از طرف مردم و حزبالله بوده است. این بصیرتی که آقا میفرمایند همین است و بعد میآیند در ۹ دی حماسهای عظیمتر از بهمن ۵۷ میآفرینند. کسی که این حرفها را درباره حاجی بخشی میزند، نه حاجی را درک کرده است و نه خود انقلاب و امام را. مردم پیوند و میثاق بسیار مبارکی با انقلاب و امام و رهبری و با بچههای بسیجی و حزبالهی دارند و تا لحظه مرگ، پایبند این میثاق هستند. همه بچههایی که انقلاب را تجربه کردند و آن را دوست دارند، اینطورند.
برگردیم به کربلای۵ و لحظه گرفتن آن عکس عاشورایی. قصه گرفتن این عکس چگونه رقم خورد؟
خاطره عکس گرفتن بنده از ماشین در حال سوختن حاجی، اینطور شروع شد که در منطقه شلمچه، سه راهیای بود که به سه راهی مرگ معروف بود و از آن جایی که بچههای گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسولالله، پاتکهای دشمن را مشتی جواب میدادند، به سه راهی محتشم که اسم فرمانده گردان انصار بود معروف شد و بعدها هم به سه راهی شهادت تغییر نام پیدا کرد. این سه راهی سه تا عنوان داشت و به تعبیر بچهها رد شدن از آنجا مرد میخواست!
گردان میثم هم در طرف دیگر سه راهی مستقر شده بودند. سه راهی مرگ برای عراقیها حیثیتی بود؛ برای اینکه ضربه خورده بودند، عقبنشینی کرده بودند و گرای سه راه مرگ را هم داشتند. بنابراین از انواع و اقسام آتش؛ هرچه داشتند میزدند از شیمیایی و کاتیوشا بگیر تا خمپاره و موشک. به همین دلیل ما در شلمچه شهید زیاد داشتیم. بچهها خیلی استقامت و صبوری کردند. مهمات عراقیها تمام نمیشد، اگر چند دقیقهای آرام میشدند، بچهها به شوخی میگفتند عراقیها رفتهاند چایی بخورند. به قول شهید سعید جانبزرگی: آرامش قبل از طوفان است. خط ده دقیقه ساکت میشد و بعد شروع میشد.
در مقابل دشمنی که اینهمه تجهیزات جهنمی داشت، ما تنها یک اسحله کلاش داشتیم. حاجی بخشی تصمیم میگیرد که به چنین جایی بیاید. ما خودمان قبل از اینکه به سه راهی شهادت بیاییم، به قرارگاه تاکتیکی رفتیم که ۱۰ کیلومتر عقبتر از سه راهی بود. بنده، شهید فلاحتپور، شهید سعید جانبزرگی، رودگری و عزیز محمدی، رفتیم قرارگاه که ببینم کجای خط مقدم اهمیت بیشتری دارد. گفتند سه راهی محتشم. با بیسیم هم دائم میگفتند باید از بچهها پشتیبانی کنید و داریم تلفات میدهیم.
حاجی بخشی آنجا حضور داشت و گوش میکرد. همانجا تصمیم میگیرد هرچه امکانات دارد، ببرد سه راهی شهادت و برساند دست رزمندهها.
به بچهها گفت: «اونجا کجاست دقیقا؟ من میخواهم بروم آنجا.» وظیفه ما هم این بود که برویم خط، هم عکس بگیریم و هم روزنامههایی را که با یک هفته تأخیر منتشر میشد، ببریم که بچهها اگر وقت داشتند مطالعه کنند؛ چون بچههای جبهه خیلی علاقه داشتند اخبار شهرها را پیگیری کنند. با بچهها سوار پیامپی شدیم که داشت مهمات را به خط مقدم میبرد. رفتیم تا نزدیکیهای خط، هزار متری خط پیاده شدیم و بعد مجروحها را سوار کردیم. قبل از اینکه با پیامتی حرکت کنیم، دیدم این آقای نادر نادری، داماد حاجی بخشی در امتداد خط مقدم ایستاده و نگاه میکند. بچهها گفتند خیلی سریع سوار شوید که برویم خط، من گفتم: «این فرد برای من خیلی عجیب است. چه هیبت با شکوهی دارد. با این لباس سپاهی که به تن دارد ایستاده و با این عصا خیلی ژست قشنگی دارد.»
بچهها گفتند بیا، عجله داریم و میخواهیم مهمات ببریم. گفتم منتظر باشید تا من عکسم را بگیرم، بعد میرویم. آن عکس تنها عکسی بود که من از شهید نادری گرفتم، حدودا یک ساعت قبل از شهادتش. وقتی رسیدیم خط، پاکت نامههایی را که با ابتکار شهید جانبزرگی به زیبایی طراحی شده بود، در سه راهی شهادت به دست بچههای گردان انصار و میثم دادیم و روزنامهها را هم توزیع کردیم. بعد مشغول گرفتن عکس شدیم.
حاجی بخش وقتی آمد، از بلندگوی ماشینش نوحههای حماسی پخش میشد. همه نگاههای توی سنگر برگشت بهسمت ماشین حاجی بخشی. همه به اتفاق گفتند آخ آخ اگر حاجی برسد به سه راهی مرگ میزنندش! و درست هم گفتند؛ دقیقا میدیدم که گلولهها دارند میآیند بهسمت ماشین. یک موشک آمد و از عقب ماشین رد شد، ما گلولههای تانک را میدیدیم. نفسها در سینه حبس شد، دیگر هیچکس حواسش به گلولههای توپ و تانکی نبود که کنارشان زمین میخورد، همه داشتند این صحنه را میدیدند. سعید جانبزرگی گفت الان میزنند، که دیدم ماشین رفت بالا و از عقب پوکید. سعید گفت: «سریع بریم.»
یعنی برای عکس گرفتن رفتید؟
نه اصلا. برای کمک رفتیم. نزدیک به ۵۰۰ متر دویدیم تا خودمان را رساندیم به حاجی بخشی در سه راهی شهادت. وقتی رسیدم، دیدم گلوله تانک از شیشه جلو رد شده و چون عقب ماشین پر از وسیله بود، آنجا منفجر شد. آقای نادر نادری و آقای امیر هوشنگ رسولزاده که هر دو هم جانباز بودند، شهید شدند. صندلی عقب متلاشی شده بود. خود حاجی بخشی هم که راننده بود، ترکش خورده بود و موج انفجار او را به بیرون از ماشین پرتاب کرده بود.
آقای ابوالقاسم دهباشی که بغل دست حاجی بخشی بود، هنوز زنده بود. خیلی تلاش کردیم که نزدیک شویم. ماشین آتش گرفته بود و در ماشین باز نمیشد. حاجی بخشی هرچی سعی کرد تا با اهرمی در را باز کند موفق نشد. داشت میسوخت. هرچه با سعید جانبزرگی تلاش کردیم که در ماشین را باز کنیم، نشد. ایشان هم قویهیکل بود.
در این وضعیت، چه شد که به فکر عکس گرفتن افتادید؟
دلیلی که باعث شد عکس بگیرم، این بود که دیدم ایشان اصلا التماس نمیکرد که کسی کمکش کند. داشت ذکر میگفت با نایش و سعید هم اشک میریخت و ذکر میگفت.
با خودم گفتم ایکاش یک دوربین فیلمبرداری بود. چون عنصر صدا اینجا خیلی مهم است تا یک عکس که حجاب است. حالا همه میگویند عجب عکسی است! این عکس پاناروماست! عکس خبری است! تنها چیزیکه انگیزه شد برای اینکه من این عکس را بیندازم این بود که شهید دهباشی التماس نمیکرد.
من هیچوقت دنبال عکس خبری نبودم. بچههای بسیجی یاد گرفته بودند با حداقل امکانات، خوب بجنگند و ما هم این را خوب یاد گرفته بودیم که وظیفهمان را که ثبت این لحظات بود، خوب انجام دهیم.
این عکسها، تصاویری است که شهدا به نمایش گذاشتند و حاجی بخشی از این دست آدمهاست.
حاجی چه عکسالعملی نشان دادند؟
حالا این صحنه جلو چشم همه بچهها، آنهم در خط مقدم دارد اتفاق میافتد. حاجی بخشی وقتی که کاملا مأیوس شد و دید نمیتواند کاری بکند، برمیگردد و میرود بهسمت خط، میرسد به بچهها و دوباره شعار میدهد: «ماشاءالله، حزبالله»
برای همین است که میگویم ما حاجی بخشی را نمیشناسیم. عزیزش شهید شده، خودش مجروح شده و دو نفر دیگر از دوستانش، آنهم جلوی چشمش شهید شدند، نمیآید جوری رفتار کند که در روحیه بچهها تأثیر بگذارد.
با همان صلابت و با همان استیل، سینه را میدهد جلو و میرسد به بچهها و همه بچهها منتظرند: حاجی بخشی چه عکسالعملی نشان میدهد؟ ماشاءالله حزبالله، در خط مقدم، زیر هجمه آتش. همه بچهها دارند میگویند «ماشاءالله، حزبالله». این شعار حاجی بخشی و حرکتی که انجام داد، شور و هیجانی را بین رزمندهها به پا کرد و تأثیر عجیبی در نگاه مقاومتی بچهها ایجاد کرد.
رزمندهایی که داشتند این صحنه را میدیدند چند نفر بودند؟ ۲۰۰ - ۳۰۰ نفر میشدند؟
بیشتر! یک گردان ۵۰۰ - ۶۰۰ نفر نیرو دارد. آنجا دو گردان میثم و انصار حضور داشتند. شاید تقریبا هزار نفر داشتند میدیدند و حاجی آن عکسالعمل باورنکردنی را از خود نشان داد.
اگر برخی در حق حاجی بیانصافی کنند و حاجی بیاید اعتراض بکند، باید این حق را به او بدهیم؛ چون او هستیاش را برای انقلاب داده است
منبع: پنجره
انتهای خبر/ص