کد خبر: ۳۶۰۳۷
تاریخ انتشار: ۱۹:۳۲ - ۰۱ مهر ۱۳۹۱

کار یک سرباز گلایه نیست،اطاعت است

ما برای درجه و پست و مقام به جبهه نرفتیم.هدف ادای تکلیف بود.افتخار ما این بود و هست که همیشه یک سرباز باشیم گوش به فرمان امام و رهبر.

به گزارش شیرازه به نقل از سرو آنلاین؛ پیدا کردن یک فرمانده گردان در میدان مبارزه با همه سادگی و بی غل و غش بودن آنها در آن روزگار کاری سخت بود زیرا آنجا نه درجه ای بود و نه اسم و رسمی.همه مدیریت ها و برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها در گمنامی محض صورت می گرفت و این چیزی نیست که بتوان از فرهنگ والای بسیج و بسیجی گرفت . اما نکته این هست که امروز هم پیدا کردن این جماعت ،کار سختی است و....

مکان:دکه روزنامه فروشی گوشه خیابان اصلی شهر روبروی بانک ملی.طبق قرار قبلی رسیدیم خدمت فرمانده سابق گروهان و گردان های شمال غرب و جنوب کشور . قامتی درشت،صورتی پرجذبه اما آرام، از نگاهش می شد فهمید که خیلی سختی کشیده اما وقتی باهاش حرف می زنی انگار نه انگار،محکم و استوار.قدم ها را سنگین بر می داشت احتمالا یکی از پاهایش مشکل داشت . آنچه در ادامه می خوانید گفت و گویی کوتاه با کاظم صابرزاده سروستانی یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس می باشد.

 

 

از خودتان بگویید:با سلام بر روح پر فتوح امام خمینی(ره) و شهدای انقلاب و هشت سال دفاع مقدس و آرزوی سلامتی ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه ای ،مثل همه مردم ایران و همگام با مردم سروستان از آغاز انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی(ره) در تظاهرات و راهپیمایی های انقلاب شرکت داشتم و بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی همراه با جمع زیادی از همرزمان وارد جبهه در شمال غرب و جنوب کشور شدیم تا افتخار سربازی برای دین و مملکت خود داشته باشیم،البته اگر خدا قبول کند.کار من دو قسمت بود،یه مدت می رفتم جبهه و یه مدت سر کار،آخه من راننده ماشین سنگین بودم.

 

سوال:فرصتی می شد به خانواده سری بزنید؟

جواب:عرض کردم از جبهه که می اومدم دو سه ماه می رفتم تو جاده و خرج خانواده را می دادم.

 

س:خانواده گلایه ای نداشت؟

ج:چاره ای نبود . همسرم هم همه این  سختی ها را پذیرفته بود.یادمه بعد از عملیات بیت المقدس وقتی برگشتم دیدم همسرم که شش ماهه باردار بود داشت کپسول گاز هل می داد و به سمت خونه می رفت،خیلی ناراحت شدم و گفتم یعنی کسی نبوده یه سری به خانه ما بزنه،اما او اصلا روی خودش نیاورد و جالب اینجاست مادرم تا فهمید من اومدم خونه پیغام داد برگرد برو جبهه که برادرات هم رفتند و اونجا منتظر تو هستند .

 

س:یعنی چه؟

ج:فضای اون روزها اینجوری بود.هیچ کس هیچ چشمداشتی نداشت.

 

س:چقدر در جبهه بودید و چه سمت هایی داشتید؟

ج:بیش از 43 ماه . تو جبهه کسی سمت آنچنانی نداشت همه بسیجی بودند و بنابر تجربه یا فرمانده گروهان بود یا گردان.

 

س:فرمانده گردان دیروز، امروز چه وضعی دارد؟

ج:ما برای درجه و پست و مقام به جبهه نرفتیم.هدف ادای تکلیف بود.افتخار ما این بود و هست که همیشه یک سرباز باشیم گوش به فرمان امام و رهبر.

 

س:الان شغل شما چیه؟

ج:روزنامه فروشم.

 

س:رانندگی چطور؟

ج:از پنج سال پیش که قلبم را عمل کردم دیگه نتوانستم و فعلا همین گوشه مشغولم .

 

س:چطور؟

ج:از 7 صبح تا 10 شب همین جا کار می کنم!

 

 

 

س:گلایه ای نداری؟

ج:نه . اما خواهش دارم که بچه های جنگ که از قافله شهادت جدا شدند،فراموش نشوند.

 

س:چند تا بچه داری؟

ج: دو تا دختر و یک پسر

 

س:با این حال باز هم اعتراضی ندارید؟

ج:کار یه سرباز گلایه نیست اطاعت است.هیچ وقت هیچ چیز نخواستم تنها توقع یک سرباز فراموش نشدن هست ولی باز الهی شکر.

 

س:تا حالا کسی به شما و خانوادتون سری زده؟

ج:یکی دو بار امام جمعه محترم سروستان (حاج آقا خرسندی) به دیدن ما اومد و چراغ خونمون روشن شدکه خیلی خیلی خوشحال شدم.و چند روز پیش فرمانده جدید ناحیه مقاومت سپاه و همکارانش به دیدن ما آمدند که باز هم خیلی خیلی خوشحال شدم و از آنها تشکر می کنم.

 

س:از خاطرات جبهه چی دارید؟

ج:یاد اون روزها که می افتم دلم می شکنه  چه روزهایی بود،شهید اصغر کمالی،رضا خرمی،حشمت الله کمالی،محمد حسین شفیعی،نظر علی فرید،طیب هاشمی،کریم نظریان،علی محمد شفیعی،قربان علی خرمی و .... . در منطقه عملیاتی بستان آب آشامیدنی تمام شد و قرار شد که خودم برم و آب بیارم،زمانی که برگشتم دیدم دشمن از زمین و آسمون دارن آتش می ریزه رو سر بچه ها.اصلا نمی تونستم جلوتر برم .راه بسته بود یه وقت متوسل شدم به آقا ابالفضل(ع) صدا زدم یا اباالفضل شما رفتی آب بیاری و اون نامردها نذاشتن و شما را شرمنده بچه های امام حسین(ع) و حضرت رقیه(س) کردند.اما اجازه بدین من این آب رو به بچه ها برسونم.باورش سخته،اما یه باره یکی دو تا از هلی کوپترهای خودی وارد معرکه شدن و دشمن را به عقب روندن و توانستم آب را به بچه ها برسونم. این یه معجزه بزرگ بود.

 

 

یه خاطره هم از شهید علی محمد شفیعی دارم. روحش شاد.خیلی شوخی می کرد. یادمه داشتیم از عملیات خسته و کوفته بر می گشتیم .در طول مسیر به چند تا الاغ برخوردیم و بخشی از وسایل را بار الاغ ها کردیم.شهید علی محمد شفیعی سوار یکی از این الاغ ها بود و به آرامی در جلو بچه ها حرکت می کرد . یادش بخیر حاج آقا ردانی پور فرمانده لشکر امام حسین(ع) اصفهان  همراه ما بود ،به علی محمد گفت:آقا یه کم تندتر برو .علی محمد هم با همان لبخند همیشگی گفت:آقا صفر کیلو مترن هنوز آب بندی نشدن . کل گردان شروع کردن به خندیدن و خستگی از تنشون بیرون رفت.روحش شاد.

 

س:از همرزمان اون دوران چه کسانی هستند؟

ج:آقایان مسلم جهادی،جعفر هوشمند،عبدالخالق مومنی،رجب علی شکاری که بسیار چالاک و زرنگ بود،جعفر نظریان.کلا بچه های سروستان هرجا بودن گلیم خودشون را از آب می کشیدن و هر کاری بلد بودن و سریع انجام می دادند.

 

کلام آخر:از مادرم ، همسرم که همیشه پا به پای من تو زندگی همراهم بودند چه در دوران جنگ و چه بعد از آن تشکر می کنم همیشه ازشون ممنون هستم.دوم اینکه ما همیشه مطیع رهبریم و هر وقت ایشان دستور بدهد در هر کاری پا رکابیم و مطیع.یادآوری یاد و خاطره شهداء و جانبازان و پیشکسوتان عرصه جهاد و شهادت یک وظیفه هست ، هر چند که مردم ما با معرفت تر از این حرفها هستند و همیشه به ما لطف دارند . یه کلام هم می خواهم در مورد جوونها بگم:این جوونا سرمایه های حال و اینده کشور ما هستند اگر با محبت با اون ها برخورد کنیم هیچ  وقت دچار مشکل و مسائل فرهنگی نمی شویم و اینکه

 

درس معلم ار بود زمزمه محبتی

جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را


انتهای خبر/ص

برچسب ها: کار ، سرباز ، گلایه ، اطاعت ، شیرازه
نظرات بینندگان