کد خبر: ۴۰۱۵۰
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۵ - ۲۶ خرداد ۱۳۹۲

ماجرای تخریب‌چی‌ای که به مین می‌گفت «میم»

برادر شهید پاسدار «جعفر خوش‌لفظ» می‌گوید: بسیجی 14 ساله‌ای بود که آموزش 6 ـ 7 روزه دید و به جبهه اعزام شد؛ او که بعدها تخریب‌چی لشکر انصار شد، در نخستین روزهای ابتدایی خیلی آشنایی به تجهیزات جنگی نداشت و به «مین» می‌گفت: «میم».

به گزارش شیرازه به نقل از فارس، همین بچه‌های 15 ـ 16 ساله بودند که در میدان‌های نبرد ایستادند و بعثی‌ها را از کشورمان بیرون راندند، بچه‌هایی که نه آموزش تکاوری دیدند، نه آموزش چریکی؛ فقط با قدرت ایمان میدان‌داری می‌کردند؛ آنها مرد بودند؛ اگر چه بر زبان این مردهای کوچک، گفتن کلمه «مین» سخت بود اما یک روز آمد که همین مردها، به میدان‌ می‌رفتند، مین‌ها را خنثی می‌کردند، با شجاعت تا چند متری دشمن می‌رفتند و در مسیرشان «مین» می‌کاشتند تا دشمن پیشروی نکند.

از سمت راست شهید جعفر و علی خوش‌لفظ

علی خوش لفظ برادر شهید «جعفر خوش لفظ» است که روایت خواندنی را از برادر تخریب‌چی‌اش روایت می‌کند:

جعفر به سال 1347 در شهر همدان به دنیا آمد؛ مادرم تعریف می‌کرد: «قبل از تولدش، خواب دیدم در حرم امام رضا(ع) هستم، رفتم وضو بگیرم؛ قنداقه نورانی یک پسر را به من دادند و گفتند اسم این بچه را بگذار جعفر». بعد از به دنیا آمدم برادرم، اسم او را جعفر می‌گذارند.

* به مین می‌گفت: «میم»

با آغاز جنگ، من به جبهه اعزام شدم؛ جعفر 5 سال از من هم کوچکتر بود و می‌خواست به جبهه اعزام شود، اما به خاطر سن کم او را راه نمی‌دادند؛ بالاخره وی بعد از دوم راهنمایی، ترک تحصیل کرد و پس از گذراندن دوره آموزشی 6 ـ 7 روزه به عنوان بسیجی به منطقه اعزام شد.

اولین اعزامش در سال 1361 بود؛ در عملیات ثارالله در میدان مین و درگیری‌ها بودیم که صدای آشنا به گوشم رسید، رفتم و دیدم که جعفر است. او سن کمی داشت و طی آموزش‌هایی که دیده بود، حتی به کلمه «مین» می‌گفت «میم».

برادرم در عملیات ثارالله در قصرشیرین با آن قد کوتاهی که داشت به عنوان رزمنده حضور پیدا کرد، مردانه جنگید و در همین عملیات مجروح شد؛ این مجروحیت او را از رفتن دوباره به جبهه باز نداشت بلکه دیگر دست‌بردار نبود.

تصویر سمت چپ شهید خوش‌لفظ

برادرم در 15 سالگی به آموزشی سپاه همدان ‌رفت؛ یک‌بار هم در حین آموزش داخل چاه عمیقی افتاده بود که بعد از 18 ـ 19 ساعت بچه‌های بسیجی دنبال او می‌گردند و با شنیدن صدای ناله‌اش او را از چاه بیرون می‌کشند.

جعفر بعد از گذراندن دوره‌های آموزشی در  16 ـ 17 سالگی پاسدار رسمی سپاه و تخریب‌چی لشکر انصار همدان شد. حتی دو بار در خنثی‌سازی مین مجروح شد. اما با این حال خیلی اصرار داشت که در جبهه حضور داشته باشد.

* به صله رحم توجه داشت

یکی از ویژگی‌های خوب برادرم این بود که خیلی با خانواده مأنوس بود و به مشکلات آنها رسیدگی می‌کرد، بعد از فوت پدرم به فکر جهیزیه خواهرم بود؛ به صله رحم توجه داشت و به همین خاطر همه فامیل او را دوست داشتند و هنوز هم از او به مهربانی، صداقت و راستی یاد می‌کنند.

رضا خاوری یکی از همرزمان او بود؛ او بعد از شهادت جعفر تعریف می‌کرد: «در یکی از عملیات‌ها و طی درگیری با نیروهای بعثی، یکی از پاهایم قطع ‌شد و داخل آب ‌افتادم؛ دشمن در آن منطقه آتش می‌ریخت؛ جعفر با به خطر انداختن خودش، جان مرا نجات ‌داد و مرا از زیر آب بیرون ‌کشید» این همرزم جعفر همیشه این خاطره را تعریف می‌کند و می‌گوید نجات جانم را مدیون جعفر هستم.

 

شهید خوش‌لفظ

 

* فقط نیم کیلو از پیکر برادرم را برای‌مان آوردند

او در اطلاعات عملیات بود؛ قبل از شهادتش ساعت مچی را از دستش درآورد و گفت: «این یادگاری را به خانواده‌ام بدهید»؛ او به نحوه شهادتش هم علم داشت؛ و سرانجام جعفر آقا در 26 دی 1366 در ماووت عراق به شهادت رسید؛ شهادتی که آرزوی من به عنوان تخریب‌چی بود؛ پیکر او پودر شد و شاید به اندازه نیم کیلو از باقیمانده پیکرش به دست ما رسید.

* قرآن کریم خبر شهادت جعفر را به مادرم داد

پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود؛ ما نمی‌دانستیم که چطوری خبر شهادت جعفر را به مادرم بگوییم؛ مادرم، زنی اهل قرآن و متدین است؛ او از حال و احوال ما یک چیزهایی فهمیده بود، از ما پرسید: «از جعفر خبری شده است؟» جواب درستی ندادیم؛ مادرم قرآن کریم را باز کرد و آیه «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» آمد؛ بعد مادرم فهمید و گفت: «خداوند می‌گوید او شهید شده شما چطوری می‌گویید چیزی نشده».

* طوطی شب شهادت جعفر مُرد

جعفر یک طوطی داشت، هر وقت به مرخصی می‌آمد با آن حرف می‌زد؛ همان شب که جعفر به شهادت رسید، طوطی‌اش هم در قفس مُرد.

انتهای پیام/

نظرات بینندگان