کد خبر: ۵۴۹۳۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۲ - ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳

دختر ساپورت پوش و نگاه معنادار پسرک واکسی

زن متعجبانه به پسرک نگاه می کرد؛ پسرک مصمم تر ادامه داد: «می خواهم کمکی بکنم تا آن دنیا کمتر در آتش بسوزید. نه پول شما توجهم را جلب کرد نه لباس بدن نمایتان!
شیــرازه - پاهایش به سختی به زمین می رسید. بساط واکسش در دستش بود و جعبه ی واکسش جلوی پایش. نشسته بود روی صندلی ایستگاه اتوبوس. با دست چپ عرقش را پاک می کرد. به پسری که همراهش بود و کمی از او بزرگتر به نظر می رسید نگاه کرد و آرام به او گفت: «گشنمه!» پسر بزرگ تر گفت: «اینجا گران است، {میدان} ولی عصرکه رسیدیم یه چیزی می خوریم»
ناگهان زنی با مانتوی تک دکمه آمد. پایش را روی جعبه واکس گذاشت. با دست راستش یک 5000 تومنی را به سمت پسرک گرفت و گفت: «واکس بزن»
پسرک نگاهی به زن انداخت. به ساپورت مشکی که اندامش در آن زار می زد نگاه کرد. سریع رویش را برگرداند و گفت: «واکس نمی زنم»
زن گفت: «مگر تو واکسی نیستی؟»
پسر گفت: «چرا هستم؛ ولی کفشت تمیز است.»
زن گفت: «خواستم به تو کمکی کرده باشم!»
پسر گفت: «بذارید من به شما کمکی کنم!»
زن متعجبانه به پسرک نگاه می کرد؛ پسرک مصمم تر ادامه داد: «می خواهم کمکی بکنم تا آن دنیا کمتر در آتش بسوزید. نه پول شما توجهم را جلب کرد نه لباس بدن نمایتان! ضمنا یادت باشد باید جواب نعمت هایی که حراج می کنید را بدهید.»
زن هاج و واج به پسر نگاه می کرد. اتوبوس همان موقع سر رسید. پسر در حالی که به زور جعبه ی واکسش را زیر بغلش می زد گفت: «ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است: زیبنده ترین زینت زن حفظ حجاب است»
سوار اتوبوس شد و رفت. زن بی توجه به مقصد و مسیرش نشست روی صندلی ایستگاه اتوبوس...
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
ابراهیم
Iran (Islamic Republic of)
چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
اگر این جریان واقعیت داشته باشد بشیار عبرت اموز بود وجانسوز خدایا عاقبتمان به خیر کن