کد خبر: ۶۴۶۳۳
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۱ - ۰۶ دی ۱۳۹۳

آیت الله مکارم شیرازی؛ مرجع تقلیدی که پدرش اورا وقف امام زمان کرد

ماه رمضان فرا رسيد و مصادف با تابستان بود و من و دوست هم حجره اى ام روزه مى گرفتيم ولى روزى فرا رسيد که در موقع افطار شايد يک عدد نان هم براى خوردن نداشتيم.
حضرت آيت  الله العظمى مکارم شيرازى در سال 1305 هجرى شمسي در شهر شيراز در ميان يک خانواده مذهبى که به فضائل نفسانى و مکارم اخلاقي معروفند ديده به جهان گشود.پدرشان حاج علي محمد او نيز از تجار معروف شيراز بود.نبوغ آیت الله مکارم شیرازی از اوايل کودکى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمر ایشان آشکارتر مى گشت.
به گزارش شیرازه به نقل از فرهنگ نیوز؛ آیت الله مکارم شیرازی شروع تحصیلات خود را در 
دوران کودکی اینچنین بیان می کنند: "چهار يا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و به اصطلاح امروز چون سنّ من کافى نبود، در کلاس آمادگى شرکت کردم، مدرسه ما به نام «زينت» در شيراز معروف بود، ولى در همان کلاس آمادگى، به ما تعليماتى ياد دادند که خوب آنها را فراگرفتم و به همين دليل بدون اين که سلسله مراتب رعايت شود، مرا به کلاس هاى بالاتر بردند."
 
درخشندگى اين نبوغ، زمانى اوج مى گيرد که آیت الله مکارم شیرازی، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه هاى علميّه را چهارساله مى پيمايد، آن گاه، در حالى که تنها هفده سال داشتند بر متن عميق کفاية الاصولِ مرحوم آخوند خراسانى، حاشيه مى زنند.چنين نبوغ و استعداد فوق العاده بود که به ضميمه خصوصيّات ديگرى که ذکرش خواهد آمد، سبب شد آیت الله مکارم شیرازی در سن بيست و چهارسالگى موفّق به اخذ اجازه اجتهاد گردد.
 
پدرش او را وقف امام زمان کرد
 
آیت الله مکارم شیرازی داستان وقف ایشان توسط پدرشان برای امام زمان را اینگونه بیان می کنند:"روزى مرحوم آيت اللّه موحّد به مغازه پدرم آمد; تابستان بود و روزها در مغازه پدر که شغلش در آن زمان جوراب بافى بود کار مى کردم، رو به پدرم کرد و سخنى گفت که مضمونش اين بود:چند پسر دارى؟
- چهارتا.
بيا اين يکى (ناصر) را وقف امام زمان (عليه السلام)  کن و پدرم با اين که کمک زيادى به او مى کردم پذيرفت که مرا به خدمت آقاى موحّد يعنى مدرسه علميّه آقاباباخان بفرستد".
 
ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد

 از جمله چيزهايى که نقش بسيار اساسى در تکوّن شخصيّت يک طلبه و به طور کلّى يک شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و در نتيجه محبّت ها و تشويق هاى پدرانه اوست، بافت محافل درسى و حوزه هاى تعليمى، اعمّ از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت ها و گاه حسادت ها و تخريب ها و تضعيف هايى همراه است که سبب تزريق روحيّه يأس و احساس عقب ماندگى از قافله شده، اسباب پژمردگى و افسردگى خاطر را فراهم مى سازد.مهم ترين عاملى که مى تواند همه اين عوامل منفى را خنثى کرده و روح اميد و پيشرفت را در کالبد شاگرد بدمد، تشويق ها و شخصيّت دادن هاى اساتيد است.آیت الله مکارم شیرازی بارها توسط اساتید برجسته حوزه همچون آیت الله حکیم ، آيات عظام اصطهباناتى و کاشف الغطاء، حجّت ، ميرزا هاشم آملى و آيت اللّه العظمى بروجردى مورد تشویق قرار گرفته اند.اين نکته زمانى به اوج خود مى رسد و بلکه نورانى و آسمانى مى شود که شاگرد، صرف نظر از تشويق اساتيد، مورد تفقّد و تشويق استاد حقيقى و امام الاساتيد، امام معصوم قرار بگيرد و در رؤيايى رحمانى و بشارت بخش از جانب حضرت حجّت سلام اللّه عليه به او خطاب شود:« ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد.»

قصّه را از زبان مرحوم حجّة الإسلام و المسلمين قدوه بازگو می نماییم که چنين حکايت مى کند:«امروز صبح آقاى مکارم در حالى که برافروخته (و خوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟ از پاسخ امتناع داشتند، با اصرار من جواب دادند که ديشب ولى عصر سلام اللّه عليه را خواب ديدم به من فرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهى کرد.»
 
 
تشويق ها و عنايت هاى حضرت امام (رحمه الله) 
 
آیت الله مکارم شیرازی در همين رابطه خاطره شيرينی را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسى نقل مى کنند:"من در بخش مذهب در قانون اساسى با چند نفر از علماى شيعه و اهل سنّت و مذاهب ديگر بودم; موقعى که مذهب شيعه را که مذهب اکثريّت مردم کشور ماست در مجلس خبرگان مطرح کردم و از آن دفاع نمودمبرادرى از اهل سنّت (آقاى مولوى عبدالعزيز) بر خلاف انتظارى که از ايشان داشتيم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت کرد. من با يک بيان منطقى به جواب ايشان پرداختم و روشن کردم که در يک مملکت، بالاخره بايد قوانين، از يک مذهب پيروى کند و دو مذهب و سه مذهب نمى شود در احکام عمومى حاکم باشد، البتّه بقيّه مذاهب بايد محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مند گردند ولى تعدّد قوانين حاکم بر کشور ممکن نيست، افراد در مسائل داخلى زندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق که مسائل شخصيّه و احوال شخصيّهناميده مى شود) ولى در مسائل عامّه، بايد پيرو يک قانون باشند، بعد که امام را زيارت کردم ايشان فرمودند: «من از تلويزيون دفاع شما را ديدم و شنيدم و خيلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع کرديد و حقّ مسأله را ادانموديد.»!"
 
وسواس آیت الله مکارم در دوران جوانی و برکات آن
 
آیت الله مکارم در بیان خاطرات دوران جوانی خود می فرمایند:"در آغاز طلبگى وسواس عجيبى به من دست داد، از مسائل طهارت و نجاست شروع شد، و اين وسواس تدريجاً گسترش پيدا کرد و به همه چيز، حتّى اصول اعتقادى کشيده شد و در همه چيز گرفتار وسواس شده بودم شايد گاه در وجود خودم نيز شک مى کردم! يا اين که در حالات بيدارى شک مى کردم که اين حالت خواب است يا بيدارى؟!کار وسواس من گاه به جايى مى رسيد که امروز وقتى يادى از آن مى کنم براى من مضحک است، مثلاً صبحگاهانِ ماه رمضان، هنگامى يقين به طلوع فجر پيدا مى کردم که شک داشتم آيا آفتاب طلوع کرده است يا خير؟!.
 
وسواس به طور عجيبى - نخست در مسائل طهارت و نجاست - دست داد و تدريجاً گسترش پيدا کرد و به همه چيز حتّى به اصول اعتقادى و مسائل مسلّم تاريخى نيز کشيده شد که اعصاب را به طور مداوم در هم مى کوبيد.اين درد و رنج ها اگرچه بسيار طاقت فرسا بود و مرا بيچاره کرده بود، ولى براى من برکات زيادى به همراه داشت، مرا مجبور کرد که آثار مختلف بزرگان و دانشمندان را در مسائل اعتقادى و کلامى مطالعه کنم و زياد دقّت نمايم و در آيات قرآن و روايات غور کنم و شايد همين ها بود که خميرمايه فکرى من براى نوشتن کتاب هاى زيادى در اصول دين در زمان هاى بعد شد.
 
پُرکارى آیت الله مکارم شیرازی 
 
 تعطيلات در قاموس کارى  آیت الله مکارم شیرازی  مفهومى ندارد ساعتى که وارد مدرسه مى شوند و در اتاق مخصوص خويش مشغول فعّاليّت مى گردد تا ساعتى که از مدرسه خارج مى شود در تمام ايّام سال، تغييرى نمى کند، شايد بشود گفت: بهره اى را که ايشان از تعطيلاتشان مى برند بيش از بهره اى است که از ايّام تحصيل نصيبشان مى شود!اگر چنين نبود به هيچ وجهى ممکن نبود که تفسير تمامى قرآن را آن هم با آن گستردگى و جامعيّت در عرض پانزده سال به اتمام برسانند; کارى که به تعبير بعضى از اساتيد بزرگ و معروف حوزه از مواهب الهى است. جالب است که اين سخت کوش مصمّم، در ايّام تبعيد نيز، دست از تلاش برنمى داشتند و در روزهاى سياه و سهمگينِ مبارزه با طاغوت، در محلّ تبعيد نيز کار جلسات تفسيرى را ادامه مى دادند.
 
آیت الله مکارم شیرازی ، خود در اين زمينه چنين حکايت مى کنند:
 
"يادم نمى رود همين تفسير نمونه را که مى نوشتيم شب و روز، وقت اضافى را که داشتيم صرف آن مى کرديم... در تبعيدگاه مشغول تفسير نمونه بوديم، چون مجال بسيار وسيعى براى اين کار داشتيم، ده نفر از دوستان که با من همکارى مى کردند دو نفر دونفر به نوبت به تبعيدگاه مى آمدند، البتّه آمدن آن جا مشکلات سياسى و غيرسياسى هم داشت منتهى به هر حال مى آمدند و کار را ادامه مى داديم. گاه در مسافرت با قطار مشغول نوشتن کتاب بودم و در هواپيما نيز همين گونه، در اتومبيل نوشتن، مشکل است ولى مشغول فکر کردن و يادداشت برداشتن مى شدم. بسيارى از مطالب و اشعار را در سفرها نوشتم و يادداشت کردم. اعتقاد ما بر اين است که تمام مؤلّفان بزرگ، افراد پرکارى بودند".
 
ایشان در زمینه چهارده ساعت کار در شبانه روز نیز می فرمایند:
 
"من از کار کردن بحمداللّه خسته نمى شدم، الآن هم که بيش از هشتاد سال از عمرم مى گذرد شايد بعضى از روزها چهارده ساعت کار مى کنم و چون کار مورد علاقه من است، سبب نشاط من مى شود نه سبب خستگى. شايد تعجّب کنيد اگر اين حرف را بزنم، که گاه آنقدر غرق کار مى شوم که مثلاً مى خواهم ناخن هاى دستم را بگيرم، ناخن يک دست را امروز مى گيرم، وقت براى دست دوّم پيدا نمى کنم به فردا موکول مى کنم، گاه حتّى مجال نوشيدن آب هم پيدا نمى شود، وقتى آن را احساس مى کنم که بسيار تشنه شده ام چون وقت نوشيدن آب هم در لابلاى برنامه ها پيدا نشده است. اين ها ممکن است براى بعضى عجيب باشد ولى براى کسانى که از نزديک اين مسائل را ديده اند چيز عجيبى نيست و خانواده و نزديکان ما هم اين مطلب را احساس کرده اند«همين نکته است که مسأله کثرت تأليفات (بيش از صد جلد)آیت الله مکارم شیرازی را توجيه مى کند و شبهه عجولانه کار کردن و کتاب نوشتن و «کيفيّت را فداى کميّت کردن» را (که ممکن است نسبت به بعضى از مؤلّفان کثيرالتأليف صادق باشد) درباره ايشان برطرف مى سازد. کسى که شبانه روزى چهارده ساعت يا بيشتر کار کند و به تعبير بعضى از همراهان:آخرهاى شب بيدار مى شدند و بعد از نوافل، نماز صبح مى خواندند و بعد هم مشغول مطالعه مى شدند تا وقت صبحانه و سپس از حجره بيرون مى رفتند براى کارهاى روزانه از تعليم و تعلّم.
 
نفوذ چشمگير تفسير نمونه در نشر فرهنگ قرآنى
 
آیت الله مکارم شیرازی دربارهنفوذ چشمگير و تأثير گسترده اى اين تفسير در نشر فرهنگ قرآنى و معارف شيعى می فرمایند:"فقط در يک جمله کوتاه عرض مى کنم، يکى از برادران نقل کرده است: پروفسورى که استاد دانشگاه کانادا بود و معارف اسلامى را در آن جا تدريس مى کرد، مى گفت: منبع اصلى من در تدريس معارف اسلام در آن دانشگاه همين تفسير نمونه است و مرحوم حجّة الإسلام حاج سيّدصفدر حسين نجفى پاکستانى که مرد بسيار پرکار و مخلصى بود و تمام مجلّدات تفسير نمونه را به زبان اردو ترجمه کرده است براى من نقل مى کرد که يکى از علماى اهل سنّت اردوزبان به ايشان گفته بود: من کتاب هاى علماى شيعه را مطالعه نکرده بودم، جلد اوّل تفسير نمونه به زبان اردو به دستم افتاد، مطالعه کردم و به من ثابت شد که علوم اسلام نزد شيعه هاست!".
 
ابتلاء به محروميّت شديد 
 
يکى از اين ابتلائات آیت الله مکارم شیرازی ، ابتلاء به فقر بود که ایشان در اين زمينه چنين مى گويند:"در ابتداى ورود به قم از نظر زندگى مادّى در فشار فوق العاده اى قرار گرفتم و اين را بازگو مى کنم تا طلاّب جوان امروز نسبت به وضع موجود بسيار شکرگزار و راضى باشند: ماه رمضان فرا رسيد و مصادف با تابستان بود و من و دوست هم حجره اى ام روزه مى گرفتيم ولى روزى فرا رسيد که در موقع افطار شايد يک عدد نان هم براى خوردن نداشتيم. دوست من گفت: من مى روم کار مى کنم (قوت لايموتى) پيدا کنيم، ولى کارى براى او پيدا نشد. گويا بعضى از کتاب هاى درسى را فروخت تا لقمه نانى فراهم کرد. اين يک امتحان الهى بود که اگرچه طول کشيد ولى بحمداللّه و المنّة به خوبى سپرى شد و گشايش حاصل گشت.نظير همين تنگناى شديد نيز هنگامى که مشرّف به نجف اشرف شدم براى من پيدا شد، آنقدر از نانوا نسيه آورده بودم که از او شديداً خجالت مى کشيدم. روزى لازم بود حمّام بروم، حتّى پولى که به حمّامى بدهم نداشتم، ناچار ساعت کم قيمتى داشتم آن را به حمّامى دادم به عنوان اين که نزد شما باشد تا پول بياورم. گويا او هم فهميد و ساعت را قبول نکرد و گفت بعداً بياوريد! ولى پيدا بود که اين گونه حوادث و آزمايش ها براى ورزيدگى در راه خداست و اين فشارها الطاف خفيّه الهيّه است که از يک سو انسان را متوجّه ذات پاک او مى سازد و از سوى ديگر روح مقاومت را در او مى دمد. اين ها کوره هاى امتحان است براى خالص سازى انسان.
 
نجات از ترور!
 
يکى ديگر از تأييدات و امدادهاى غيبى که نصيب استاد شد نجات از خطر جانى و توطئه ترور بود که آیت الله مکارم شیرازی در اين رابطه به سه حادثه خطرناک اشاره مى کند:
 
حادثه اوّل
 
در اوايل انقلاب يک شوراى عالى قضايى تشکيل شد که ناظر بر وضع دادگاه ها در سراسر کشور بود. در مدّت کوتاهى که من عضو آن شوراى عالى بودم (و مرکزش در قم بود و هنوز به تهران منتقل نشده بود) با توجّه به اين که در آن وقت بعضى از افراد نفوذى دربرخى از دادگاه ها، تندروى هايى کردند که امام(قدس سره)خيلى ناراحت شدند و انعکاس نامطلوبى هم در محيط داشت، در جلسه شوراى عالى صحبت شد که افرادى از خود اعضاى شورا به نقاط مختلف بروند و نظارت کنند و کنترلى داشته باشند.
 
من تصميم گرفتم که با جمعى از دوستان به اصفهان برويم و نظارتى بر امر دادگاه ها بکنيم. در آن وقت اصفهان، زياد مسأله داشت و جريانات مشکوک در آن جا کار مى کردند، قتل مرحوم شمس آبادى که قبل از انقلاب واقع شد و قتل مرحوم مهندس بحرينى که بعد از انقلاب واقع شد ومسائل ديگر، جوّ آن جا را ملتهب کرده بود و شايد از نظر ظاهر، رفتن در آن کوره داغ! ما رفتيم آن جا و ديديم اوضاع خيلى عجيب است همان باندهايى که بعداً افشا و به آن سرنوشت دردناک گرفتار شدند، از بدو ورود، سايه به سايه ما را تعقيب مى کردند که نگذارند يک قدم برداريم.
 
براى جلب حمايت مردم کارى که کرديم اين بود که مسجد (سيّد)را که يکى از بزرگ ترين و مهم ترين مساجد اصفهان است پايگاه خودمان قرارداديم و اعلام کرديم که هرشب در آن جا سخنرانى مى کنم. جمعيّت خيلى زيادى جمع مى شدند و ما از اين سنگر مى توانستيم براى خنثى کردن فعّاليّت آن طيف استفاده کنيم. بعد به سراغ زندان ها و دادگاه ها رفتيم ديديم اوضاع عجيب است، در بعضى از جاها که آن طيف مخصوص نفوذ داشتند مسائل خيلى عجيب بود و يکى از افراد که نام او را نمى برم بعداً با ما تماس گرفت و گفت من مأموريّت داشتم شما را در آن جا به رگبار ببندم (کسى بود که سايه به سايه ما حرکت مى کرد) او مى گفت با پدرم صحبت کردم که دستور داده اند من آقاى مکارم (و همراهان) را به رگبار ببندم،پدرم به من گفت گمان نمى کنم کسى که مکارم را بکشد روز قيامت اهل نجات باشد، همين مسأله در من اثر گذاشت و مانع شد که من آن دستور را اجرا کنم.
 
حادثه دوّم
 
درس را ظاهراً تمام کرده بودم و به طرف منزل مى آمدم، جوانى پشت سر من سايه به سايه حرکت مى کرد، دم در که رسيدم نگاهى کرد و گفت نديديد که من پشت سر شما مرتّب مى آيم؟ من ماجرايى دارم: در پارک شهر تهران نشسته بودم کسى با يک ماشين فولکس آبى در آن جا آمد و بهمن گفت: فلان مبلغ را به تو مى دهم (فکر مى کنم مبلغ پنج هزار تومان بود که آن روز، اين مبلغ رقم بالايى حساب مى شد) براى اين که به قم بروى و آقاى مکارم را ترور کنى و برگردى، مقدارى از آن پول را به من داد و گفت: برو کارت را تمام کن بيا تا بقيّه را به تو بدهم (حالا اسلحه خودش داشت يا طرف به او داد دقيقاً يادم نيست) من آمدم، اوّل رفتم حرم حضرت معصومه(عليها السلام) ناگهان منقلب شدم و به قلب من افتاد که اين چه کارى است که من مى کنم آيا خدا از اين کار راضى است؟! دگرگون شدم و گفتم بيايم و جريان را به شما خبر بدهم تا مراقب و مواظب باشيد. اين را گفت و خداحافظى کرد و رفت.
 
نماز باران
 
سال 1375، ايران دچار فاجعه خشکسالى سخت و کم سابقه اى شد. همه مردم از اين مسأله رنج مى بردند، به خصوص کشاورزان و دامداران که احتياج مبرم و ضرورى به آب دارند. تقريباً در تمام مجالس و محافل، صحبت از اين فاجعه بود. خطبه هاى نماز جمعه، روزنامه ها، فراز منبرها و هر کوى و برزن سخن از نماز باران بود و نياز به آن، و اين که بالاخره بايد کارى کرد، امّا هيچ کس پيش قدم نمى شد. گويا هر کسى منتظر بود تا ديگرى پا پيش گذارد. در اين گير و دار مصيبت و فاجعه، اين مرجع عاليقدر بر خود تکليف ديدند تا وظيفه شرعى و الهى خويش را انجام دهند. 
به هر حال در سال 1375 هـ.ش، بار ديگر اين مرد بزرگ، بدون توجّه به سکوت و خوددارى ديگران به پيش تاختند. ايشان در جلسه درس خارج فقه خود، به صورت رسمى اعلام کردند که قصد برگزارى نماز باران دارند و به اين وسيله بارقه اميدى در دل مردم نااميد ايجاد شد.
 
قسمتی از سخنان آیت الله مکارم در نماز باران سال 1375 در قم :
 
ممکن است اين خشکسالى بهانه اى باشد که شما را وادار به توبه و استغفار کند، وسيله اى که شما را از گناه بشويد و قلب شما را از گناه پاک کند.خدايا! به هر بهانه اى ما را به سوى خودت کشانده اى.خدايا! عدّه زيادى از جمعيّت روزه گرفته اند. اگر من گنهکار هستم، در ميان جمعيّت کسانى هستند که قلبهاى پاک و توبه کارى دارند.خدايا! در اين جا بچّه هاى معصوم و پاکى هستند و اگر ما گنهکار هستيم، به آنها ترحّم کن...خدايا! آمده ايم تا با تو و مقدّساتت تجديد عهد کنيم و از درگاهت بخواهيم بلاها، زلزله ها، خشکسالى و شرّ دشمنان را از همه ما برطرف کنى (آمين حضّار).خدايا، آمده ايم به در خانه ات تا توبه کنيم. اوّلين شرط قبولى دعا، توبه کردن است.همه باهم، چند بار «الهى العفو» مى گوييم، بعد برادرمان با چند جمله توسّل مى جويد و بعد از آن، همه از صميم دل دعا مى کنيم.همه، گناهانمان را در نظر بگيريم. بعد از اين نماز، در اين بيابان، در اين مکان مقدّس و با اين دلهاى پاک همه باهم مى گوييم: الهى العفو.......
 
نماز به پايان رسيد. جمعيّت کم کم متفرّق شدند. برخى به شهر مقدّس قم بازگشتند. گروهى ديگر نمى توانستند زود از اين محل دل انگيز و روحانى دور شوند، به مسجد جمکران رفتند. آنان به مسجد رفتند تا با انجام نماز آقا امام زمان(عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) و ذکر دعا و توبه و استغفارديگرى، طلب باران را تکرار کرده و دست نياز ديگرى به درگاه خداوند دراز کنند.آن چه بعد از نماز باقى مانده بود دلهاى پر از اضطراب و دلهره جمعيّت بود که اکنون در خانه و کاشانه خود به انتظار نشسته بودند. آنان با چشمانى نگران و رو به آسمان، لحظات را در حال اميد به درهاى رحمت خداوندى مى گذراندند.
 
لحظات انتظار، هر چند براى آن جمع همچون سالها گذشت امّا بالاخره بسر رسيد و در اوايل شب شنبه و شامگاه روزى که در آن نماز باران برگزار شد، رعد و برق آسمان برق شادى را در چهره مؤمنين شکفت و اميد را در دل مردم زنده کرد.با رحمت پروردگار، از آسمان ابرى ظاهر گشت و بر سر مردم باريد.
 
رمز موفّقيّت
 
 آیت الله مکارم شیرازی از مسأله خلوص، به عنوان تجربه اصلى زندگى خويش ياد مى کند و آيه مزبور(وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا)را چون تابلويى، الهام بخش زندگى خصوصى و اجتماعى خود مى داند .ایشان در ان زمینه می فرمایند: موفقيت و پيروزى در سايه دو چيز است: جهاد و تلاش خستگى ناپذير. دلم مى خواهد هميشه به اين آيه عمل کنم، از تلاش و کوشش مضايقه نکنم، سعى مى کنم نيّت خالصى داشته باشم چون معتقدم هدايت الهى پشت سر آن است، و اين را به عنوان تجربه اصلى زندگى ام مى دانم. همچنين اين جمله از اميرمؤمنان (عليه السلام) الهام بخش زندگى من بوده است و با تمام وجود، اين جمله را لمس کرده ام: کلّ شىء من الدنيا سماعه، اعظم من عيانه.يعنى همه چيز دنيا آوازه اش و شنيدنش از خودش بيشتر است، شهرت، يک مسأله اى است که آوازه اش از دور، خيلى بلند است، امّا وقتى نزديک مى شويم مى بينيم جز يک مشت مشکل، چيزى نيست، مرجعيّت آوازه اش از دور بلند است امّا از نظر مقامات دنيوى وقتى انسان وارد مى شود مى بيند نه، مسأله بسيار پردردسرى است. دنيا دورنمايش مهم است ولى از نزديک مهم نيست، به عکس آخرت و مسائل معنوى که ديدنش از شنيدنش بسيار مهمتر و والاتر است.
 
ورزش و نشاط جسمانى در زندگی آیت الله
 
معظّم له در رابطهمقدار و چگونگى غذا و پرهيز از افراط در غذا مى فرمايد:به اندازه اى غذا مى خورم که اگر دفعتاً مهمانى از راه برسد و سفره اى دوباره پهن شود و مصلحت بر اين باشد که با او همراه شوم هيچ مشکلى ندارم و ظرفيّت تناول دوباره به مقدار اوّل را دارم!و در مورد ورزش و تحرّکات بدنى مى گويد:به مسأله حرکت جسمانى و پياده روى سخت پاى بندم، صبح ها حتماً بايد با حرکات مخصوص بدنى، نرمش هايى انجام بدهم، پزشکان توصيه نرمش هاى خاصّى را کردند و من از وقتى که آنها را انجام مى دهم بحمداللّه احساس کمردرد و پادرد نمى کنم.در زمينه پياده روى نيز سخنى دارند:درباره فوايد پياده روى مطالب بسيارى ديده ام و لذا مقيّدم همه روز در يک جاى خلوت و بى سر و صدا يا خارج از شهر يا جاهايى که مثل خارج شهر است بروم و پياده روى کنم و اين کار، جزء زندگى من شده که اگر انجام ندهم بيمار مى شوم و اين کار، کمک زيادى به من مى کند به طورى که در حال حاضر که بيش از هفتاد سال دارم (آينده با خداست نمى دانم) هيچ گونه ناراحتى جسمانى در هيچ قسمت از بدن خودم احساس نمى کنم، گاهى فکر مى کنم مثل سن چهل سالگى کارهايم را ادامه و برنامه هايم را در قسمت مطالعه و نوشتن و امثال اينها ادامه مى دهم.
 
حيات علمي
 
از آیت الله مکارم شیرازی حدود يکصد و پنجاه جلد کتاب در حوزه های مختلف علمی منتشر شده است. برای مشاهده لیست کتابهای این مرجع تقلید عالیقدر جهان اسلام و توضیحات مختصری در مورد محتوای هر کتاب به اینجا (+) مراجعه نمائید.
 
 
حيات سياسي
 
قبول محروميّت و تبعيد (در دفاع از دين و انقلاب)
 پس از جسارتى که در روزنامه اطلاعات آن روز در حقّ امام راحل عظيم الشأن قدّس سرّه روا داشته شد، سخنرانى صريح و تندى را ايراد فرمودند که نتيجه اش هفت ماه تبعيد و دورى از حوزه علميّه و وطن شد.
 
خاطرات هفت ماه تبعيد به قلم خودِ استاد
نخستين تبعيدگاه، چابهار
 
شب بود هوا به شدّت سرد، و کاملاً تاريک شده بود، يک کاميون ارتشى در کنار ژاندارمرى (قم) در انتظار من و دو نفر ديگر از آقايان بود، و براى هر نفر، دو مأمور مسلّح تعيين شده بود، و چون وضع قم به شدّت ناآرام بود براى بيرون بردن ما زياد عجله نشان مى دادند.هنگامى که با 6 مأمور مسلّح به محلّ «پليس راه قم - اراک» رسيديم، برف باريدن گرفت. در اين جا مى بايست توقّف کنيم تا ماشين هاى عبورى فرا رسد، و هر کدام به سوى مقصد تعيين شده حرکت کنيم.برزنت سقف و اطراف کاميون پاره بود و باد و برف به داخل ظلمتکده ماشين مى دويد، و شايد برودت هوا به چند درجه زير صفر رسيده بود، مأموران به نوبت پياده مى شدند و خود را در مرکز پليس گرم مى کردند، امّا من احساس کردم نشستن در ماشين خطرناک است خوب بود پياده مى شديم و در بيابان در زير برف راه مى رفتيم تا خون در بدنمان منجمد نشود، ولى موافق نبودند. آخرين فکرى که به نظرمان رسيد اين بود که در کاميون مرتّباً دست و پاها را حرکت دهيم تا از خطر انجماد رهايى يابيم، و فراموش نمى کنم که مدّتها آثار ناراحتى آن شب در يک دست من باقى بود.
 
ساعتى بعد در اتوبوسى که به مقصد اصفهان در حرکت بود احساس مى کردم بدنم که ميرفت منجمد شود کم کم دارد جان مى گيرد.سرانجام پس از حدود 50 ساعت راه پيمودن به بندر چابهار، در مرز پاکستان و در ساحل درياى عمان، يعنى دورترين نقطه کشور رسيديم.
 
با اين که در نقاط ديگر برف مى باريد و بهمن ماه بود در چابهار از کولر استفاده مى کردند! امّا بومى ها که اکثرشان بلوچ هستند مى گفتند هوا سرد شده! گرما موقعى است که از سرانگشتان انسان قطره قطره عرق مى چکد! و مغز سر را به جوش مى آورد، هوا شرجى مى شود و لباس ها خيس و از برگ درختان در هواى بدون ابر، مانند باران، آب فرو مى ريزد!
 
در گوشه و کنار و حتّى در داخل اين «شهر کوچک مرزى» زاغه ها و آلونک هايى به چشم مى خورد که نه برق داشت و نه آب، و نمى دانم با اين حال در تابستان چه مى کردند؟در تمام اين شهر در آن روز، يک داروخانه موجود نبود، و تنها حمّام شهر بر اثر عدم پرداخت آب بها تعطيل شده بود! افرادى در آن جا بودند که شايد در تمام سال يک ميوه يا مختصر سبزى نمى خوردند. 
 آب لوله کشى شهر چندان شور است که حتّى براى شستشو نيز دردسر دارد، و آب آشاميدنى را بايد با تانکرها يا بشکه هاى کوچک از نقاط دور و نزديک بياورند.از مسائل شگفت آورى که در اوايل ورود در اين منطقه ديدم اين بود که در تمام شهر يک حمّام بيشتر وجود نداشت و آن هم تعطيل شده بود.
 
مردم چابهار - مانند ساير نقاط کشور - از نظر مذهبى نيز محروميّت شديد دارند، و بايد اعتراف کنم که اگر مرا به آن جا نفرستاده بودند با پاى خود نمى رفتم و چه خوب شد که رفتم و از نزديک ديدم و مسئوليّت ها را درک کردم.البتّه به مقدار توان به مسجد و برنامه هاى مذهبى تا حدّى سر و سامان داده شد، کتابخانه اى به کمک و همّت يکى از آقايان تاسيس شد، در بعضى از جلسات دينى که داشتم هشتاد درصد برادران اهل تسنّن شرکت داشتند، و نيز با علماى مذهبى آنها در محيطى پر از تفاهم صحبت مى کرديم و بسيارى از مسائل مملکتى نيز در اين ميان روشن مى شد.
 
تبعيدگاه دوّم مهاباد
50 روز در چابهار گذشت، اواخر اسفند بود، هوا به سرعت رو به گرمى مى رفت، بدنها عرق سوز شده بود! و نگران فرا رسيدن بهار و تابستان بوديم که ناگهان فرمان حرکت به سوى مهاباد در شمال غربى کشور، صادر شد، با دو مأمور يکى شيعه و ديگرى سنّى، يکى مسلسل بدست و ديگرى با اسلحه کمرى، يکى حرف زن، و ديگرى تيرانداز ماهر، با مقدار زيادى فشنگ اضافى، اين فاصله سه هزار و دويست کيلومترى را در مدّتى قريب به يک هفته پشت سر گذاشتيم، و در ميان برف و سرما وارد مهاباد شديم!
 
با اين که قانون تبعيد (اقامت اجبارى) مى گويد: شخص تبعيدى هيچ گونه محدوديّتى نبايد داشته باشد، و آزادى او از هر نظر تأمين گردد، ما در مهاباد، به عکس چابهار، هيچ گونه آزادى نداشتيم.ندانم کارى هاى رئيس شهربانى، و فرماندار سبب شده بود که مردم از هرگونه تماس با ما وحشت داشته باشند، حتّى کسبه در فروختن جنس به ما احتياط مى کردند، دکتر محترم دندانسازى را تحت بازجويى قرار دادند که چرا دندان ما را اصلاح کرده، هيچ کس بدون اجازه ساواک جرأت اجاره دادن خانه به ما را نداشت، يک مأمور مخفى که مخفى هم نبود، همه جا مثل سايه ما را دنبال مى کرد، تلفن منزل شديداً تحت کنترل بود، بعضى از مسافرانى را که از نقاط دور و نزديک به ديدن ما مى آمدند به اطّلاعات شهربانى يا ساواک مى بردند. با اين که ميل داشتم از آن فرصت گرانبها استفاده کرده و با علماى اهل تسنّن در مسائل مختلف، اسلامى گفتگو کنيم، آنها نيز متقابلاً چنين تمايلى داشتند، امّا بر اثر فشار شديد دستگاه ها، قبل از گذشتن چهل روز اين توفيق دست نداد، در آن محيط، همه از هم مى ترسيدند، و سايه سنگين دستگاه هاى امنيّتى ساواک و غيره بر همه جا افتاده بود.
 
امّا سرانجام ديديم که همين مهاباد پر خفقان و سخت تحت کنترل، چگونه بيدار شد و صحنه عظيم ترين تظاهرات خيابانى گشت؟ و اين است محصول آن برنامه ها! جالب اين است که دوستان تفسير نمونه به طور متناوب هر ده روزه به مهاباد مى آمدند و برنامه تفسير با سرعت پيشرفت کرد!
 
سوّمين تبعيدگاه انارک نائين
 
يک روز رئيس اطّلاعات شهربانى مهاباد به منزل آمد که نامه اى از قم آمده مثل اين که مشکل کار پايان يافته. و بايد به شهربانى بياييد امّا در شهربانى گفتند شما بايد هم الان به سوى «انارک نائين» حرکت کنيد، حتّى حقّ بازگشت به منزل و روشن ساختن وضع همسر و فرزند را هم نداريد! (خانواده نزد ما بودند) تا خواستم مفادّ اعلاميّه جهانى حقوق بشر را يادآور شوم، دو مأمور مسلّح با دو قبضه (مسلسل) را در برابر خود ديدم، و آن قدر فشنگ به کمرشان بسته بودند که کمر بندشان از سنگينى مى خواست پاره شود، نفهميدم براى جنگ با لشکر «سلم» و «تور» آماده شده بودند يا براى بدرقه يک نفر تبعيدى که حتّى چاقوى قلمتراش در جيب نداشت!
 
گفتند: ماشين آماده است بفرماييد... بيست ساعت بدون توقّف و استراحت در راه بوديم که به نائين رسيديم و از آن جا با يک ماشين ژاندارمرى با سه مأمور يکى مسلسل بدست و دو نفر ديگر با تفنگ، به شهرک انارک در 75 کيلومترى نائين رسيديم!
 
اين شهرک همان گونه که از نامش پيدا است تعداد کمى درخت انار دارد، و ديگر از آب و آبادى هيچ، و کوير پهناور مرکزى، از چهارسو آن را احاطه کرده، چند کوچه پهن آسفالتى دارد که از ناچارى نام خيابان بر آن گذارده اند و همه آنها به بيابان برهوت خشک و سوزانى منتهى مى شود، تنها نانواى شهر مسافرت کرده بود و جز نان خانگى که مخصوص اهالى بود پيدا نمى شد و به همين دليل دو ماه که در آن جا بوديم غالباً نان خشک که از نقاط ديگر مى آوردند مصرف مى شد، آب آن جا قابل شرب نبود، به همين دليل دوستان اصفهانى که تقريباً همه روز با پيمودن بيش از دويست کيلومتر راه به ديدن ما مى آمدند آب آشاميدنى را از آن جا مى آوردند، تنها نفت و بنزين فروش شهر به خاطر کمى درآمد کارش را تعطيل کرده بود و نفت و بنزين پيدا نمى شد، اهالى تعدادى «بز» داشتند که به خاطر نيافتن علفى در کوير خشک غالباً گرسنه بودند، و يکى از آنها مى گفت چهار بز را دوشيدم فقط 200 گرم شير داشتند!اين شهرک دو هزار نفرى را «شهر زنان» مى گفتند، به اين دليل که مردان تمام طول هفته را (غير از جمعه) در معدن سربى که در نزديکى آن جا بود و به نام معدن نخلک است کار مى کردند، و زن و فرزندشان بى سرپرست بودند.
 
نمى دانم شنيده ايد کار کردن با سرب خطرناک است تا چه رسد به کار کردن در معدن سرب، و به زودى انسان را مسلول مى کند مگر اين که مراقبت هاى لازم صورت گيرد.کارگران در عمق 180 مترى بايد کار کنند و گاهى تا کمر آنها در آب بود با اين همه حقوق فوق العاده ناچيزى از 23 تا 30 تومان در روز مى گرفتند. به همين دليل جوانان از شهر فرار کرده و به نقاط ديگر رفته بودند. به اين گونه کارگران براى پيش گيرى از بيمارى بايد هر روز يک شيشه شير تازه داد امّا از اين هم مضايقه مى کردند.
 
وضع بعضى از مردم آن جا به قدرى رقّت بار بود که نمى توان شرح داد، امّا عموماً خوش قلب و مهربان و معتقد به مبانى مذهبى هستند، به همين دليل در مدّت کوتاهى با همه آشنا شديم و برنامه هاى وسيع دينى در آن جا پى ريزى شد و خوشبختانه محدوديّتى هم نداشتيم.
 
امّا فراموش نکنيد که در اطراف اين شهر محروم، معادن گرانبها از جمله معدن طلا و حتّى اورانيوم نيز وجود دارد، ولى هرگز سهمى از آنها به مردم نمى رسد، و از همه مهمتر در 30 کيلومترى شهر (وسط جادّه انارک نائين) يک پايگاه عظيم نيروى هوايى در کنار جاده قرار گرفته که موشک هاى نيرومند زمين به هوا دور تا دور آن را محاصره کرده بود و با هزينه هنگفتى اداره مى شدو تنها آبادى وسط راه همين است و بس!دلخوشى ما در آن شهر علاوه بر محبّت مردم، و دوستان فراوانى که از اصفهان و يزد و نائين و کاشان و ساير نقاط به ديدن مى آمدند اين بود که «آية اللّه پسنديده» برادر ارجمند و محترم «امام خمينى» و چند نفر ديگر از دوستان در آن جا تبعيد بودند، آنها را قبلاً به عنوان تبعيد به آن جا آورده بودند، و از مصاحبت ايشان لذّت مى برديم.
دو سه ماهى در آن جا گذشت يک روز خبر آوردند که جاى شما عوض شده و بايد به تبعيدگاه چهارم «جيرفت» حرکت کنيد مأمورين و ماشين آماده اند...!
من با خاطره اى که از زمستان آن جا در ذهن داشتم مى دانستم منطقه اى است ميان کرمان و بندرعباس، گرم و سوزان، رفتن به آن جا آن هم در وسط ماه مبارک رمضان و روزه گرفتن به هيچ وجه کار عاقلانه اى نيست، به علاوه معنى ندارد که ما خاموش بنشينيم و مانند توپ فوتبال هر روز به سويى پرتاب شويم، راننده را فوراً خبر کردم و شبانه از انارک از بيراهه به قم آمدم و گفتم: «بالاتر از سياهى رنگى ديگر نباشد!» و نامه اى نوشتم و در انارک گذاشتم که صبح به مأمورين بدهيد به اين مضمون: من براى مشورت با وکيل مدافعم به قم رفتم، جزء غيبت محسوب نداريد!... و اتّفاقاً مقارن همين اوضاع ايّام دگرگون شد. انقلاب شتاب گرفت و به ثمر نشست و همه زندانيان سياسى و تبعيدى ها آزاد شدند و جبّاران و سردمداران فرار کردند يا به زندان افتادند يا اعدام شدند. فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد للّه رب العالمين.
سرانجام اين درس بزرگ را فهميدم که زندان عناصر انقلابى را پخته تر و آگاه تر و مقاوم تر مى کند. و تبعيدها نداى انقلاب را به نقاط دور و نزديک مى رساند!
 
خدمات ارزنده
 
خدمات ارزنده این مرجع عالیقدر جهان اسلام بیش از این است که در قالب این مطلب گنجانده شود ولی برای استحضار مخاطبین گرامی به برخی از آنها اشاره می نماییم:
 
 نشريه ماهانه(مکتب اسلام)  / کتاب ارزشمند فيلسوف نماها /تأسيس جلسات درس عقايد و مذاهب /مجمع علمى نجات نسل جوان / تأليفات و آثار از معظم له تا کنون حدود يکصد و پنجاه جلد کتاب به چاپ رسيده که بعضى از آنها بيش از 30 بار تجديد چاپ شده و بعضى به بيش از ده زبان زنده دنيا ترجمه شده و در کشورهاى مختلف انتشار يافته است . تفسير نمونه ايشان به چند زبان ترجمه شده و در اغلب خانه ها موجود است/از آن جا که خدمات فرهنگى هنگامى ماندگار مى شود که محل و جايگاه مناسبى براى آن در نظر گرفته شود، حضرت استاد براى خدمات علمى و فرهنگى خود ساختمان هاى مجهّز و آبرومندى را به کمک ياران خيّر و توده مردم علاقه مند، بنيان نهاده است که ذيلاً به آنها اشاره مى شود.
  1- مدرسة الإمام اميرالمؤمنين) عليه السلام) 
 2- مدرسه امام مجتبى (عليه السلام) 
 3- مدرسه امام حسين (عليه السلام)
  4-  مدرسه امام سجّاد (عليه السلام) 
5_ بنياد فقه اهل بيت (عليه السلام) 
6_ مرکز تخصصي شيعه شناسي
7 و 8_ مجموعه فرهنگي وزائرسراي امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهماالسلام) 
9_ مجتمع فرهنگى خاتم الأنبياء در شیراز
 10_مرکز فرهنگى و دار المبلّغين فلسفى در تهران 
12 و 13_ بناى 110 مسجد و 110 مدرسه در مناطق محروم
نظرات بینندگان