علیآباد لارستان، جایی برای تجربهی یک «حال خوشِ» روستایی
به گزارش شیرازه
قصهها باید از یک جایی شروع شوند، یک جایی از ذهنِ درگیر برای «شدنها و
نشدنهای جمعی» یا از دغدغهای برای «رویاها و انگارههای شخصی».
قصهی سفیران نور هم از چرخش یک دغدغهی جمعی در ذهن فردی خاص شروع شد. حاجمحمد زارع، معلم میانسال و شعرپیشهی لاری. حالا سالیانی است که برعکس اوایل انقلاب یا تا همین سالهای نهچندان دور، کمتر سراغ سیاست میرود. او خود آفرینندهی قصههای زندگی شده و کمتر زنبیل زندگیاش را در صف سیاست مینهد و بیشتر دلخوش به آزمودنِ آموزگاری در دوران پسابازنشستگی است.
قصهی «سفیران نور» هم از ذهن درگیر و دردمند او آغاز شد. از نام سفیران نور پیداست که او هنوز آرمانخواهانه به انقلاب و وظایف انقلابی مینگرد. به همین دلیل نیز برای راهانداختن این کاروان به سراغ حوزهی علمیه رفته؛ جایی که طلاب جوانش کمتر تن به آسودگی داده و میتوان روی انرژی آنان حساب کرد.
خاستگاه این طرح به نسبت منسجم از یادگار شهید نجفعلی مفید است. «مرکز آموزش امام جعفرصادق(ع)» که در اوایل دهه شصت با حمایت حضرت آیتالله آیتاللهی(ره) به منظور تربیت مذهبی و فرهنگی دانشآموزان محروم روستایی در اوقات فراغت تابستانه راهاندازی شد و هنوز هم کژدار و مریض در نهایت کمتوجهی سایر دستگاهها و ارگانها به کار خود ادامه میدهد.
برای نیل به آن مقصود حاجمحمد زارع بهعنوان مدیر مرکز آموزش جلودار شد تا فراموششدهای را احیا کند. سالهاست که نیاز و کمبود روستا را تنها از زاویه کمبود امکانات مادی نگاه میکنیم وکمتر به تربیت فرهنگی آنان فکر میکنیم. به راستی فرهنگ و هنر و امداد اجتماعی و تکاپوی مذهبی باید فقط شامل حال شهرنشینها بشود؟
برای
راهافتادن کاروان سفیران نور تنی چند از ادارات و ارگانها نظیر حوزه
علمیه و کمیته امداد و آموزشوپرورش و فرمانداری و ستاد اقامه نماز و
دانشکده علوم پزشکی و... جمعی نسبی را شکل دادهاند و قرار گذاشتهاند تا
هر از چندی به روستایی بروند و اگر میشود خدمت فرهنگی و مددکاری و درمانی
و... را به روستاییان برسانند. حتی شده با یک نگاه مشفقانه...
«روستای علیآباد تنها بازماندهی زبان اصیل لاری»
در نیمهی ماه زمستان قرعهی اولین منزلگاه از حرکت کاروان «سفیران نور» به نام علیآباد بخش مرکزی افتاد.
روستای علیآباد بخش مرکزی در فاصله 32 کیلومتری شهر لار و در مسیر انحرافی جادهی پر تردد لار- بندرعباس در محور پاسگاه چهاربرکه قرار گرفته است. این روستا به لطف قرار گرفتن در مسیر تاریخی به سمت بنادر جنوبی باید هم دارای قدمت زیاد و اصالت بومی خاص خود باشد.
همینگونه هم هست. روستای علیآباد از حیث وسعت، روستایی وسیع و به لطف داشتن قنات از آبادانی خوبی هم برخوردار بوده است. اما خشکسالی و بیمبالاتی باعث شده تا قناتهای چند صدساله بخشکند و سر نخلها کج شوند و به مرور مسیر حرکت مردم هم به سمت شهرها کج شود و مهاجرت شاخصه اصلی این روستا باشد.
پیری روستایی در کنار بقعهی امامزاده کمالالدین (که اهالی بومی ارادت زیادی هم بدو دارند) دشت را نشانمان داد. دشتی مملو از نخلهای سرجدا و درختهای گِز خسته و تنها بود. پیر میگفت روزگاری نهچندان دور بر سر «پِشها» یا همان برگهای درخت نخل دعوا میشد؛ خاک و رویشهایش ارزش داشت اما حالا...
زبان اهالی روستای علیآباد زبان لاری است. آنان لاری را بدون لهجه و با بهکار بردن اصیلترین کلمات زبان لاری حرف میزنند. سکنه همگی شیعه مذهباند و در روستا مساجد و حسینیه و مکتبالزهرا(س) پایگاه اصلی مردم است. مساجدی که حالا دیگر رنگ کهنگی به خود گرفتهاند، اما همانها نیز با سبک معماری صدهی اخیر، نشانهای از دیرینگی دیار در جان خویش دارند.
گویا مردم روستا به مرحوم شیخ احمدعلی ملتفت ارادت ویژهای دارند. او تنها روحانی بومی آن روستا بوده و روزگاری نهچندان دور، بار تمام امور دینی روستا را به تنهایی به دوش کشیده است. اکنون نوهی آن مرحوم نیز ملبس به لباس روحانیت شده و سالهاست که بین لار و علیآباد در رفتوآمد است. حاجآقا ملتفت روحانی باصفا و پر انرژی است و با او که همکلام شدم میگفت: تنها روحانی قبیلهی ملتفت هستم و به امور دینی و حل اختلافات خانوادگی و... میپردازم. روی واژهی قبیله خیلی تأکید داشت و میگفت قبیله در علیآباد و لطیفی و لار پراکندهاند.
بیشتر هماهنگی داخلی روستا برای حضور کاروان توسط او انجام گرفته و البته شورای اسلامی روستا و اعضای پیشین شورا و مسؤولان اداری (بهخصوص مدارس) نیز برای مهمانان سنگتمام گذاشتهاند.
«جای خالی متولیان فرهنگی در یک سفر فرهنگی!»
طبق قرار قبلی باید ساعت 9 از لار حرکت کرده و در کمتر از نیمساعت به روستا میرسیدیم، اما تأخیر یکساعتونیمه سبب شد تا به صرف صبحانهی دستپخت مادران روستا نرسیم!
ساعت از 10ونیم گذشته بود که به روستا وارد میشویم. رئیس کمیته امداد امام خمینی(ره)، چهار نفر از معاونین ریاست حوزه علمیه برادران و مسؤولان حوزه علمیه خواهران - رئیس سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان - یکی از معاونین آموزشوپرورش –مسئول ستاد اقامه نماز شهرستان، مشاور فرماندار بهعنوان نماینده شخص اول شهرستان و نماینده بخشدار و مدیر مرکز آموزش امام جعفرصادق(ع) هیئت بازدیدکنندهی طرح سفیران نور را تشکیل داده بودند.
در گام نخست از حرکت این هیئت که طراحی آن بر محوریت فرهنگی و مددکاری قرار گرفته، به شدت جای خالی نماینده ناحیه مقاومت بسیج، رئیس کانونهای فرهنگی مساجد، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، مسئول نهاد کتابخانههای عمومی، رئیس اداره ورزش و جوانان و بهزیستی و... خالی بود. همچنین اگر معاونی از معاونان فرماندار نیز در این هیئت میگنجید، جای دوری نمیرفت بهخصوص که بیشتر مطالبات اهالی نیازمند گوش شنوای مسؤولی از مسؤولان فرمانداری بود تا...
البته نیروی مقاومت بسیج سالهاست که در قالب اجرای طرح اردوهای جهادی به دورترین روستاهای کشور سر کشیده و طرحهای خوبی را انجام داده است و عدم حضور نماینده بسیج را به بیتوجهی آنان تعبیر نمیکنیم. هرچند که به قول حاجمحمد سایر ارگانهای فرهنگی تنها مسؤول رتق و فتق امور شهری نیستند و باید مثل قبل از انقلاب و دهه شصت بار و بندیل بسته و بقچهی فرهنگی خود را در روستاها باز کنند و به جوانان روستایی هم از کولهبار خود تعارفی بزنند.
«تودیع سهوی معاون فرماندار لارستان در روستای علیآباد!»
تنها خیابان آسفالتهی روستا - خیابان مرکزی است که در شورای فعلی بهسازی شده و با واگذاری بخشی از خانههای وسیع توسط سکنه، ورودی روستا تعریض شده و سر و شکل خوبی یافته است. مراسم استقبال از کاروان سفیران نور هم در همانجا برگزار شد. جایی که اکثر مراسمهای عمومی روستا از جمله جشن میلاد امام زمان(عج) نیز در همان محیط برگزار میشود. آن محدوده از محل اعتبارات دهیاری آسفالت و لبهگذاری شده است.
برای مراسم استقبال کودکان دختر و پسر؛ پرچم ایران در دست به پیشواز آمده بودند. هوا گرم بود و آنها هم بهخاطر تأخیر ما دچار زحمت شدند. از بلندگوی روستا سرودها و ترانههای وطندوستانه پخش میشد. کمکم باورمان شده بود که برای خودمان کسی هستیم!
مجری چندان توجیه نبود و بسیاری از اسامی و مسؤولیتها را قاطی خواند. با همین قاطیخوانی بود که جای خالی معاون فرماندار پر شد و به سادگی هرچه تمامتر حاجمحمد زارع که تا چندی پیش مشاور فرماندار سابق بود، بهعنوان معاون فرماندار فعلی تودیع شد!
اصولاً حضور هر نوع مسؤولی با هر درجه و رتبه و انگیزهای یک بشارت بزرگ برای اهالی روستا است و آنها را از تنهایی در میآورد. برای همین هم دوربین فیلمبرداری از صبح تا شام رهایمان نکرد!
«مدرسهای روستایی در انتظار خنکای دو کولر گازی»
بلافاصله بعد از مراسم خیرمقدم؛ رئیس شورای روستا جلودار شد و به بازدید از مدارس روستا رفتیم. اولین مدرسه ـ مقطع متوسطه دختران بود. اولیای مدرسه از کمبودها میگفتند. مدرسه جمعیت چندانی نداشت اما پر رونق بود. در دو کلاس از سه کلاس مدرسه سیستم خنککننده موجود نبود. تصور اینکه در گرمای بهار و تابستان و پاییز، دانشآموزان مجبور به تحمل گرما هستند؛ دشوار است.
این مدرسه توسط یکی از نیکاندیشان شهر لار با اعتبار 15 میلیونی در سال 81 ساخته شده بود و حالا سالهاست که همگان منتظر دو عدد کولر گازی سادهاند. خانم مدیر مدرسه اصرار داشت صبحانه تدارک دیدهشده توسط مادران دانشآموزان را صرف کنیم اما علیرغم میل باطنی، ذیق وقت اجازه نداد تا دستپخت مادرانهی روستا را تناول کنیم!
«افتتاح غریبانهی اولین جهاد دانشگاهی روستایی لارستان»
سپس به دومین مدرسه روستا که در سال 58 توسط جهاد سازندگی برای روستا ساخته شده؛ رفتیم. قرار است در آنجا مرکز جهاد دانشگاهی افتتاح شود. این مدرسه به دلیل فرسودگی در شرف تخریب بوده ولی به منظور ایجاد مرکز جهاد سازندگی فعلاً آن مکان در اختیار این نهاد قرار گرفته است.
جهاد دانشگاهی روستا در سکوت و مظلومیت توسط همین جمع افتتاح شد. حتی مسؤول جهاد دانشگاهی شهرستان هم برای افتتاح نتوانسته بود خود را برساند. این مجموعه اولین مجموعه جهاد دانشگاهی روستایی در کل شهرستان بود و طبق تابلو نوشته ورودی قرار است در رشتههای کمکهای اولیه پزشکی و تکنسین داروخانه و روخوانی قرآن و حسابداری حرفهای و خیاطی و خطاطی و کامپیوتر و تعمیر لوازم خانگی و پرورش قارچ دکمهای و پرورش گیاهان زینتی دانشجو بپذیرد.
بنابر گفته مسؤول مربوطه که بومی همان روستا است، اساتید از لار به این مرکز آمده و از روستاهای اطراف و امید است حتی شهرستان بستک هم دانشپذیر به این مجموعه مراجعه کند. در جای خود این مجموعه بهعنوان اولین مجموعه روستایی جهاد دانشگاهی لارستان باید بیش از پیش مورد توجه قرار میگرفت و به نظر میرسد این مجموعه شایستگی افتتاح مجدد در دهه فجر و تهیه گزارش افتتاح توسط صداوسیما همراه با حضور مسؤولان بلندمرتبه شهرستان را داشته باشد.
«فاطمه 9 ساله از علیآباد: خدا را برای ساخت موشکهای تجسسی و علمی سپاسگزاریم»
بازدیدهای بعدی هم دو مدرسه است. یکی ابتدایی دخترانه و پسرانه و دیگری مقطع متوسطه پسرانه. سه معلم مقطع ابتدایی دبستان آسیه، سه بانوی غیربومی از شهرهای آباده و صفاشهر و کوار بودند. در چهرهشان نارضایتی از دوری از خانواده موج میزد.
در مدرسه ابتدایی هم دانشآموزان در دو صف دخترانه و پسرانه به پیشوازمان آمدند. فاطمه دختری نُه ساله از اهالی همان روستا بیانیهی خوشآمدش را با صدایی رسا و بیتُپُق برایمان خواند. او در بیانیهاش حمد و ثنای خدا را بهجای آورد و خدا را برای پیشرفتهای عظیم بشر در پرتاب ماهواره و ساخت موشکهای تجسسی و علمی سپاس گفت و اعلام داشت دانشآموزان مدرسه آسیهی علیآباد در مسیر علم و دانش ثابتقدم بوده و جزئی از آیندهسازان کشور عزیزمان خواهند بود. از او که پرسیدم گفت بیانیه را پدرم برایم انشاء کرده؛ پدرش سابقهی پاسداری داشت. صلوات جانانهی دانشآموزان پایانبخش این بازدید بود.
آخرین بازدید صبحگاهی ما به مدرسه شادروان مردانگی اختصاص داشت. به زور سه تن از دانشآموزان را راضی میکنم تا در کلاس آبیرنگ مدرسه در کنار سه نیمکت موجود در کلاس بایستند تا عکسشان را بگیرم. در آنجا هم دانشآموزان پسر دبیرستانی خوشحال از فتیلهشدن کلاسها قبل از خروج ما بر ترک موتور نشستند و رفتند.
«اولین اهداءکنندهی قلب ایران و یک پرسش ساده از دانشکده علوم پزشکی»
نماز ظهر را در مسجد روستا به امامت جماعت حاجآقا ملتفت میخوانیم. ساختمان اصلی مسجد وضعیت خوبی دارد اما سرویسهای بهداشتی آن امنیت و آرامش را از مراجعین صلب میکند!
بعد از نماز دوباره در روستا چرخی میزنیم. چرخش ظهرگاهی ما اختصاص به دو چهره افتخارآمیز روستا دارد. چه به روستا سر بزنید و چه در سرویس اشتراکگذاری ویکیپدیا سرک بکشید، ایندو مایهی مباهات به شما معرفی خواهد شد.
فخر اول امامزاده کمالالدین است. امامزادهای در انتهای روستا که آرامستان اهالی نیز در جوار آن قرار دارد. اهالی خیلی به این امامزاده علاقهمند هستند و در سالهای اخیر نیز بقعه را مرمت کردهاند. در قبرستان روستا خیلی از تجملات قبور شهری خبری نیست و تنها قبر نشاندار روستا (بهجز امامزاده)؛ قبر دومین مباهات روستا است.
مرحوم بهروز مردانگی فرزند علیمراد. روی سنگ قبرش نوشته شده بود: آرامگاه نوجوان ناکام فردوس آشیان متولد 20 اسفند 56 متوفی 30 آذر 71 در اثر حادثه رانندگی.
این نوجوان پانزده ساله اولین اهداءکننده قلب در ایرانزمین است و با اهداء قلب این نوجوان؛ جوانی دیگر از اهالی این لارستان در روستای کورده حیات مجدد یافته است.
آفرینندگان یکی از مهمترین تحولات پزشکی کشور از همین شهرستان هستند و کمتر کسی است که نامی از آنان شنیده باشد. البته اهالی این خطه تقصیری ندارند و اتفاقاً بزرگان روستا و اهالی به سهم خود نام مرحوم مردانگی را زنده نگاه داشتهاند؛ اما جای آن دارد تا دانشکده علوم پزشکی لارستان با کنار گذاشتن بخشی از هزینههای گزاف بیلبوردهای تبلیغاتی و بهجای تقدیر و تشکرهای مکرر از آدمهای تکراری، یکبار هم که شده برای شناساندن ایثار خانوادهای روستایی در یکی از روستاهای کم برخوردار لارستان به کشور، هزینه ساخت مستندی چند دقیقهای را متقبل شده تا به این واسطه، بخشی از تاریخ علم پزشکی کشور که به نام لارستان ورق خورده؛ به اطلاع همگان برسد.
به هر زحمتی که هست از قاب عکس بالای سر مرحوم مردانگی عکسی میگیرم و نگاهی به اطراف میاندازم. دشتِ پشتِ روستای علیآباد در محدوده شمال و شمالشرقی چشمانداز بینظیری از درختان نخل و گِز دارد. از تکانههای برگ درختان نوای غربت میآید. در صحرای باصفا، پرنده پَر نمیزند. سکوتی غریب بر محیط مستولی است. مخروبهها دارند به کانون روستا نفوذ میکنند و مثل شورهزار بیابانها دارند خاک میخورند؛ خاکی آمیخته به قرنها خاطره...
« مدافعان حرم از علیآباد میآیند»
مهاجرت از اصلیترین آسیبهای چندساله اخیر روستا بوده و کمبود آب، خاک را چروکانده و درختان را خسته کرده است. رئیس شورای اسلامی روستا میگفت یکپنجم اهالی روستا به لار مهاجرت کردهاند. از آرامستان که خارج میشویم، سخنان تعدادی از جوانان روستا را شنود میکنم. میگویند برای اعزام به سوریه و عراق - برای مدافع حرم شدن - ثبتنام کردهاند. عمق استراتژیک باورهای شیعه را تا دورترین روستاها نیز میتوان مشاهده کرد.
برای ناهار به مکتبالزهرا روستا میرویم. الحمدلله در روستا از حیث ابنیه دینی و مذهبی کمبودی احساس نمیشود. قبل از صرف ناهار یکی دیگر از بزرگان روستا به ما معرفی میشود. مرحوم شیخ احمدعلی ملتفت که ساختمان مکتبالزهرا(س) نیز توسط فرزندش بنا شده است. این شیخ برای اهالی بسیار مکرّم است و برایش شعر هم سرودهاند. شعری که قافیهاش همنام اوست: شیخ احمدعلی...
سفره ناهار غافلگیرمان میکند. سفره مفصل و لبریز از پیشغذا و پسغذاست. از نوشابه پپسی گرفته تا ظروف متعدد سالاد و سبزی... وعده غذای اصلی نیز برای هر نفر برنج است و ران مرغ سرخشده. خیلی شیک سوپ مرغ را هم کنار هر ظرف غذا چیدهاند. خانمهای روستا در اشکال مختلف سالادها را تزئین کرده و آقای سرآشپز هم طباخ برنج و مرغ است. اینجا برای پذیرایی از مهمان همه دست در دست هم دادهاند.
« فقری بزرگتر از فلاکت مادی...»
بعد از صرف چای، دوستان کمیته امداد به خانهی مددجویان کمیته امداد امام خمینی(ره) میروند. با آنها همراه میشوم. مددجو که قبلاً وامی را برای مرمت و ساخت امارت دریافت کرده از تمامشدن پول و ناتمام ماندن خانه میگوید. دوستان منزل را بررسی کرده و از صاحبخانه انتقاد میکنند. گویا او بهجای ایجاد ملزومات ضروری خانه نظیر حمام و سرویس بهداشتی، اقدام به ساخت اتاقی وسیع در کنار سایر اتاقها کرده است. انتقاد وارد بود و صاحبخانه باید اقدام به ساخت ملزومات زندگیاش میکرد. به نظرم فقری که در آن خانه بود تنها فلاکت مادی نبود...
دوستان به خانهی سایر مددجویان هم مراجعه میکنند؛ اما بقیه در همان محیط مکتبالزهرا مشغول استراحت میشوند. دقایقی بعد به اتفاق نماینده فرماندار به بازدید از تمام روستا میپردازیم. روستای علیآباد روستای وسیعی است و به جمعیت هزار و پانصد نفریاش نمیآید. خانهها وسیع است و کوچهها نیز تو در تو. تنها مسیر آسفالته جاده مرکزی روستا است و سایر معابر همچنان سنگلاخاند. به دوستم تعدادی سنگ بزرگ را نشان میدهم و میگویم کاش اهالی روستا و جوانان بهجای آنکه همه چیز را از مسؤولان طلب کنند، خودشان هم برای برداشتن سنگها و نخالهها از معابر اقدام میکردند و با غلطاندن غلطک کوچهها را صاف و قابل عبور میکردند. اینجوری محیط زیستن آنان زیباتر بود. فقر فقط فقر مادی نیست؛ گاهی فقر انگیزه و عمل نیز هست.
مسیر انتهایی روستا را دنبال میکنیم و به قلعهای مخروبه میرسیم. اهالی آن را به نام «قلعه کهنه» میشناسند و میگویند قبلاً اینجا مقر حفاظتی از روستا بوده. شاید راه ارتباطی اهالی همان بوده و برای امنیت این مجموعه ساخته شده است. مجموعهای از سنگ و ساروج با طاقهایی بسیار زیبا که جان میدهد برای عکاسی. در مسیر برگشت چشممان به جمال کودکستان نیز روشن میشود. روستا کودکستان دارد و کودکانش کوچهگرد نیستند.
«متروکه ماندن مدرسهای نوساز و یک علامت سؤال مقابل عملکرد آموزشوپرورش»
دوباره به مکتبالزهرا(س) بر میگردیم و اینبار با سایر دوستان همراه میشویم. در حیاط مدرسه مردانگی مسابقه والیبال بین تیم طلاب حوزه علمیه لار و تیم روستای علیآباد در جریان است. ظهر سر سفره ناهار، روحانی روستا و یکی از روحانیون حوزه با هم کُری میخواندند و از قدرت تیم خود میگفتند؛ در زمین مسابقه تیم علیآباد با اختلاف بچههای حوزه علمیه را شکست میدهند؛ این نتیجه شاید نتیجهی پُرخوری ظهرِ تیم حوزه باشد!
از همانجا به سمت بازدید از مدرسهای نیمهساخته میرویم. مدرسهای که بانی خیر آن را ساخته است. بنای اصلی مدرسه تکمیل است. ساختمانی شیک با درب و پنجرههایی دوجداره. حتی تجهیزات هم در آن بود اما تنها بخش باقیمانده همان بخشی بود که باید دولت انجام میداد. محوطهسازی و نصب دیوار و درب ورودی تنها نیاز آن مدرسه شیک بود. اما این بخش اندک همچنان بر زمین مانده بود تا بدینترتیب مدرسهای نوساز زمینگیر شود. با افتتاح آن مدرسه بسیاری از مشکلات آموزشوپرورش روستا حل میشود.
« علیآباد از گذشتهی لار میآید»
مسیر ورود و خروج روستا را یکبار دیگر طی میکنیم تا به زمین بازی جوانان روستا برسیم. از رئیس شورا، شغل اصلی اهالی را میپرسم. برای آن هم دل پُردردی دارد و میگوید اصلیترین دلیل مهاجرت از روستا کمبود شغل است. در روستا آب که نباید شغل هم نیست و اهالی برای اشتغال یا به خارج از کشور رفتهاند و یا در بنادر و جزایر جنوبی کشور مشغول کارند. تقریباً همهی پسران جوان روستا در زمین خاکی و مسطح روستا جمعاند و مشغول بازی «دار توپآ».
این اصطلاح را عضو شورا بهکار میبرد. او میگوید بچههای جوان روستا قبلاً به فوتبال و والیبال علاقهمند بودند اما الآن مدتی است که به این بازی مشغولاند. این بازی را قبلاً در حواشی شهرقدیم لار، نزدیک تلمبههای آبِ صحرای میرزاخلیل و پشتِ ژاندارمری و... دیده بودم.
اصلاً روستای علیآباد و دلمشغولیها و مشغولیتهای آن و حتی زبان آنان همگی از گذشتهی لار آمده و اگر کسی دلش برای گذشتهی لار تنگ شده، میتواند سری به این روستا بزند.
عضو شورای روستا قناتهای خشکیدهی روستا را نشانمان میدهد و میگوید با خشک شدن این سر رشتهها، آبادی از زمینها هم رفت. او میگوید بر اثر سیلاب سال 88 آخرین نفسهای قناتها هم گرفته شد. او مدعی است با اندکی مرمت لااقل یکی از قناتهای روستا دوباره احیا خواهد شد. علیآباد با قناتهایش مشهور بوده و در گذشته دارای 14 سررشته قنات بوده که معروفترین آنها قنات هزاره و عظیمآباد و حیدرآباد است.
دقایقی در حاشیهی جاده متوقف میشویم و از دور تفریح عصرگاهی جوانان روستا را نگاه میکنیم. حاجمحمد به علت درد کمر توان رفتن تا سر زمین بازی را ندارد. با او دقایقی همکلام میشوم. از دوران آموزگاری میگوید و برای مخاطرات فضای مجازی سر تکان میدهد. از اینکه چشم متولیان فرهنگی روستاها را نمیبیند، گلایهمند است و لحظاتی بعد در سکوت و درحالیکه تنها باد در گوشمان زوزه میکشد؛ چشم جفتمان به زمین خاکی روستا که آفتاب کمرمق عصرگاهی زمستان آن را روشن کرده است؛ دوخته میشود. جفتمان در حال خودمانیم...
«از احیاء قناتها تا راهاندازی عابربانک و راه ورودی که نماینده قولش را داده بود.
یک روستا در جستوجوی یک گوش شنوا!»
بعد از دقایقی توقف، دوباره با هیئت همراه به روستا بر میگردیم. در حین بازگشت یکی از اهالی بومی از قولی که نماینده فعلی داده میگوید. او میگوید آقای نماینده قول داده بود تا مسیر ورودی جدید روستا را تا مرحله زیرسازی انجام دهد اما همان قول هم سالهاست تا حد حرف مانده و دانه شن و قلوهسنگی هم جابهجا نشده!
در همان جایی که صبح از ما استقبال شده، جایگاه مراسم تدارک دیده شده است. مجری مراسم که عضو پیشین روستا است به افتخار حضور کاروان سفیران نور برای ما شعری سروده است. شعری مبالغهآمیز و مملو از تعارفات روستایی.
در ادامه عضو شورا مطالبات روستا را بهصورت فهرستوار برایمان میخواند. تصورشان این است که کاروان فرهنگی اجتماعی سفیران نور توان حل مشکلات ریز و درشت روستا را دارد. البته او مقصر نیست. باید مطالبات را در همهی محافل فریاد بزند تا شاید گوش شنوایی بیابد. در این فهرست از لزوم بازسازی قنات و مرمت جادهی ورودی گرفته تا تقاضای دایر نمودن عابربانک وجود دارد. از شنیدن مطالبات آنان خوشحال میشوم. وقتی مطالبات هست، یعنی هنوز زندگی هست. امید هست. انگیزه برای حیات هست. یعنی هنوز روستا پابرجاست.
بعد از سخنان او نوبت به هیئت ورزش زورخانهای میرسد. مرشد مظفری که موهایش را به نام علی(ع) سپید کرده و نونهالان باستانیکارش که از لار آمدهاند، برای اهالی روستا هنرنمایی میکنند و مردم که جمعیت آنان چندان هم زیاد نیست از این برنامه لذت میبرند.
«حالمان از بودن در روستا خوش است اما...»
بعد از انجام ورزش زورخانهای، وقت نماز مغرب فرا میرسد و بعد از نماز هم دعای توسل خوانده میشود. به قول حاجمحمد دعای توسل به همان سبک و سیاق دهه شصت و هفتاد خیلی هم چسبید. بعد از دعا چشممان به جمال تکنولوژی هم منور شده و نوبت به ویدئو پرژکتور و پخش فیلم حدود 20 دقیقهای از روستا رسید. در این فیلم هر آنچه که از صبح شنیدهایم دوباره تکرار میشود.
شب که میشود، سفر هم به پایان میرسد و ما که بهجز تعدادی کتاب و چند برنامه مختصر فرهنگی و مددکاری آوردهی دیگری برای اهالی نداشتیم؛ سفر را به پایان میبریم. با تمام خستگیهایش حالمان از بودن در روستا خوش است اما افسوس که دلهای شهری کمتر برای دغدغههای فرهنگی و اجتماعی روستا میتپد.
ساعت هفت شب است که کاروان سفیران هدایت، سفر یکروزهاش را تمام میکند و به سمت لار باز میگردد و من در ذهنم هر آنچه را که دیدهام، مرور میکنم.
سرکشی
از روستاها و دیدن خانههای کاهگلی و جادههای شنی و سنگلاخی در واقع
مراجعه به خویش است. آن ساعات –ساعات تفکر و خوشنشینی با خاطراتی است که
پیچوتاب دنیای مدرن آن را از ما ستانده. فاصلهی کنایهآمیز زندگی شهری و
روستایی؛ تنها در زاده شدن در چند ده کیلومتر آنسو تر است و اِلا قرار بود
زیورآلات زندگی به شکل مسالمتآمیز توزیع شود...
در اکثر روستاها هنوز تعاملات و تعارفات و نیازها در همان حد و حدود حداقلی و با نهایت سادگی باقیمانده و خودبهخود ولع دنیاگرایی به نسبت زندگی شهری فروکاهیده است. هرچند که دارا بودن و نبودن شهری و روستایی نمیشناسد. حضور در روستا و قدم زدن با مردمانی که صداقت در چشمانشان موج میزند، مجال خوبی است تا از تنگناهایِ رنگیِ زندگیِ شهری بگریزیم و کمی با خود و خدای خویش خلوت کنیم.
این خلوت را امتحان کنید؛ خلوتی اینچنین را همه دوست دارند...
امضاء محفوظ
منبع: لادستان،