شهید محسن کوهکن شهید شاخص بسیج دانش آموزی نی ریز در سال 1396
به گزارش شیرازه، شهید محسن کوهکن فرزند عبدالرضا در تاریخ 1344/04/01 در شهرستان نی ریز در خانواده ای مذهبی قدم به عرصه وجود گذاشت.
محسن کوهکن از گروه کسانی بود که لذت بودن و زیستن را چشیده بود، او که ۱ /۴/ ۱۳۴۴ در شهرستان نیریز، در خانوادهای مذهبی با طراوات وجود بهاریش، گرمای تابستان را به فراموشی برد.
کودکی را با شور و نشاط پشت سر گذاشت، از کودکی خندان و خونگرم بود و با رفتارش شادمانی و نشاط را به خانواده ارزانی میداشت.
سنن مذهبی و عبادات دینی را از پدر و مادر خود فراگرفته و برای انجام آنها علاقهای زاید الوصف نشان میداد، احترام به دیگران را مهم میشمرد و همین اخلاق نیکو، اورا زبانزد خاص و عام کرده بود.
دوران تحصیل را در زادگاهش از دبستان بختگان آغاز کرد و پس از آن دوره راهنمای را در مدرسه ولیعصر(عج) ادامه داد.
دوره متوسطه را در دبیرستان شهید دکتر بهشتی شروع کرد، ولی شرارت دشمن را در استانهای غربی و جنوبی ایران نتوانست تحمل کند و سنگر درس را رها و راهی جبهه شد.
هنگامیکه عازم مناطق جنگی بود، چنان سبکبال حرکت میکرد که گویی پرواز میکند، از اینکه بسیج پذیرفته بود که اوهم نامش در دفتر رزمندگان اسلام ثبت شود، ازشوق در پوست خود نمیگنجید.
از علاقه او به نبرد، پدرش چنین میگوید: هرگاه که برادرش راهی جبهه میشد، با حسرت اورا بدرقه میکرد و آرزو داشت که او نیز بتواند همراه وی در میادین نبرد شرکت کند.
سپس به سوی من میآمد و با اصرار فراوان میخواست که به او هم این اجازه را بدهم، به او میگفتم: فعلاً برادرانت میروند تا شما در آینده توان بیشتری پیدا کنی و ورزیدهتر گردی، پس کمی تحمل کن.
اما گویی گوشهایش برای شنیدن استدلالهای من بسته بود و جز درخواست خود چیز دیگری را نمیشنید.
آنگاه که موافقتم را با اعزام او به جبهه اعلام کردم، شادی و خنده را در چهرهاش دیدم. چشمهایش از شوق میدرخشید.
در لحظات نورانی آخرین اعزام، خطاب به مادر میگوید: " مادرجان! کوله بارم را ببندید، در فراق من صبور باش، اگر شهید شدم، یک تکه از بدنم هم بعنوان نشانه برای شما کافی است.
نامههایی را که از جبهه ارسال میکرد، همه حاکی از روحیه قوی او بود.
دوستان و همسنگرانش از قدرت روحی این نوجوان اینگونه میگویند:
روز قبل از شهادت به حمام رفته بود. وقتی بیرون آمد خطاب به یکی از دوستان خود گفت: من خواب شهادت خود را دیدهام و مطمئن هستم که شهید میشوم.
سپس ۱۷ /۱/ ۱۳۶۲ در حالیکه از دوستانش خداحافظی کرده بود، سوار ماشینی شد که عازم خط بود.
هنوز طنین صدایش بگوش میرسید که میگفت: من بزودی شهید خواهم شد؛ که خمپاره دشمن به ماشین حامل آنها اصابت کرد.
بدن نازنیناش پارهپاره شد و دست در دست دیگر دوستانش به سوی آستان مقدس دوست پرواز کردند.
پیکر مطهرش را در گلزار شهدای شهر نیریز به خاک سپردند.
منبع: نبض نی ریز