کسانی که با مجاهیدین خلق اعلام وفاداری کردند، مسلما حقشان اعدام بود
آیتالله موسویتبریزی که در دهه 60 دادستان کل انقلاب بود، با اعتمادآنلاین، درباره اشغال سفارت آمریکا، آیتالله شریعتمداری، آیتالله منتظری و ماجرای اعدامهای سال 67 گفتوگوی مفصلی انجام داده است.
به گزارش شیرازه خلاصه این مصاحبه را به نقل از شرق در ادامه میخوانید.
سفر به لندن
*من در عمرم یکبار لندن رفتم، آن هم نه برای بیماری. ضعف مدیریت در دورههای متفاوت بیشتر یا کمتر بود. پول ندارم بروم و البته نمی خواهم که بروم. انشاءالله اینجا هم دکتر خوب هست و پیدا میشود و کفایت میکند. وقتی لازم است انسان برای بقای حیاتش تلاش کند، اگر هم پول دارد خرج کند، البته از جیب خودش، نه از جیب بیتالمال، اینجا شرعا واجب است که برود، نهاینکه بد است.
من که نمیروم حکومت لندن را تأیید کنم، ولی به دلیل همین نکته نرفتم. علیایحال این را میخواهم بگویم که نقصان هست، ولی مسلم است که ما پیشرفتهای خوبی هم داشتهایم. درعینحال ضعف مدیریت در دورههای متفاوت بیشتر یا کمتر بود. در حقیقت نواقص را از ضعف مدیریت میدانم.
اشغال سفارت آمریکا
*درباره اشغال سفارت آمریکا، از جزئیات، چون در تبریز بودم، خبر نداشتم، ولی از این ماجرا نگران بودیم. نگران آینده کشور بودیم. در دلم نگران بودم که این ماجرا به سادگی تمام نخواهد شد. مسئله شعارهایی که داده شد بهگونهای بود که حتی امام نمیتوانست بگوید زود آزاد کنید بروند. از آنجا که این جوانان ایران همه انقلابی بودند خوشحال شده بودند.
بهترین راهی که امام به صورت صحیح و مدیریتی پیش گرفت که اگر زودتر میشد، بهتر بود تا هم آمریکاییها فردا نگویند دیدید خودشان توبه کردند و هم جوانان ما را بدبین و بدنام نکنند، هم بالاخره یکجوری حل شود این بود که صبر کرد تا مجلس اول تشکیل شد.
من خودم هم بودم و بهطورکلی صددرصد امام این مسئله را در اختیار مجلس گذاشت. هیچ شرطی نگذاشت؛ یعنی صددرصد در اختیار مردم گذاشت. شرط نگذاشت که آمریکا بیاید اینجا مذاکره کنیم یا برعکس یا مثلا صبر کنید دولت کارتر عوض شود یا نشود. میگفت خود مجلس هرطور صلاح میداند، همانطور عمل کنید. در مجلس هم عمل شد.
یک عده با اینکه زودتر مذاکره شود مخالف بودند و میگفتند بگذارید این دولت عوض شود، چون اواخر دوران کارتر بود و درمقابل عدهای میگفتند در همین دولت که دموکراتها هستند بهتر میتوان مذاکره کرد و مسئله را حل کرد. یک عده میگفتند باید مذاکره کنیم. درمقابل یک عده هم مخالف مذاکره بودند.
نهضتآزادیها میگفتند مذاکره مستقیم بکنیم، چراکه معتقد بودند مثل الجزایر برای خودمان واسطه درست نکنیم. عنوان میکردند اگر کارتر عوض شود، ممکن است جمهوریخواهان از همین مسئله سوءاستفاده کنند و رأی بیاورند، فلذا زودتر این کار را مستقیم انجام دهیم.
یک عده از مخالفان، برخی از مجاهدین انقلاب بودند و به یاد دارم که آقای موسویخوئینیها آنجا هم صحبت کرد و گفت ما درحالحاضر با آمریکا در حال جنگیم. به یاد دارم مرحوم سحابی بلند شد و با ناراحتی گفت نگویید ما در حال جنگیم که اگر بگویید، مشکلات ایجاد میشود. شوروی سوءاستفاده میکند و لفظ در حال جنگبودن از نظر روابط بینالمللی عبارتی است که آثار خودش را دارد.
یک عده از روحانیون هم میگفتند مذاکره کنیم. آقای هاشمی رحمهاللهعلیه هم هیچ در آنجا اعمالنظر نکرد. دولت در زمان ریاستجمهوری بنیصدر بود و به یاد ندارم که رجایی انتخاب شده بود یا نشده بود. آنها هم خیلی اظهارنظر نمیکردند.
امثال آقای بهزاد نبوی میگفتند با واسطهای مثل الجزایر با آمریکاییها مذاکره شود. روح انقلابی و ضدآمریکایی زیاد بود. اکثریت مجلس طیف جوانان طرفدار انقلاب و مجاهدین و حزب جمهوری اسلامی بودند.
بعد هم دیگر مذاکره با اصل الجزایر رأی آورد. بهتر است اینطور بگوییم که شور و کمتجربگی بر روابط دیپلماتیک ما اثر منفی گذاشت. حتی در موضوعات داخلی هم برخورد احساساتی باعث میشد اتفاقهای بدی بیفتد.
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
*جامعه مدرسین اصرار به فقه سنتی داشتند و با هر تغییری در احکام شرعی مخالف بودند. حتی به همین دلیل، خیلی از آنها به مرور زمان از امام و از انقلاب فاصله گرفتند. آنها همچنین نامه بسیار تندی هم به امامخمینی نوشتند که ایشان گفته بود: نامه این آقایان شبیه نامه مهندس بازرگان بود، با این تفاوت که در نامه بازرگان اثری از الفاظ تند نبود. بعد از این نامه، آقای نوریهمدانی، آیتالله صانعی و آقا سیدعلیآقای محقق از جامعه مدرسین خارج شدند.
آیتالله شریعتمداری
*من خودم متأسفم که درباره مرحوم آیتالله شریعتمداری اتفاقهایی افتاد. آیتالله شریعتمداری مرجعیت غیرقابلانکاری در قم داشت و حتی بعد از پیروزی انقلاب هم نسبت به مراجع دیگر دارای مرجعیت قویتری بود. البته منظورم این نیست که از نظر علمی بالاتر بود، بلکه در میان مردم حتما نفوذ بیشتری داشت. حتی امام هم به ایشان توجهی خاص نشان میداد.
حزب خلق مسلمان
*قبل از تأسیس دو حزب جمهوری اسلامی و خلق مسلمان مرحوم امام، آقای مهدویکنی را با پیشنهاد آیتالله طالقانی به عنوان رئیس کل کمیتههای انقلاب تعیین کرده بودند. در روز دوم پیروزی انقلاب آقای جمی به امام پیشنهاد داده بود تا من به خوزستان بروم و کمیتههای آنجا را تشکیل بدهم که به همراه خانواده با ماشین به آبادان، خرمشهر و ماهشهر رفتیم و در همه آن شهرها کمیتهها را تشکیل دادیم.
در تبریز حدود 45 کمیته بود که خلق مسلمانیها حدود 35 تا از کمیتهها را تشکیل داده بودند و اسم کمیته را امام شریعتمداری گذاشته بودند. اسلحه داشتند و با ژاندارمری و شهربانی ساخت و پاخت کردند و کارهایی انجام دادند. البته پنج، شش کمیتهای که زیر نظر شهید قاضی طباطبایی فعال بودند، زیر بار خلق مسلمان نرفته بودند که باعث شده بود کمیتهها در تبریز، به کمیته امامخمینی و کمیته امام شریعتمداری تقسیم شوند.
بعد اعضای حزب خلق مسلمان به مباحث سیاسی ورود کردند و خواستار تعیین استاندار شدند که با تأیید امام و بازرگان مقدممراغهای، یکی از ملیگرایانی که مورد قبول نهضت آزادی هم نبود، به خاطر اینکه اهل مراغه بود، استاندار شد. هرچند بعدها به دلیل ناکارآمدی ازسوی بازرگان عزل شد.
همچنین اعضای حزب خلق مسلمان حمله کردند و ژاندارمری و استانداری و در نهایت رادیو و تلویزیون را گرفتند. آقای حسن شریعتمداری دو نفر را از قم به تبریز فرستاد که یکی از آنها از آدمهای بنیصدر بود تا مدیریت رادیو و تلویزیون را به دست بگیرند.
ما حدود دو هفته صبر کردیم تا اینکه دوستانمان حمله کردند و رادیو و تلویزیون را از آنها گرفتند و در مراحل بعد در سه هفته، فرمانداری و استانداری را هم گرفتند. در این اثنا آیتالله شریعتمداری و برخی از سران خلق مسلمان از جمله سیدهادی خسروشاهی اعلام کردند دیگر از حزب خلق مسلمان هیچ حمایتی به عمل نخواهند آورد.
آقای شریعتمداری غرضی نسبت به انقلاب نداشتند و در قدم اول بنای فعالیتهای عادی حزبی داشتند ولاغیر.
آیتالله منتظری
*مسئله آقای منتظری در رابطه با محاکمات مهدی هاشمی، حرف و حدیثها و جنجالهایی درپی داشت که متأسفانه در نهایت منجر به برکناریاش شد.
خدا رحمت کند آقای منتظری را. ایشان برای ما عزیز بود و الان هم عزیز است. اما خب، انسان است و رابطههای خانوادگی بر رفتارها تأثیر میگذارد. البته میگفتند آقای مهدی هاشمی در زندان بد شکنجه شده بود. آن موقع وزارت اطلاعات در دست آقای ریشهری بود. آن زمان تندرویهایی صورت میگرفت که من نمیتوانم نفیشان کنم.
اعدامهای سال 67
*در زمانی که خودم دادستان بودم، آقای منتظری با اجازه امام گروه عفو را تشکیل داد که اشخاصی مثل مرحوم آقای ابطحی، مرحوم آقای گیلانی، آقای آسید جعفر کریمی که الان هم هستند و مرحوم آقای قاضی خرمآبادی به همراه من به شهرهای مختلف رفتیم و از زندانها بازدید کردیم و در پایان مأموریت لیستی از مجاهدین خلق تهیه کردیم و خواستار آزادیشان شدیم که آزاد هم شدند.
پس از حمله مرصاد که بعد از قطعنامه رخ داد، آقای ریشهری (وزیر اطلاعات وقت) به امام نامه نوشته و توضیح داده بود که مجاهدین با صدام کنار آمدهاند و میخواهند شهرها را تصرف کنند.
ظاهرا قرارشان این بود که منافقین زندانی هم بیرون بیایند و به همسلفان خود در سازمان بپیوندند. به همین دلیل امام گروهی را تشکیل دادند تا با زندانیها صحبت کنند و بدانند چه کسی توبه کرده و چه کسانی هنوز به سازمان وفادارند. هر کسی ادعای توبه میکرد و راضی به مصاحبه میشد، یا آزاد میشد یا در زندان باقی میماند و هر کسی توبه نمیکرد یا حاضر نبود توبهاش را در مصاحبه اعلام کند، اعدام میشد.
برخورد کلی اشتباه بود. اما وقتی آنها به کسانی که در عملیات مرصاد شرکت کرده بودند اعلام وفاداری کردند، مسلما حقشان اعدام بود.
حکم شرعی برای گروهی که به یک کشور مسلمان حمله میکنند و همه آنهایی که حاضرند به حملهوران متعهد بمانند، در زمان امیرالمؤمنین هم اعدام بود. حتی حضرت علی فرمودهاند: آنهایی را که توبه نکردهاند و در حال فرار هستند بگیرید.
البته من آن زمان مسئولیت نداشتم و مجلسی بودم، اما میدانم که آقای منتظری گفته بودند این قضیه در آینده برای نظام و انقلاب بد تمام میشود.
نظرات بینندگان