شهید علی هاها دست پرورده شهید متوسلیان
به گزارش شیرازه به نقل از لامرود شهید علی هاها:
متولد 1336 روستای میر ملکی بود که در دوران جوانی اش عاشق ورزش بد سازی می شودکه در آینده ای نه چندان دور تبدیل پهلوانی می شود که زبانزد مردم روستا، دوستان و همرزمان می شود.
شهید هاها پس از عضویت در سپاه پاسداران لارستان به منطقه مریوان اعزام می شود و پس از مبارزه با ضد انقلاب و سپاه بعث عراق در تاریخ 18/6/61 به درجه رفیع شهادت می رسد.
جانباز حسین رفیعی همرزم شهید هاها به همراه دوست نویسنده اش پس از 31 سال که از شهادت علی می گذرد از استان همدان به زادگاه شهید آمدند و از خصوصیات و نحوه شهادت چنین می گوید:
او دست پرورده شهید جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بود، شهید مسئول یکی از محورهای عملیاتی منطقه مریوان به فرماندهی حاج احمد متوسلیان بود. در شرایط سخت وطاقت فرسا غذا و آب بوسیله تراکتور آن هم در شب به مقر ما می آمد و از آنجا بین بچه ها تقسیم می شد. با توجه به اینکه در دید مستقیم ضد انقلاب ها قرار داشتیم، رساندن آب و غذا به بچه ها مشکل بود، قبل از اینکه دشمن متوجه ما بشود دبه های 20 لیتر آب را به همراه شهید به دوش گرفته و از سینه مستقیم کوه به سمت بالا حرکت می کردیم، این عمل قدرت بدنی و توان بسیار زیادی می خواست و این عمل علاوه بر ورزش امتحانی سخت برای ما بود.
او و بچه ها دیگه مثل ببر ، روز ها از منطقه کوتخت در دل این کوهها به سمت پاوه حرکت می کردند، من باور دارم که اگر او علی شهید نمی شد قطعا یکی از یاران زبده شهید متوسلیان بود. هر چند فرماندهان نگهبانی شبانه نداشتند ولی به اصرار خودش اسم او حتما در لوح شب باید نوشته می شد و همانند دیگران نگهبانی های شبانه هم داشت.
علی هاها نامزد بود در جواب سوالی که کی قرار است مراسم عروسی کنی گفت: جنگ که تمام شد عروسی می کنم و بعد از مرخصی در موقع برگشت به جبهه به یکی از بچه های محل گفته بود که این بار به احتمال 90 درصد شهید می شوم و به از 40 روز هم چنین شد علی به آرزوی خود رسید.
نحوه شهادت از زبان همرزمش(جانباز حسین رفیعی)
جهت آماده شدن برای نماز از ساختمان بیرون آمدیم ناگهان خمپاره ای به زمین خورد، بهنام بچه نهاوند رانش ترکش خورد، اصغر هم بچه اصفهان دستش از پوست آویزان بود، آنها خود را به داخل ساختمان رساندند اما مثل اینکه خمپاره جلو پای علی به زمین خورده بود او جلو در ساختمان به زمین افتاد. من از ترس اینکه خمپاره بعدی بدن علی را متلاشی کند پای او را گرفتم و به داخل ساختمان کشیدم، هنوز بعد از 31 سال از این حرکت خودم ناراحتم که چرا او را در آغوش نگرفتم و به داخل ساختمان منتقل کنم. تمام بدن او ترکش داشت با چراغ قوه کوچکی که تمام نور ما از همان تهیه می شد شروع به بستن زخمها کردیم، بعد از مدتی سر او به یک طرف رفت و دیدم که گردن علی شکسته بخاطر محاسن بلندش متوجه اصابت ترکش به گلوی او نشدم.این شهید عزیز بخاطر بدن قوی که داشت یک روز مقاومت کرد اما در تاریخ نهایت 18/06/61 خبر شهادت او به ما رسید./224224
گلوی او همانند سیدالشهدا بریده شد،بعد از شهادت او بخاطر عشقی که به او داشتیم زندگی بر ما تنگ شد و به سختی می گذشت من وسایل او را با پول خودش به آدرسش پست کردم. (کم شد از خسته دلان یار دیگری)
دیدار دو دوست بعد از 31 سال فراق:
نحوه پیدا کردن زادگاه شهید بعد از 31 سال از زبان دوست همرزم شهید (جانباز نویسنده جمشید طالبی)
با توجه به خصوصیت هایی که از شهید هاها از زبان آقای رفیعی شنیدم بر آن شدم که زادگاه او را پیدا کنم وبه زیارت خانواده و قبر شهید برویم، بعد از جستجو در اینترنت و تماس های متعدد با شیراز و لار و نهایتاً شهرستان مهر و پیگیری های مداوم بالاخره بعد از 31 سال خداوند به ما توفیق داد که قبر او را زیارت کنیم.
«خدایا ما را قدردان این خونها قرار ده نکند روز حضور شرمندشان شویم»
انتهای خبر/ص