کد خبر: ۶۲۴۵۹
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۹ - ۱۰ آبان ۱۳۹۳
رسایی:

نامه ۱۱۰ نماینده را به قاضی دادگاه مهدی هاشمی رساندم

حمید رسایی گفت: امروز به دادگاه انقلاب آمدم تا نامه ۱۱۰ نماینده را به قاضی پرونده مهدی هاشمی تحویل دهم.
حمید رسایی پس از خروج از دادگاه با حضور در جمع خبرنگاران در خصوص علت حضورش در دادگاه انقلاب گفت: من نامه امضای 110 نماینده را در خصوص پرونده مهدی هاشمی به قاضی ارائه کردم.

به گزارش شیرازه به نقل از فارس؛ وی افزود: بارها از سوی دادستان اعلام شده که در مورد این پرونده فشار زیادی به قوه قضاییه وارد است.

رسایی در پاسخ به سؤال خبرنگار فارس مبنی بر اینکه نظر شما در خصوص درخواست وکیل مهدی هاشمی برای برگزاری مناظره چیست گفت: من از مناظره استقبال می‌کنم اما نه با وکلای مهدی هاشمی بلکه با شخص او چرا که وکلایش به دنبال حق‌الوکاله‌ هستند.

وی تصریح کرد: ما همانطور که اعلام کردیم مسیر این پرونده و فشار‌هایی که وارد می‌شود را رصد می‌کنیم.

نماینده مردم تهران در مجلس گفت: ما معتقدیم که دستگاه قضایی کشور به جد کار خود را انجام می‌دهد و بالاخره گاهی نشانه‌ها و قرائنی پیدا می‌شود که برخی از دستگاه‌ها تحت تأثیر این فشارها قرار می‌گیرند و تحرکاتی می‌کنند.

وی خاطرنشان کرد: مجلس وظیفه نظارتی خود را انجام می‌دهد اما در بحث مناظره ما استقبال می‌کنیم اما نه با وکلا چرا که آنها بابت هر قدمی که در پرونده بر می‌دارند حق الوکاله می‌گیرند و طبیعی است که بازار گرمی‌ هم می‌کنند.

رسایی ادامه داد: پرونده‌ای که ۱۰ میلیارد وثیقه ان است حق الوکاله بیشتری برایش به بار می‌آید و من دوست ندارم برای حق‌الوکاله وکلای مهدی هاشمی بهانه جدیدی درست کنم تا پول بیشتری بگیرند.

وی همچنین با اشاره به اینکه مهدی هاشمی دیگر مثل جلسات اول دادگاه از درب اصلی وارد نمی‌شود گفت: هیچ متهم عادی با ماشین به صورت ویژه وارد دادگاه نمی‌شود و همه از در اصلی می‌روند اما این رفت و آمدهای ویژه به آن معناست که انها نمی‌خواهند با افکار عمومی مواجهه شوند.
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
حقگو
Iran (Islamic Republic of)
شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳
0
آشيخ آب در لانه پدر خوانده ريخته اي ؛ دمت گرم.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳
0
چرا اسامی نمایندگانی که امضاء زدند را منشر نمی کنید؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳
0
این تصویری است از باباهایی که این روزها ، کمرشان هر روز زیربار گرانی ها ، خمیده و خمیده تر می شود ، گرانی ها دیگر منتظر تغییر سال و چند درصد افزایش نیستند ، از خواب که بیدار شوی ، چهره منفورشان را می بینی که چگونه خودشان را به رخ حقوق بگیرانی که حقوق ثابت دارند ، می کشند ، شعر بابای پور عباس ، حال وروز کودکانی را نشان می دهد که شرمندگی باباهای خود را ، با جان و دل لمس می کنند :

صدای ناز می آید.

صدای کودک پرواز می آید.

صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.

معلم در کلاس درس حاضر شد.

یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا.

همه بر پا،چه بر پایی شده بر پا.

معلم نشعتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد.

یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها بر جا.

معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین، چه درسی، فارسی داریم؟

کتاب فارسی بردار؛ آب و آب را دیگر نمی خوانیم.

بزن یک صفحه از این زندگانی را.

ورق ها یک به یک رو شد.

معلم گفت فرزندم ببین بابا؛ بخوان بابا؛ بدان بابا؛

عزیزم این یکی بابا؛ پسر جان آن یکی بابا؛ همه صفحه پر از بابا؛

ندارد فرق این بابا و آن بابا؛

بگو آب و بگو بابا؛ بگو نان و بگو بابا

اگر بخشش کنی "با" می شود با "با"

اگر نصفش کنی "با" می شود با "با"

تمام بچه ها ساکت،نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه،

یکی از بچه های کوچه بن بست، که میزش جای آخر هست، و همچو نی فقط نا داشت؛ به قلبش یک معما داشت؛

سوال از درس بابا داشت.

نگاهش سوخته از درد، لبانش زرد، ندارد گویا همدرد.

فقط نا داشت...

به انگشت اشاره او، سوال از درس بابا داشت.

سوال از درس بابای زمان دارد. تو گویی درس هایی بر زبان دارد.

صدای کودک اندیشه می آید. صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید.

صدای شیر ها از بیشه می آید.

معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟

بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟

معلم گفت آری جان من بابا همان باباست.

پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.

معلم گفت فرزندم بیا اینجا، چرا اشکت روان گشته؟

پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم.

معلم گفت فرزندم، چرا جانم، مگر این درس سنگین است؟

پسر با گریه گفت این درس رنگین است.

دو تا بابا، یکی بابا؟

تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای من نالان و غمگین است؟ ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟

تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای آرش میوه از یازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟

ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟

چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟

چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟

چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟

ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟

تو میگویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟

چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟

ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟

تو می گویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای من با زندگی قهر است؟

معلم سورتش زرد و لبانش خشک گردیدیند.

به روی گونه اش اشکی ز دل برخواست.

چو گوهر روی دفتر ریخت.

معلم روی دفتر عشق را می ریخت.

و یک "بابا" ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش.

بگفتا دانش آموزان بس است دیگر؛ یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست.

پاک کن را بگیرید ای عزیزانم،

یکی را پاک کردند و معلم گفت جای آن یکی بابا، خدا را در ورق بنویس...

و خواند آن روز، "خدا بابا"

تمام بچه ها گفتند، "خدا بابا
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳
1
برخورد جدی باید با هاشمی شود