ازدواج شیرفلکه «برکت» را باز میکند!
زمان خواستگاری هیچچیزی نداشتم
«محمدرضا مؤذنزاده» متولد ۱۲ آبان ۱۳۶۲ و «سارا عرفانی» متولد ۶ مرداد ۱۳۶۱ در تهران هستند و حالا در نیمه تابستان ۹۵ دو فرزند ۶ ساله و ۳ ساله دارند. اما قصه زندگی خانواده آقای مؤذنزاده و همسرش از کجا شروع شد؟ آقای مو ذن زاده دراینباره میگوید:« همیشه دوست داشتم زود ازدواج کنم و خیلی دوست داشتم در دوران دانشجویی این اتفاق برایم بیفتد. حس میکردم نیاز به یک مونس و همدم دارم که مرا ترغیب به ازدواج میکند. اعتقادم هم به این شکل بود که بااینکه کار ثابتی نداشتم، درسم تمام نشده بود و سربازی هم نرفته بودم؛ هیچکدام از این موارد را مانع نمیدیدم و اصلاً به این چیزها فکر نمیکردم که بعد از ازدواج از کجا بیاورم بخوریم یا به درسم لطمه میخورد. میگفتم ساده میگیریم و ساده شروع میکنیم. فقط دنبال این بودم که کسی یک آدم این شکلی و با این دیدگاه و اعتقادات را بپذیرد. من برای خودم آینده روشنی تصور میکردم چون در رشتهای درس میخواندم که برایش کار زیاد بود. اینطور نبود که از روی هوا حرف بزنم. اما وقتی با پدر و مادرم مطرح کردم ابتدا قبول نمیکردند. حرفشان این بود که با این وضعیت با چه رویی خواستگاری بروند؟ چون پسرشان چیزی ندارد.»
پرنده هایی که در خانه آقای موذن آزادانه پرواز می کنند
دوست نداشتیم رابطهمان زخموزیلی شود
جستجوهای آقای مؤذنزاده برای پیدا کردن همسر ایدئال و همخوان با معیارهایش در آخر به نتیجه میرسد و یک خواهر و برادر از همکلاسیهای دانشگاهش خانم عرفانی را به او پیشنهاد میدهد. اما هردو همان ابتدا تصمیم میگیرند که این آشنایی در چارچوب خانواده باشد و به گفته خودشان بهاصطلاح این رابطه «زخموزیلی» نشود: « زمانی که توسط دوستان دانشگاهم باخانم عرفانی آشنا شدم، هیچکدام از این شبکههای اجتماعی امروزی وجود نداشت. فقط یک سایت به اسم «اورکات» بود که امکانات خیلی محدودتری نسبت به ابزارهای امروزی مثل تلگرام داشت. و شما صرفاً میتوانستی پروفایل و نوشتههای یک نفر را بخوانی. چیزهایی که نوشته بود برایم خیلی جالب بود و عقایدی که داشت ندیده خیلی به دلم نشست. آن موقع یک عکس پروفایل خیلی بیکیفیت هم گذاشته بود که فقط مشخص بود تنها یک خانم چادری آن انتها روی تختهسنگی نشسته است و من فقط فهمیدم محجبه هستند که همین محجبه بودن و چادری بودن از معیارهای من بود و با خودم فکر کردم شاید این خانم همان است که باید باشد. (خنده). بعد از معرفی، خانواده معرف به ما گفتند که ما جمعه به کوه میرویم. اگر میخواهید شما هم بیایید و آنجا باهم آشنا شوید ولی هردوی ما مخالفت کردیم و گفتیم دوست نداریم قبل از خواستگاری رسمی چنین دیداری داشته باشیم. اگر یک رابطه بدون نظارت پدر و مادرها شروع شود دیگر حد توقف ندارد و بعدها مشکلساز است و بهتر است از همان اول خانوادهها در جریان آن باشند.» خانم عرفانی نیز درباره این شیوه از آشنایی میگوید: « اگر آشنایی اولیه در محیط کار و دانشگاه باشد خوب است. اما اینکه باهم و به آن نیت شروع شود به نظر من خوب نیست و موافق نیستم. اما بعد از خواستگاری ما میخواستیم برای مسافرت به شیراز برویم. خانواده من مشکلی نداشت که آقای مؤذنزاده هم با ما بیایند. چون به نظرشان این سفر در چارچوب خانواده بود و مانعی نداشت. اگرچه این سفر به این شکل انجام نشد.»
در طول زمان آشنایی مشق مینوشتیم!
بالاخره زمان خواستگاری فرامیرسد و آقای مؤذنزاده همراه مادرش به منزل خانم عرفانی میروند تا مراحل ازدواج بهطور رسمی آغاز شود. اما در این جلسات چهحرفهایی ردوبدل میشود؟ اصلاً در زمان خواستگاری باید برای ارزیابی طرف مقابل چه سؤالهایی باید پرسید و چهکارهایی باید انجام داد؟ خانم عرفانی میگوید: « بار اول آقای مؤذنزاده همراه مادرشان آمدند و بار دوم خودشان باکمی تأخیر نسبت به مادرشان آمدند تاکمی دیدار و گفتگوهایمان زنانه باشد. بعد از چند بار که آمدند ما هم برای آشنایی بیشتر به منزلشان رفتیم. من در طول این دیدارها خواستم که هردو خواستهها و نیازهایمان را در چهار جهت بنویسیم. اعتقادات، جهانبینی، توقعات و علاقهمندیهایمان را روی کاغذ بنویسیم و در جلسه بعدی باهم جابهجا کنیم و درباره آنها حرف بزنیم. بعدازآن دوستانمان را به هم معرفی کنیم تا درباره ویژگیهای منفی و مثبت ما صادقانه حرف بزنند. دوستانمان هم صادقانه عمل کردند و همهچیز را دقیق گفتند.» آقای مؤذنزاده درباره بررسی دیدگاههایشان میگوید: « ما در آن زمان حسابی باهم حرف میزدیم و کلی تحقیقات کردیم آنقدر که من میگفتم که هر جا میروم فکر میکنم یک نیروی اطلاعات مرا میپاید (خنده) یکبار در سلف دانشگاه یک آقایی آمد کنار من نشست و گفت به من مأموریت دادهاند از شما تحقیق کنم، خودت بگو ببینم چه جور آدمی هستی؟ اصلاً همدیگر را نمیشناختیم و البته بعدها به همین واسطه رفیق شدیم. در زمان خواستگاری هم که مدام مشق مینوشتیم (خنده) اما ازدواج خانوادههای مذهبی به گفته حجتالاسلام قاسمیان باهم بسیار راحتتر است. چون ۹۸ درصد از ملاکهایشان باهم مشابه است. اما ما همین مذهبی بودن را مدام باهم کنکاش میکردیم. مثلاً یک نفر خیلی آدم مذهبی است و سرلوحه زندگی دینیاش رساله احکام است. اما دیگری سرلوحهاش قرآن است. یکی دیگر خیلی فلسفی و عرفانی مسائل را میبیند. ما باهم همه این حرفها را چک کردیم.»
سعی کردیم احساسی عمل نکنیم
آقای مؤذنزاده و خانم عرفانی هردو تأکید میکنند که در زمان آشنایی اصرار داشتند که کاملاً منطقی عمل کنند و احساساتی تصمیم نگیرند. برای همین خیلی جدی همدیگر را کنکاش کردند، اما احساسات همیشه خودش وارد صحنه میشود. خانم عرفانی درباره آن روزها میگوید: «آن روزها خیلی جدی به خودم گفتم تا زمانی که مطمئن نشوم که میخواهم با این آقا زندگی کنم، احساساتی نمیشوم و تمام تلاشم را هم کردم که به این قرار عمل کنم. انگار به یک تجربهای رسیده بودم. شاید اگر اولین خواستگاریام بود یکدفعه هیجانزده میشدم. اما سعی کردم منطقی عمل کنم.» اما آقای مؤذنزاده دراینباره احساسیتر جواب میدهد: «من با همان عکس پروفایل و خواندن صفحه مجازی از خانم عرفانی خوشم آمد (خنده) ولی شباهتهای زیاد اعتقادی و حتی سلیقههای ریز و پیشپاافتادهای مثل دوستنداشتن (بادمجان) مرا علاقهمند کرده بود. طوری که به پدر و مادرم میگفتم. من أشبهُ النّاس خَلقاً وخُلقاً ومَنطِقاً به خودم را پیدا کردم و حیف است که از دست بدهم.»
هر مهریه سنگین بر کل جامعه اثر منفی دارد
داستان مهریه و اختلافات بر سر تعیین آن در زندگی آقای مؤذنزاده و خانم عرفانی نیز به وجود میآید و حالا آنها بعد از ۱۰ سال خاطرات و نظرات جالبی درباره آن دوران دارند. آقای مؤذنزاده میگوید: « به ما یاد داده بودند سر جلسه مهریه حرف نزنیم. برای همین دست ما نبود. خانواده من و همسرم نیز بر سر مهریه باهم اختلاف داشتند و این اختلاف باعث شد جلسه تعیین مهریه به هم بخورد. بعد از به هم خوردن جلسه، من هرچه اصرار میکردم مادرم به مهریه پیشنهادی که ازنظر او خیلی زیاد بود قانع نمیشد. بااینحال همیشه میگفت من اصلاً سارا را عروس خودم میبینم، مطمئنم این اتفاق هم میافتد اما فعلاً که جلسه یکبار بههمخورده دیگر پا پیش نمیگذارم آنها باید زنگ بزنند! بعد از به هم خوردن جلسه تعیین مهریه، چند روز بعد، حادثه آتشسوزی مسجد ارگ اتفاق افتاد که من در آن حادثه مادرم را از دست دادم و مادرم از پروسه ازدواج حذف شد. اگر این اختلاف وجود نداشت مادر من عقد پسرش را از دست نمیداد. متأسفانه در حال حاضر ما با خانوادههایی مواجه هستیم که مهریههایشان را همهجا باافتخار تعداد بالا اعلام میکنند. بعدها میفهمی که مثلاً ۶۰۰ نیمسکه بوده است. اما این عددهای بالا اثر بد خود را میگذارد و اصلاً صحیح نیست و حتی به ازدواج بقیه لطمه میزند. درنهایت خانوادههای ما سر ۴۰۰ سکه توافق کردند. ولی حسرت عدم حضور مادرم در مراسم عقد همیشه هست.»
بعضی از ارزشها برای ما ضد ارزش بود
ساده گرفتن مراسمات ازدواج و تن ندادن به بعضی رسومات جرئتی میخواهد که هرکسی ندارد. اما خانم عرفانی و آقای مؤذنزاده نشان دادند که در این موضوع نیز دوست دارند خلاف بقیه عمل کنند و جرئت ازدواج کردن با امکانات کم را به همه اطرافیانشان بدهند. برای همین بهجای برگزاری مراسم عروسی تصمیم گرفتند که به سفر حج بروند و درنهایت مراسم سادهای با مهمانان محدود برگزار کنند. خانم عرفانی میگوید: «در همه زندگیها مشکل وجود دارد. با خودم میگفتم چهبهتر که مشکلات آدم تنها مالی و اقتصادی باشد و عقیدتی نباشد. در دانشگاه استادی داشتیم که میگفت برای ازدواج اقدام کنید و از فقر نترسید؛ چون اِن یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛ اگر فقیر باشند خدا آنها را بینیاز خواهد کرد. کسانی که به خاطر مشکلات مالی ازدواج نمیکنند به آیه قرآن خدا ایمان ندارند و کسی که این آیه را رد کند به خدا دروغ بسته است. من به خودم میگفتم که میخواهم به این آیه استناد کنم. یا حداقل ادایش را دربیاورم که خدا مرا در زمره آنها قرار دهد. باورتان نمیشود من یک آرشیو چند هزارتایی عکس لباس عروس داشتم اما وقتی به خودم رسید دیدم هیچکدام را نمیخواهم. و در مراسم سادهای که گرفتیم لباس سادهای را قرض کردم که حتی سنگ دوزی هایش را خودم انجام دادم.» تا اینجای کار را خیلیها تن میدهند اما این سؤال پیش میآید که این ساده گرفتن مراسم پشیمانی هم داشته است. سؤالی که خانم عرفانی اینطور جواب میدهد: « بههیچوجه. اگر الآن بود چهبسا سادهتر برگزار میکردیم. برای اینکه فهمیدهام همه اینها میگذرد و چیزی که خیلیها برایش سالها سرمایه گذاری فکری میکنند به چهار ساعت هم نمیکشد. بعد شما بهجایی میرسید که بعضی چیزها که ارزش تلقی میشود برایتان ضد ارزش میشود.»
مجبور شدم تلفن همراهم را بفروشم
آقای مؤذنزاده سربازی نرفته است، کار ثابتی ندارد ولی زندگی دونفره آغازشده است و حالا باید دوتایی آن را پیش ببرند. حالا سختیهای ابتدایی زندگی به دهان هر دو نفر بعد از گذشت چند سال شیرین میآید. آقای مؤذنزاده درباره روزهای اول میگوید: « سربازی من در حالی گذشت که من متأهل بودم. برای اینکه حقوق داشته باشم، به این نتیجه. سربازی را به شکل استخدام موقت در نیروی انتظامی بگذرانم. شیوه این استخدام موقت و پیمانی در حقیقت به این شکل است که بهجای دو سال، ۵ سال طول میکشد اما حقوق و مزایا دارید و در حقیقت سرباز نیستید و افسر هستید. متأهلین هم میتوانند بیشتر خانه بیایند. من با چنین ذهنیتی رفتم اما یک ماه اول کلاً خانه نیامدم. شبها زمان خواب بعد از خاموشی، خودم را با موتور و به طریق مختلف به خانه میرساندم و صبح نشده دوباره برمیگشتم به آسایشگاه که کسی متوجه عدم حضور من نشود. ولی زندگیمان را دوتایی ساختیم و جلو آمدیم. من از آن آدمها نبودم که همهچیز را آماده کنم که حالا کسی را سر سفرهای که خودم تنهایی پهن کرده بودم بنشانم. دوست داشتم همهچیز را باهم به دست بیاوریم. این زندگی هم یکجاهایی به مو رسید ولی پاره نشد. مثلاً یکبار دیدم همهچیز خانه تمامشده است و نیاز به خرید داشتیم. دقیقه رفتم سر کوچه و تلفن همراهم را زیر قیمت فروختم و برای خانه خرید کردم. ولی چند وقت بعد یک اتفاق خوب افتاد و پولی دستمان رسید که هم گوشی همراه و هم خط تلفن بهتری خریدم. حاجآقای قاسمیان اصطلاحی دارد که میگوید از همان لحظه عقد شیرفلکههای برکت را روی سر عروس و داماد باز میکنند و اصلاً به همین جهت است که حضور در مجلس عقد برای بقیه هم توصیهشده. انقدر سنگین برکت نازل میشود که به دوروبریها هم میرسد. ما این برکت را بعد از ازدواج و بهخصوص بعد از به دنیا آمدن فرزندانمان بیشتر حس کردیم.»
دوست نداشتیم از پدرومادرهایمان کمک بخواهیم
بسیاری از زوجهای جوانی که زندگی خود را آغاز میکنند روی کمکهای مالی و معنوی پدرومادرهایشان خیلی جدی حساب باز میکنند. اما زندگی دو نفرِ خانواده مؤذنزاده و عرفانی به شکل دیگری است. آقای مؤذنزاده میگوید: « همسر من حتی در زمان نبود من در دوران سربازی هم دوست داشت در خانه بماند. وقتی سالهای گذشته برای پیادهروی اربعین ۱۰ روز خانه نبودم هم بیشتر روزهایش را در خانه خودمان میگذراند. خب ما از ابتدا سعی کردیم استقلال خودمان را حفظ کنیم. حتی دوست نداشتیم برایمان چیزهایی بخرند که سبک زندگی ما را تعیین میکند. دوست داشتیم سادگی خودمان را حفظ کنیم.» خانم عرفانی درباره شیوه کمک پدرومادرها در زندگی جوانهای امروزی میگوید: « حضور پدرومادرها و کمکهایشان در زندگی زوجهای امروزی خیلی خوب است ولی باید این نکته ظریف را رعایت کنند که نباید کمکهایشان بهگونهای باشد که استقلال آنها را زیر سؤال ببرد یا برخورنده باشد.»
به مادر بودنم افتخار میکنم
خانم عرفانی سالهاست که بهعنوان نویسنده شناختهشده است و مشهورترین اثر او هم کتاب «پنجشنبه فیروزهای» است. خانم نویسنده حالا دو فرزند خوشسروزبان و شلوغکار دارد که خلوت کمتری را برایش باقی میگذارند. او دراینباره میگوید: « بعد از ازدواج وارد فاز جدیتری از نویسندگی شدم. چون کتابم هم چاپشده بود و پیشنهادها زیادی به من سفارش شد. اما بعد از به دنیا آمدن بچهها تقریباً هیچ خلوت و تمرکزی ندارم. چون باید برای خلوت کردن شب تا صبح کارکنم و یا به فکر دفتر کار باشم. اما برای من اولویت کار نبود و ترجیح میدادم اگر روزی بچهدار شدم. با بچههایم وقت بگذرانم. و باهم تعامل داشته باشیم چون مادری را واقعاً افتخار میدانم. واقعیتش را بخواهم بگویم خیلی از همسنوسالهای من موقعیتهای کاری و پیشنهادها بهتری دارند. نشستهای بیشتری میروند. ولی من نمیتوانم این کار را انجام دهم. اما از زندگی و مادر بودنم خیلی راضی هستم.»
خانواده ۴نفرِ آقای مؤذنزاده و سارا عرفانی دو دختر به نامهای مطهره ۶ ساله و کوثر ۳ ساله دارد که در کنار یکدیگر و در محیطی شاد و پرانرژی که با تعداد زیادی گل و گیاه و پرندههای بامزه آن را به وجود آوردهاند، زندگی میکنند. زندگی که آجربه آجرش را دوتایی و با دستهای خودشان ساختهاند.