کد خبر: ۱۳۱۴۹۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۳ - ۰۳ مرداد ۱۳۹۸

تاریخچه تشکیل مجاهدین خلق

تأسيس سازمان و تدوين ايدئولوژي
در سال ۱۳۴۴، دوازده سال پس از كودتاي ۲۸ مرداد و ۲ سال پس از سركوب خونين قيام پانزده خرداد، سه تن از اعضاي سابق جبهه ملي دوم و نهضت آزادي، تصميم گرفتند در مبارزه عليه رژيم شاه، سازماني با مشي مسلحانه به وجود آورند. محمد حنيف‎نژاد (۲۶ ساله) مهندس كشاورزي، سعيد محسن (۲۶ ساله) مهندس راه و ساختمان و عبدالرضا نيك‎بين رودسري (۲۳ ساله) دانشجوي رياضي كه تحصيلات دانشگاهي خود را نيمه تمام گذارده بود هسته اوليه گروه را تشكيل داد و يك سال بعد علي‎اصغر بديع‎زادگان (۲۵ ساله) مهندس شيمي به اين جمع پيوست. اين افراد با آنكه شخصا مذهبي بودند و نسبت به عقايد و رفتار مذهبي خويش توجه و حساسيت داشتند اما از نظر سياسي و ايدئولوژيك يك پرورش‎يافته جبهه‌ملي و نهضت آزادي بودند.


  مهندس بازرگان، خود نيز بعدها تأكيد كرد كه مجاهدين خلق «فرزندان نهضت آزادي» هستند و مباني فكري و تعليمات اوليه آن مأخوذ از بحث‎ها و كتابهاي وي و نهضت آزادي بوده است.
  اولين محصول برنامه مطالعاتي گروه تدوين كتاب «شناخت» بود. متد ديالكتيك ماركسيستي با تغيير نام به اصول شناسايي ديناميك به عنوان اصول علمي پذيرفته شده بود. ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخي، مفاد اصلي اين كتاب را تشكيل مي‎داد. اين كتاب توسط حسين روحاني نوشته شده بود.
مهم‎ترين جزوه آموزشي سياسي با عنوان «مبارزه چيست» به قلم عبدالرضا نيك‎بين بود كه در آن تعاليم ماركسيستي بر مفاهيم مذهبي انطباق داده شده بود. كتاب «تكامل» به قلم علي ميهن‎دوست و كتاب «راه انبيا» به قلم حنيف‎نژاد نيز به همين سبك، مضامين ماركسيستي با تركيب برخي مفاهيم مذهبي را دربر داشتند. 


گسترش تشكيلاتي و آموزش نظامي
در طول سال‎هاي ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶ سازمان از نظر تشكيلاتي فعال شد. در اواسط سال ۱۳۴۷ عبدالرضا نيك‎بين از تشكيلات كناره گرفت و ديگر نامي از او به ميان نيامد. در اسناد و منابع سازمان نيز فقط از سه تن حنيف‎نژاد، سعيد محسن و بديع‎زادگان به عنوان اولين بنيانگذاران ياد مي‎شود.
در سازمان ۵ گروه مطالعاتي و ارتباطي تحت عناوين «گروه ايدئولوژي»، «گروه سياسي»، «گروه كارگري»، «گروه مطالعات روستايي» و «گروه روحانيت» تشكيل شد. گروه روحانيت كه در سال ۱۳۴۸ شكل گرفت مسئوليت تماس با روحانيان مبارز و جلب همكاري يا حمايت آنها را برعهده داشت. هدف، اين بود كه از نفوذ اجتماعي روحانيت در جهت اهداف سازمان استفاده شود و به ويژه پشتوانه مردمي و مالي سازمان تأمين گردد. سازمان بعدها براي جلب حمايت امام خميني (ره) كه در نجف تبعيد بود، نماينده‎اي نزد ايشان نيز اعزام كرد كه البته با تيزبيني حضرت امام به نتيجه‎اي نرسيد.
  تا سال ۱۳۴۸، هيچ زني به عضويت سازمان پذيرفته نشده بود. اصولا حنيف‎نژاد، رهبر اصلي و مؤثر سازمان، با ازدواج مخالف بود و آن را موجب وابستگي و سد راه مبارزه مي‎دانست. اما اهميت حضور زنان و بويژه استفاده پوششي از آنان براي رهبران سازمان «كشف» شد. ابتدا پوران بازرگان، خواهر منصور بازرگان كه در مدرسه دخترانه مذهبي رفاه كار مي‎كرد، وارد سازمان شد؛ و پس از او خواهر محمد حياتي و بعد خواهر رضايي‎ها آمدند.
به قول بهمن بازرگان، عضو مركزيت سازمان، «هر كس خواهري داشت كه به درد اين كار مي‎خورد، مي‎آورد». اين زنان، طبق دستور سازمان، با اعضاي مرد سازمان «ازدواج تشكيلاتي» مي‎كردند. پوران بازرگان نيز به همسري تشكيلاتي محمد حنيف‎نژاد درآمد. ليلا زمرديان و فاطمه اميني و گروه ديگري از زنان و دختران نيز بعدها به همين شكل در سازمان عضويت يافتند. بسياري از اين زنان و دختران، بعدها با انواع ترفندهاي تشكيلاتي مورد انواع سوء‎استفاده‎ها قرار گرفتند، و درنتيجه همين روند انحراف‎آميز و غيراخلاقي خانواه‎هاي زيادي، كه اكثرا مذهبي و اصيل بودند، از هم پاشيد. سرنوشت ليلا زمرديان، فاطمه فرتوك‎زاده، منيژه اشرف‎زاده، سيمين صالحي، طاهره ميرزا جعفر علاف و بسياري ديگر، كه كارشان يا به خودكشي و يا تصفيه دروني يا به بي‎انگيزگي و افسردگي و همكاري با ساواك كشيد، از تبعات همين ديدگاه «استفاده ابزاري از زن» بود.
در بُعد سياسي و بين‎المللي چون سازمان، انقلابهاي سوسياليستي روسيه و چين را به عنوان انقلاب زحمتكشان و توده‎هاي تحت ستم؛ و مائو و لنين را ادامه دهنده راه انبيا در دوران معاصر، ارزيابي مي‎كرد، درصدد برقراري ارتباط با بعضي از دولتها و احزاب ماركسيستي نيز برآمد.
در بُعد تشكيلاتي نيز سازمان از اصل كمونيستي موسوم به «سانتراليسم دموكراتيك» به معناي «مركزيت دمكراتيك» پيروي مي‎كرد و بر طبق اين اصل همه اعضاي سازمان بايد بدون چون و چرا از دستورها و خط‎مشي رهبري سازمان اطاعت مي‎كردند.
  در سال ۱۳۴۸، سازمان براي كسب توان نظامي براي شروع عمل مسلحانه تصميم به برقراري ارتباط با سازمان فلسطيني الفتح و استفاده از امكانات آن براي آموزشهاي چريكي و مسلحانه گرفت. هيئت نمايندگي سازمان متشكل از اصغر بديع‎زادگان، تراب حق‎شناس، مسعود رجوي و لطفعلي بهپور در شهر امّان، پايتخت اردن، با نمايندگان سازمان الفتح ديدار و مذاكره كردند و الفتح قول داد افراد اعزامي از سوي سازمان را آموزش دهد و سلاح و تداركات نظامي نيز در اختيار سازمان قرار دهد. پس از توافق با الفتح، اولين گروه اعضاي سازمان، از طريق دبي اعزام شد. امّا در اثر حادثه‎اي پليس دبي به اين عده مشكوك شد و آنان را دستگير و زنداني كرد و درصدد بود به مقامات امنيتي ايران تحويل دهد. اما اعضاي سازمان در ايران براي نجات آنان دو تن از اعضا را به دبي اعزام كردند. اين دو تن با ترفندهايي توانستند به همان هواپيمايي كه اعضاي دستگير شده را به ايران مي‎برد سوار شوند و با استفاده از اسلحه و مواد منفجره‎اي كه با خود داشتند هواپيما را در ميانه راه ربودند و به بغداد بردند.

اين عده با وساطت نمايندگان الفتح عازم اردن شدند و در آنجا دوره جنگ‎هاي پارتيزاني را فراگرفتند.
پس از انتقال پايگاه‎هاي فلسطين به لبنان عناصر ديگري از سازمان در اردوگاه‎هاي فلسطيني در لبنان آموزش ديدند؛ عده‎اي از اين عناصر توانستند از طريق لبنان تعدادي اسلحه و مهمات وارد ايران كنند. در مجموع ۲۲ نفر به اردوگاه‎هاي الفتح اعزام شدند، و اكثر افراد اعزامي در سال ۱۳۵۰ به ايران بازگشتند.


اعلام تغيير ايدئولوژي
ساعت يك و سي دقيقه بامداد روز ۱۵ ارديبهشت ۱۳۵۲ حادثه‌اي سرنوشت‎ساز در تاريخ سازمان مجاهدين خلق به وقوع پيوست. تقي شهرام، يكي از اعضاي زنداني سازمان به اتفاق حسين عزتي كمره‌اي، زنداني عضو گروه ماركسيستي ستاره سرخ همراه با ستوان‎يكم شهرباني اميرحسين احمديان چاشمي، كه در زندان ساري خدمت‌ مي‌كرد و جذب تقي شهرام شده بود، از زندان جديدالتأسيس و مدرن‎ ساري فرار كردند. تقي شهرام در جريان ضربه شهريور ۵۰ دستگير و به ده سال زندان محكوم شده بود.
شهرام از خانواده‌اي نسبتا مرفه و غيرمذهبي برخاسته بود. در دانشگاه با عليرضا زمرديان و محمد حياتي آشنا شده بود و تحت تأثير همانان به مذهب و مبارزه گرايش پيدا كرده بود. وي پيش از ورود به سازمان با يكي از اعضاي چريك‌هاي فدايي خلق ارتباط داشت.
شهرام در زندان قصر با افشاني از محكومان چريك‌هاي فدايي خلق و عليرضا شكوهي رهبر گروه ستاره سرخ و حسين عزتي عضو آن گروه آشنا شد و معلومات ماركسيستي خود را نزد آنان تكميل كرد. بعضي از اعضاي قديمي سازمان‌ مي‌گفتند شايد از سوي ساواك تعمدي در كار بوده كه عزتي را با شهرام همراه كنند. شهرام در زندان تمام مسائل را زير نظر گرفت و اشخاص را شناسايي كرد و به بالاترين رتبه سازماني رسيد. در زمان فرار تقي شهرام، سازمان زير ضربات گسترده ساواك قرار گرفته بود و رهبري سازمان عمدتا بر دوش رضا رضايي بود.
مدتي بعد از اين ماجرا، در نيمه شب ۲۵ خرداد ۱۳۵۲، رضا رضايي در خانه يكي از سمپات‌ها‌ي سازمان، بنام مهدي تقوايي مشغول خوردن شام بود كه ماموران ساواك زنگ خانه را به صدا درآوردند. آنان براي دستگيري تقوايي آمده بودند و از حضور رضا در آن خانه بي‌خبر بودند. اما رضا رضايي به سرعت خود را به پشت بام رساند و از آنجا به كوچه پريد و زير يك اتومبيل مخفي شد و سرانجام به تصوّر اين‎كه مأموران او را يافته‌اند با شليك گلوله به سر خود، به زندگي خويش پايان داد.
پس از رضا رضايي سازمان داراي سه شاخه سياسي، نظامي و كارگري بود كه هر يك به ترتيب توسط تقي شهرام، بهرام آرام و مجيد شريف واقفي اداره‌ مي‌شد. تقي شهرام با كمك بهرام آرام و برخي ديگر از كادرهاي سازمان كوشيد تا سيطره كامل بر تشكيلات بيابد و براي نجات سازمان از دوگانگي ايدئولوژيك اقدام كند. در اين راه پس از تصفيه فيزيكي شريف واقفي و صمديه لباف، مركزيت سازمان كه رسما ماركسيست شده بودند در جهت تغيير ايدئولوژي ساير اعضا و اعلام رسمي آن، برنامه‌هاي خود را پي‎گرفتند.
اكنون رهبري اصلي سازمان در دست يك تن، تقي شهرام، بود و ساير اعضاي مركزيت و كادرهاي سازمان جز معدودي، آلت بي اراده‌اي در دست او بودند. مهمترين مأموريتي كه تقي شهرام براي خود‌ مي‌شناخت ماركسيست كردن افراد بود. او ابتدا يكي از كادرهاي مهم سازمان به نام ناصر جوهري را با خود همراه كرد و سپس به كمك وي برنامه‌اي گام به گام براي كنار گذاشتن ايدئولوژي التقاطي و برگزيدن ايدئولوژي ماركسيستي تدارك ديد. اين برنامه شامل كار رواني و ايجاد آمادگي روحي در افراد براي كنار گذاشتن مذهب، قطع آموزش‌هاي مذهبي و مطالعات اسلامي، جايگزيني متون تعليمات ماركسيستي و طرح شبهات پيرامون اسلام در نشريات درون‎سازماني بود. با توجه به اطاعت كوركورانه‌اي كه اعضا در نظام «مركزيت دمكراتيك» از مسئولان سازماني خود داشتند، ماركسيست كردن آنها چندان كار مشكلي نبود. خليل دزفولي از اعضاي سازمان كه تحت مسئوليت ناصر جوهري قرار داشت در اين باره‌ مي‌گويد: «من هميشه با مسئولين برخورد مطلق‌ مي‌كرده و آنها را آدم‌ها‌ي كامل و منزهي‌ مي‌دانستم و هرچه‌ مي‌گفتند قبول‌ مي‌كردم. مسئله ايدئولوژي قبلا با همكلاسي‌هايم مطرح شده بود و آنها نيز در كلاس قبلي، ماركسيسم را قبول كرده بودند. خلاصه ما نيز ماركسيست شديم».
علي خدايي‎صفت عضو ديگر سازمان نيز اين جريان را از قول بهرام آرام چنين نقل‌ مي‌كند: «ايدئولوژي [سازمان] التقاطي بوده، زيربناي ماترياليستي داشته و روبناي مذهبي را به آن چسبانده‌اند؛ چيزي كه با هزار من سريش هم نمي‎چسبد. ديالكتيك زيربناي ماترياليسم است».


در جريان روند ماركسيست شدن اعضاي سازمان، حداقل ۹۰ تن از كادرها و اعضاي مسئول سازمان تا پاييز ۱۳۵۳ در داخل و خارج از كشور رسما به ايدئولوژي ماركسيسم گرويدند.
اعلام خصوصي تغيير ايدئولوژي نزد برخي از روحانيون مرتبط با سازمان موجب ايجاد موجي از مخالفت در بين مبارزان مذهبي و قطع كمك‌ها‌ي مردمي گرديد كه تا آن زمان با تصوّر اينكه سازمان يك گروه مذهبي است به صورت حمايت‌ها‌ي گسترده مالي بعضي از بازاري‌ها‌ي مبارز و روحانيان، تداوم حيات سازمان را امكان‎پذير ساخته بود.
مقارن با اين جريان وحيد افراخته عضو مركزيت سازمان در ۵ مرداد ۵۴، به هنگامي كه همراه با سيد محسن خاموشي، يكي از اعضاي ماركسيست سازمان، در حوالي سرچشمه و بهارستان تردّد‌ مي‌كرد مورد سوءظن يك افسر ساواك واقع شد و به دست وي دستگير گرديد. او در اولين مرحله بازجويي همه اعضاي مسلمان سازمان را لو داد و تمام اطلاعات خود را درباره سازمان، اعضا، هواداران و عملياتي كه تا آن زمان اجرا شده بود در اختيار ساواك قرار داد. وضع او به‎گونه‌اي شد كه همراه با مأموران ساواك، شخصا در شكنجه و بازجويي از اعضاي دستگير شده شركت‌ مي‌كرد. او با ابراز ندامت از مبارزه و همچنين تجليل از رژيم شاه و همكاري كامل با ساواك به عنصر محبوب شكنجه‌گران تبديل شده بود. او در نامه‌اي خطاب به منوچهري، شكنجه‌گر معروف، نتيجه بازجويي خود را از صمديه لباف چنين اعلام‌ مي‌كند: «جناب آقاي دكتر منوچهري، سلام. با صمديه به اندازه لازم و كافي بحث كردم... به نظر من اطلاعات خود را نيز اگر توانسته باشد به تمامي نداده است... اگر نخواهد حرف حساب را بپذيرد چاره‌اي جز فشار [= شكنجه] نيست».


چون وحيد افراخته در عمليات ترور مستشاران آمريكايي شركت داشت و خبر دستگيري او بلافاصله در مطبوعات به عنوان قاتل مستشاران آمريكايي، انتشار يافته بود، عملا راه ارفاق به وي مسدود گشته بود و با همه همكاري‌اي كه با ساواك كرد، در سحرگاه بهمن ۱۳۵۴، اعدام شد. او حتي در آخرين لحظات نيز باور نمي‎كرد كه او را اعدام كنند و در وصيت‎نامه‌اش كه چند دقيقه قبل از اعدامش نوشته بود، چنين آورده بود: «با اين آرزو كه تا لحظه‌اي كه زنده‌ام... با دستگاه امنيتي همكاري كنم... و همچون سربازي جانباز و فداكار براي شاهنشاه محبوبم بميرم... آرزو دارم يكي از مقامات امنيتي را كه مرا‌ مي‌شناسد، ببينم و مطالبي عرض كنم». افراخته البته به هيچ‎يك از اين دو آرزو نرسيد و چند لحظه پس از نوشتن اين كلمات اعدام شد.


اندكي پس از دستگيري‎هاي گسترده‌اي كه به دنبال همكاري‌ وحيد افراخته با ساواك صورت گرفت، مركزيت سازمان بيانيه «اعلام مواضع ايدئولوژيك» را در مهرماه ۱۳۵۴ منتشر كرد. با دستگيري وحيد افراخته ساواك از ماجراي ماركسيست شدن مركزيت و شمار زيادي از كادرهاي بالاي سازمان و نيز تصفيه‌هاي خونين ايدئولوژيك، باخبر شده بود و اين مطالب ديگر قابل پرده‎پوشي نبود. بنابراين مركزيت سازمان به سرعت درصدد توضيح و توجيه عملكرد خود به صورت رسمي برآمد.


در اين بيانيه ضمن برشمردن دلايل كنارگذاشتن اسلام و برگزيدن ماركسيسم، تصفيه‌هاي خونين داخلي امري موجّه جلوه داده شده و از شريف واقفي و صمديه لباف به عنوان عناصر خائن ياد شده بود. اين بيانيه علاوه بر اينكه تأييدي بود بر تبليغات رژيم مبني بر وجود مخالفاني با ايدئولوژي «ماركسيسم اسلامي»، در شرايطي كه شاه همه مخالفان خود، حتي طلاب حوزه علميه قم را، ماركسيست‌ مي‌ناميد، ضربه‌اي بود بر پيكر مبارزات اسلامي مردم ايران.


انتشار بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك، عكس‎العمل‌هاي شديد و متفاوتي در محافل اجتماعي و مبارزاتي ايران داشت؛ بويژه در ميان مسلمانان اصيل كه با حُسن‎ظن و خوش‎بيني از اين سازمان حمايت كرده بودند، موجي از بدبيني و سرخوردگي از مبارزات مسلحانه پديد آورد؛ و البته در عوض موجب نزديكتر شدن جوانان و دانشجويان به منابع اصيل اسلامي و تعاليم و تأليفات اسلام‌شناساني چون استاد شهيد مطهري شد.


محافل مبارزاتي مسلمان، پس از آنكه آگاه شدند، اعضا و مركزيت سازمان مدتهاي مديد بي‎اعتقادي خود به اسلام و ماركسيست شدنشان را مخفي نگه‎داشته‌اند و از احساسات پاك اسلامي آنان سوءاستفاده كرده‎اند، اين جريان را ناشي از «نفاق» اعضاي سازمان دانستند و آنان را «منافق» ناميدند. و از همين رو زان پس، از سازمان مجاهدين خلق به «منافقين» تعبير‌ مي‌شود.


بعد از تسلط كامل تقي شهرام بر سازمان، وي ضوابط پيچيده‌اي براي محافظت از خودش برقرار كرد. در تمام شبانه‎روز هميشه دو زن در كنار وي به عنوان محافظ انجام وظيفه‌ مي‌كردند. سيمين‎تاج حريري، ليلا زمرديان، فاطمه ميرزاجعفر علاف و محبوبه متحدين از جمله زناني بودند كه يا به طرز مرموزي به چنگ ساواك افتادند يا دچار افسردگي شديد و احساس ندامت براي از دست دادن همه چيز خود در راه اميال و هوسهاي اين مرد عجيب شدند و كارشان به خودكشي يا تصفيه سازماني كشيد.


اين ماجراها و نيز انتقاد بعضي از اعضاي مركزيت سازمان كه از تهور شهرام در صدور فرمان قتل مخالفان خود در درون سازمان بيمناك و در عين‎حال هشيار شده بودند. موجب تضعيف رهبري شهرام شد. وي سرانجام از مركزيت كناره گرفت و به خارج از كشور رفت. شهرام از شهريور ۱۳۵۶ در انگستان به سر مي‌برد. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي به ايران بازگشت كه توسط مبارزان مسلمان شناسايي، دستگير و در دادگاه انقلاب محاكمه و سرانجام اعدام شد.


از اواخر سال ۱۳۵۵، ديگر عملا از سازمان جز چند تن نيروي پراكنده و دچار تشتّت و اختلاف شده و گريخته به خارج يا منفعل در داخل چيزي باقي نمانده بود.


بازسازي سازمان در زندان
پس از اعلام تغيير ايدئولوژي، عده‎اي از اعضاي باقي‎مانده در زندان شروع به بازسازي سازمان با همان ساخت فكري التقاطي كردند. بيشتر اين عده به دور شخصي به نام «مسعود رجوي» گرد آمدند. او تنها عضو باقي‎مانده از مركزيت اوليه سازمان بود و در موج‌هاي اوليه دستگيري اعضاي سازمان در سال ۱۳۵۰ دستگير شده بود و در زمان دستگيري جوان‎ترين عضو مركزيت گروه بود. حنيف‎نژاد در آخرين لحظات پس از ضربه شهريور ۵۰، او را وارد مركزيت كرده بود. به گفته مسعود حقگو عضو قديمي سازمان، «حنيف‎نژاد و ديگر سران سازمان اسير نوع حرف زدن و روشنفكرنمايي مسعود رجوي شدند؛ حرّاف و جذّاب بود». رجوي در اردوگاههاي الفتح در اردن آموزش نظامي ديده بود.از همان ابتداي امر براي بعضي از افراد سازمان روحيه و نوع نگاه او به دين مشخص شده بود. دكتر كريم رستگار عضو قديمي سازمان نقل‌ مي‌كند كه يكي از اعضاي الفتح از رجوي سؤال كرده بود كه اگر ميان «مبارزه» و «دين» شما تضادّي پيش آيد، شما كدام را ارجح‌ مي‌دانيد؟ و رجوي پاسخ داده بود «در هر حال به مبارزه ادامه‌ مي‌دهيم». برخي از زندانيان آن زمان معتقدند كه رجوي در زندان تغيير ايدئولوژي داده و ماركسيست شده بود ولي براي حفظ موقعيت خود آن را پنهان ساخته بود. رجوي تنها عضو مركزيت بود كه از اعدام جان به در برد. چون اين نكته در همان زمان نيز بسيار جلب توجه كرد، رجوي و هوادارانش شايع كردند كه كاظم رجوي برادر وي كه در سوئيس به سر‌ مي‌برد و با محافل حقوق بشري رابطه داشت، توانسته است براي وي از اين طريق كاري صورت دهد. اما بر طبق اسناد و مدارك متقن بر جاي مانده از ساواك، حقيقت چيز ديگري بود.


واقعيت آن بود كه رجوي در همان آغاز دستگيري با ساواك همكاري كرده بود و تمام اطلاعات خود را در اختيار آنها گذاشته بود. بر طبق اسناد ساواك: ارتشبد نعمت‎الله نصيري رئيس ساواك، در نامه‌اي خطاب به دادرسي ارتش، مسعود رجوي را از «همكاران» ساواك معرفي كرده كه «در جريان تحقيقات، كمال همكاري را در معرفي اعضاي سازمان مكشوفه به‎عمل آورده و اطلاعاتي كه در اختيار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعيت شبكه مزبور مؤثر و مفيد بوده است». نصيري در ادامه همين نامه تأكيد‌ مي‌كند كه مسعود رجوي «پس از خاتمه تحقيقات نيز در داخل بازداشتگاهها همكاري‌هاي صميمانه‌اي با مأمورين به‎عمل آورده لذا به نظر اين سازمان [ساواك] استحقاق ارفاق و تخفيف در مجازات را دارد». روزنامه كيهان نيز در خبر اعدام چهار تن از اعضاي سازمان درباره مسعود رجوي اطلاع‌ مي‌دهد كه «چون در جريان تعقيب كمال همكاري را به‎عمل آورده و در زندان نيز با مأمورين همكاري نموده به فرمان مطاع مبارك شاهانه كيفر اعدام او با يك درجه تخفيف به زندان تبديل گرديده است».


چنين فردي با خصلتهايي كه ياد شد، توانست رهبري جمع زندانيان سازمان مجاهدين خلق را برعهده بگيرد. او با روش منافقانه خود با ماركسيستها، ماركسيست بود و با مسلمانان، مسلمان. او به اعضاي ماركسيست سازمان سفارش‌ مي‌كرد كه ماركسيست بودن خود را اعلام نكنند و نماز بخوانند و حتي آنان را پيشنماز‌ مي‌كرد.


نام سازمان مجاهدين خلق، پس از متلاشي شدن سازمان، اولين بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي دوباره مطرح شد. رجوي و همفكرانش با زرنگي نفرات آزاد شده و اعضاي پراكنده گروه را به سرعت جمع و جور كردند و در حقيقت «سازمان مجاهدين خلق ايران» را بار ديگر پايه‌گذاري كردند.


اولين اقدام سازمان، در اوضاع پرتلاطم روزهاي اوليه پيروزي، اشغال محل «بنياد پهلوي» واقع در خيابان وليعصر (ساختمان وزارت بازرگاني فعلي)، ايجاد خانه‌هاي تيمي نيمه مخفي و مخفي در سراسر كشور و جمع‎آوري اسلحه و مهمات و اختفاي آنها بود. همچنين در سطح وسيعي به جذب نيرو و عضوگيري به‎ويژه از بين نوجوانان و جوانان پرداختند. اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه بسياري از مردم در آن زمان در جريان ايدئولوژي منافقانه و التقاطي سازمان نبودند؛ و آنان را جمعي پاك و مسلمان و قرباني توطئه كمونيست‌ها‌ مي‌پنداشتند. سازمان با تبليغات وسيع بر چهره‌هايي چون شريف واقفي، مرتضي صمديه لباف و مرتضي لبافي‎نژاد به مظلوم‎نمايي و جلب ترحم و حمايت اقشار مسلمان و مخالف ماركسيسم‌ مي‌پرداخت و در همان حال نيز از محكوم كردن ماركسيست‎ها به خاطر جناياتشان در حق اين افراد خودداري‌ مي‌كرد. سازمان جديد مجاهدين خلق تقي شهرام، بهرام آرام، وحيد افراخته و امثال آنان را ماركسيست نمي شناخت. بلكه به آنها لقب «اپورتونيست‌‌هاي چپ‌نما» داده بود و از اين طريق نزد ساير گروه‌ها و افراد ماركسيست آبروداري‌ مي‌كرد و در عين حال ماركسيسم و ماركسيست‎ها را از دست داشتن در اين توطئه، تطهير و تبرئه‌ مي‌نمود.


مواضع سازمان پس از پيروزي انقلاب اسلامي
سازمان در ماه‌هاي اول پس از پيروزي انقلاب از امام خميني با تعابيري چون «امام مجاهد اعظم»، «قائد پرافتخار»، «مجاهد آگاه» و.... ياد‌ مي‌نمود. اما در عمل مواضعي مخالف مواضع ايشان داشت. امام خميني (ره) با توجه به اينكه بدنه اصلي ارتش، از فرزندان مسلمان ملت تشكيل شده بود و به استثناي عده‌اي از فرماندهان، ارتش در كنار ملت قرار گرفته بود، همواره از ارتش حمايت مي‎كرد. اما گروه‌هاي چپ، شعار «انحلال ارتش» را سر داده بودند و سازمان عليرغم اينكه به ظاهر خود را مطيع امام قلمداد‌ مي‌كرد، همراه با ديگر گروه‌هاي چپ، خواهان انحلال ارتش بود. اين روش منافقانه البته ديري نپائيد. بويژه پس از آنكه رهبري روحانيت و موقعيت آن در انقلاب تثبيت شد، سازمان با شعار مبارزه با «ارتجاع» تمامي نيروهاي كارآمد و مجرّب روحانيت بويژه آيت‎الله دكتر بهشتي، آيت‎الله خامنه‌اي، آيت‎الله رفسنجاني و... را زير فشار تهمت و ناسزا و حمله‌هاي ناجوانمردانه تبليغاتي گرفت. از همين‎جا بخش عظيم مردم ايران از سازمان فاصله گرفتند، كار به جايي رسيد كه سازمان رسما اعلام كرد كه تضاد اصلي‎اش با امپرياليسم آمريكا نيست، بلكه با ارتجاع حاكم است.


جدي‎ترين تاكتيك سازمان، براي آماده‎سازي زمينه براندازي جمهوري اسلامي و در دست گرفتن قدرت، «خط نفوذ» بود. به گفته آقاي هاشمي رفسنجاني «مجاهدين خلق، سال‌ها به عنوان نيروي خودي در ميان مبارزان مسلمان بودند و از وضع و موقعيت افراد و راه وصول به نهادهاي مهم اطلاعات كامل و دقيق داشتند.»


در چنان شرايطي و در غياب يك نهاد امنيتي متشكل برخاسته از انقلاب، برخي از اعضاي سازمان توانستند با بهره‌گيري از ارتباطات قديمي خود با برخي مقامات دولت موقت، نهضت آزادي و تني چند از روحانيان متنفذ آن سال‌ها، در درون بعضي از مراكز حساس سياسي و قضايي مانند وزارت كشور، نخست وزيري، دادستاني، دادگاه انقلاب، نيروهاي نظامي و انتظامي و حتي حزب جمهوري‌ اسلامي رخنه نمايند.


همزمان سازمان به توسعه تشكيلاتي خود در سطح گسترده‌اي دست زد و درصدد برآمد يك نيروي شبه نظامي يا ارتش خصوصي از هواداران و اعضاي خود تشكيل و سازمان دهد.


در نخستين روزهاي پس از پيروزي، نفوذ سازمان در دادگاه‎هاي انقلاب چندان وضوحي نداشت. عجيب اين بود كه با وجود تأكيدات مكرر امام خميني( رحمت الله عليه ) بر عدم شتاب در مجازات بازداشت‌شدگان و تأكيد بر عفو و ارفاق به متهمان، بعضا حوادث غيرقابل توجيهي اتفاق مي‌افتاد. علي رضواني، عضو سابقه‎دار سازمان كه بعدها از آن كناره گرفت در اين باره مي‌گويد: «برخي از آن اعدام‌ها‌ي اوليه به ظاهر به اسم جمهوري اسلامي تمام شد در حالي كه در باطن كساني از همه سازمانها ازجمله سازمان مجاهدين خلق جزء آن دادگاه‎ها بودند كه عناصر رژيم گذشته را گاهي حتي مخفيانه اعدام مي‌كردند». اين نمونه‌اي از عملكرد خشونت‎بار و منافقانه سازمان، پس از پيروزي انقلاب بود.


كم‎كم سازمان به اتكاي اعضا و هواداراني كه پيدا كرده بود و به اتكاي سلاحها و مهماتي كه در شرايط خاص پس از پيروزي انقلاب جمع‎آوري نموده بودند، مخالفت خود را با نظام جمهوري اسلامي به بهانه‌ها‌ي مختلف روز به روز علني‎تر و آشكارتر ساخت به‎ويژه پس از كشف ماجراي جاسوسي محمدرضا سعادتي عضو مركزيت سازمان و دستگيري وي در حين ارائه اطلاعات طبقه‎بندي شده به مأمور امنيتي شوروي.
با انتخاب بني‎صدر به رياست جمهوري، سازمان براي تشديد تضاد دروني حاكميت و مقابله با امام با استفاده از بني‎صدر به همكاري نزديك با او پرداخت. بني‎صدر نيز كه براي حذف ياران امام به نيروي منسجم و تشكيلاتي احتياج داشت به آنان روي خوش نشان داد. در فاصله پيروزي انقلاب تا انتخاب اولين رئيس جمهور، يعني در فاصله كمتر از يك‎سال در دو انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسي و مجلس شورا، كانديداهاي سازمان حتي نفر اول سازمان، يعني مسعود رجوي نتوانستند موفق شوند. در انتخابات مجلس كانديداي سازمان نتوانست به مجلس راه يابد با اين‎كه همه گروه‌هاي چپ و راست از حزب توده و چريك‎هاي فدايي خلق تا نهضت آزادي از او حمايت كرده بودند. اين براي سازماني كه رسيدن به «قدرت» هدف اول آن بود فاجعه‎بار بود. اما سازمان كه براي رسيدن به قدرت عجله داشت نمي‎توانست صبر كند تا در چرخه حوادث و تحولات آزاد و دمكراتيك و با راي مردم نصيبي از قدرت ببرد. سازمان مجاهدين خلق براي به قدرت رسيدن تنها يك راه و يك وسيله مي‎شناخت و آن «خشونت» و «اسلحه» بود.


بنابراين پس از يك دوره تقريبا دوساله از اوايل سال ۶۰، در زماني كه كشور در التهاب جنگ و بي‎ثباتي مي‌سوخت، قدرت و اسلحه خود را به ميان آوردند. در طول دو سال پس از پيروزي انقلاب، هر روز و در هر كجاي ايران، همراه با ديگر گروه‌هاي ضد انقلاب تشنج‎آفريني كردند؛ در روزنامه‌ها‌ و نشرياتشان به افراد، مسئولان و نهادهاي انقلاب فحاشي كردند و تهمت زدند و رهبران و مسئولان مردم با صبر و حوصله آنان را تحمل كردند تا بلكه كار به خشونت نكشد. در اين دو سال سازمان با برنامه‌ريزي و نقشه اقدام به ايجاد خانه‌هاي تيمي متعدد كرده بود و خود را براي براندازي آماده كرده بود. با اينكه مسئولان كم كم از برنامه‌ها‌ي سازمان مطلع شده بودند، با اين حال براي حفظ حقوق مدني و قانوني آنها، دادستاني انقلاب در تاريخ ۱۹/۱/۶۰ در اطلاعيه‌اي ده ماده‌اي خطاب به همه احزاب و گروه‌ها از آنان خواست رهبران خود را رسما معرفي نمايند، نشاني دفاتر خود را بدهند و اگر اسلحه و مهمات در اختيار دارند، تحويل دهند. سازمان با مظلوم‎نمايي همراه با تهديد، از پذيرفتن درخواستهاي دادستاني سرباز زد.
روزنامه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدين خلق، در تحليلي بر اطلاعيه دادستاني از قول مسعود رجوي نوشت : «... وقتي به جنگ داخلي تن مي‌دهيم كه...براي «انقلابيون» كمترين ريسك را داشته باشد...». در زماني كه كشور با حمله همه جانبه دشمن خارجي (صدام) روبرو و بخش عظيمي از خاك ميهن در اشغال بود، مسعود رجوي از جنگ داخلي دم مي‌زد. در روز دهم ارديبهشت ۱۳۶۰، امام خميني (ره) بر اساس سنت حكيمانه و هميشگي خود، گروه‌ها‌ي مسلح از جمله مجاهدين را نصيحت كرد كه به آغوش ملت بازگردند و اسلحه خود را تحويل دهند. در پاسخ به نصايح پدرانه امام؛ سازمان در نامه‌اي مشحون از مظلوم‎نمايي و دروغ‎پردازي با لحني تهديدآميز از ايشان درخواست ملاقات كرد. اما پاسخ امام چنين بود كه اگر سازمان به قوانين كشور احترام بگذارد و اسلحه خود را تحويل دهد، خود ايشان به ملاقات اعضاي سازمان خواهد رفت.


آغاز شورش مسلحانه و ترور
در ۲۷ خرداد ۱۳۶۰، مجلس شوراي اسلامي به دليل بي‎كفايتي‌ها، تشنج‎آفريني‌ها و اقدامات غيرقانوني بني‎صدر عليه امام، دولت و مجلس و ناتواني در اداره امور كشور دو فوريت طرح عدم كفايت سياسي وي را تصويب كرد. يك روز بعد در ۲۸ خرداد ۶۰، سازمان مجاهدين خلق «اطلاعيه سياسي ـ نظامي شماره ۲۵» خود را صادر كرد. اين اطلاعيه اعلام آغاز رسمي شورش مسلحانه عليه نظام جمهوري اسلامي و به تعبير يك عضو جدا شده سازمان؛ «اعلاميه جنگ تمام عيار با جمهوري اسلامي» بود.
عصر روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، عدم كفايت سياسي بني‎صدر در مجلس به تصويب رسيد. در همان لحظات اعضا و هواداران سازمان در تهران و چند شهر ديگر دست به شورش مسلحانه و ايجاد خشونت در خيابانها زدند. به گزارش خبرگزاري رويتر تعدادشان در تهران ۳ هزار نفر بود و تعدادي اتوبوس، اتومبيل و موتورسيكلت متعلق به مردم عادي را كه در خيابانها پارك شده بود به آتش كشيدند و ده‌ها‌ تن از مردم كشته و زخمي شدند.


درگيري‌ها‌ي پراكنده مسلحانه و اقدام به بمب‎گذاري و زمينه‎سازي براي ترورهاي گسترده توسط سازمان از فرداي ۳۰ خرداد رسما آغاز شد. بعد از برگزاري انتخابات ميان دوره‌اي مجلس در روز جمعه پنجم تير، امام جمعه تهران حضرت آيت‎الله خامنه‌اي در خطبه‌هاي نماز جمعه ضمن ارائه تحليلي از عملكرد سازمان، نوجوانان و جوانان هوادار سازمان را به تفكر و آرامش فراخواند و آنان را از دنباله‌روي سران شورشگر سازمان برحذر ساخت.


با هماهنگي بني‎صدر رييس جمهور معزول و رجوي گرداننده سازمان مجاهدين، ترور سران نظام جمهوري اسلامي با اقدام به ترور آيت‎الله خامنه‌اي در روز ششم تير، شروع شد. بر اثر انفجار بمبي كه در يك ضبط‎ صوت كار گذاشته شده بود و بر تربيون سخنراني ايشان در مسجد اباذر، واقع در يكي از جنوبي‎ترين مناطق تهران، قرار داشت، جراحات شديدي بر امام جمعه محبوب تهران وارد گشت. مطبوعات و مسئولان در همان زمان به تصريح يا كنايه، سازمان مجاهدين را مسئول اين سوءقصد معرفي كردند. بعدها مشخص شد كه جواد قديري از اعضاي مركزيت سازمان طراح انفجار مسجد اباذر و ترور آيت‎الله خامنه‌اي بوده است.


در هفتم تيرماه ۱۳۶۰، در انفجاري كه در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي رخ داد، آيت‌الله بهشتي و بيش از ۷۲ تن از مسئولان نظام به شهادت رسيدند. عامل اين انفجار، يكي از اعضاي نفوذي سازمان به نام محمدرضا كلاهي بود. با وجودي كه ضربه بسيار سهمگين بود و سازمان مجاهدين و شخص بني‎صدر و رجوي انتظار داشتند كه با اين ضربه نظام جمهوري اسلامي به بي‎ثباتي كامل دچار شود و فرو بپاشد، اما با حمايت همه جانبه مردم و حضور گسترده در مراسم تشييع شهدا، موج انزجار عليه اقدامات تروريستي سازمان، در بين تمامي آحاد جامعه وسعت يافت.


طرح ترور آيت‎الله بهشتي اولين بار در سال ۵۴ در مركزيت سازمان طرح شده بود كه عملي نگرديد. حساسيت در مورد ايشان و تلاش براي حذف معنوي و فيزيكي آيت‌الله بهشتي توسط سازمان مجاهدين خلق، يكي از موارد اساسي ميراث مركزيت تقي شهرام براي مركزيت مسعود رجوي بود.


بيش از يك ماه بني‎صدر در كنار سران سازمان مجاهدين خلق در خانه‌ها‌ي تيمي مخفي شده بود و در انتظار آن بود كه متعاقب شورش مسلحانه و ترور سران نظام، مردم به حمايت از وي و سازمان مجاهدين به خيابان‌ها سرازير شوند و با يك جنبش مردمي حكومت را سرنگون سازند. اما واكنش گسترده مردم در تظاهرات و اجتماعاتي كه در اين مدت در دفاع از امام خميني (ره) و يارانش برگزار مي‌شد و اعلام انزجار گسترده مردمي از اقدامات تروريستي ائتلاف بني‎صدر ـ رجوي، تصورات اينان را كاملا از هم پاشيد، به ويژه حضور پرشور و وسيع مردم در انتخابات رياست جمهوري دوم مرداد كه به رياست جمهوري محمدعلي رجايي انجاميد، ديگر هيچ‎گونه اميدي براي آنان باقي نگذاشت.


در ساعت يازده بعدازظهر سه‎شنبه ۶ مرداد ۱۳۶۰، بني‎صدر و مسعود رجوي با استفاده از عوامل نفوذي سازمان در نيروي هوايي، با يك جت بوئينگ سوخت‎رسان نيروي هوايي به خلباني سرهنگ معزي خلبان مخصوص شاه، از ايران گريختند. هواپيما در يك فرودگاه نظامي پاريس به زمين نشست و دولت فرانسه به بني‎صدر و رجوي و معزي پناهندگي سياسي داد. هم رجوي و هم بني‎صدر تأكيد كردند كه دو ماه بيشتر به پايان رژيم جمهوري اسلامي نمانده است. رجوي، موسي خياباني را به جانشيني خود در ايران منصوب كرده بود.


روز هشتم شهريور ۱۳۶۰، نيز محمدعلي رجايي كه به دنبال عزل بني‎صدر به رياست جمهوري انتخاب شده بود و محمد جواد باهنر نخست وزير در اثر انفجار بمب در محل دفتر نخست وزيري به شهادت رسيدند. اين بمب توسط يك عنصر نفوذي سازمان به نام مسعود كشميري كار گذاشته شده بود. طرح اوليه سازمان، انفجار بمب مزبور در منزل امام خميني (ره) بود كه پس از ناكامي در آن، نخست وزيري هدف قرارگرفت.


بعدها رجوي در ديدار سري با ژنرال حبّوش رييس دستگاه اطلاعاتي عراق تأكيد كرد كه: «... هرچند كاخ سفيد و كاخ اليزه مي‌دانستند. با كاخ اليزه هم ارتباط داشتيم و مي‌دانستند چه كسي حزب جمهوري را در ايران منفجر كرد و چه كسي عمليات عليه رئيس‎جمهور و نخست‎وزير ايران را انجام داد. آنها مي‌دانستند و خوب هم مي‌دانستند ولي صفت تروريست هم به ما نزدند».


از اين به بعد سازمان براي تزريق هر چه بيشتر خشونت به فضاي جامعه، دست به اقدامات عجيب و غريبي مي‌زد و در كنار ترورهاي گاه و بيگاهي كه انجام مي‌داد، عده‎اي از جوانان كم سن و سال و فريب خورده را در چند دسته حداكثر ۲۵ نفري به تظاهرات مسلحانه و خشونت‎آميز در خيابانها وامي‌داشت تا مردم به آنها بپيوندند و نظام را به اصطلاح سرنگون كنند! از جمله اين عمليات، تظاهرات مسلحانه ۵ مهر ۱۳۶۰ بود كه تعدادي از اعضا و هواداران به‎طور مسلحانه در تظاهراتي در چند نقطه تهران شركت كردند و با همكاري مردم و نيروي انتظامي شمار زيادي از آنان دستگير شدند.


به دليل حمايت گسترده مردم از نظام و نيز نفرت عمومي از سازمان و رهبري آن، نيروهاي امنيتي و انتظامي كه از پشتوانه اطلاعاتي مردمي گسترده‌اي برخوردار بودند، به سرعت توانستند بر اوضاع مسلط شوند و خانه‌ها‌ي تيمي سازمان را يك به يك كشف كنند. اعضا و هواداران سازمان، در جوّي از يأس و نفرتي كه به ذهن آنان تزريق شده بود، اقدام به ترور مردم عادي مي‌كردند، به‎گونه‎اي كه فقط در تهران عده زيادي از مردم اعم از كاسب، معلم، كارگر و ديگر اقشار كه ظاهري حزب‎اللهي داشتند، به دست افراد سازمان ترور شدند. در اين برهه، براي كشتن يك مغازه‎دار به دست اعضاي سازمان كافي بود كه او عكس امام را در مغازه‌اش نصب كرده باشد.


طي دو سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ تعداد ۳۶۶ مورد ترور مردم عادي در استان تهران توسط اعضاي سازمان مجاهدين انجام شد. ۵۳ درصد از اين افراد كارمند نهادهاي دولتي بودند كه ۳۶ درصد آنها شاغل در سپاه، ارتش، بسيجي و شهرباني بودند. بنابراين بقيه ۶۴ درصد ترورشدگان مردمي داراي مشاغل غيرنظامي و آزاد بودند كه تنها جرم آنها داشتن ظاهري حزب‎اللهي يا قرار گرفتن در تيررس تيم‌ها‌ي شكار سازمان مجاهدين بوده است.


تيم‌ها‌ي ترور سازمان ائمه جمعه را نيز هدف قرار دادند و شخصيت‌ها‌يي مانند آيت‌الله صدوقي (امام جمعه يزد)، آيت‎الله دستغيب (امام جمعه شيراز)، آيت‌الله مدني (امام جمعه تبريز) درحالي ترور شدند كه سنين آنها در دهه هفتاد عمرشان بود.


اما سازمان روز به روز زير ضربات قواي انتظامي و نيروهاي مردمي تحليل مي‌رفت. در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰، خانه تيمي اصلي و مقر مركزيت سازمان كشف شد و در حمله افراد سپاه به آنجا، موسي خياباني، نفر دوم سازمان، و اشرف ربيعي، همسر مسعود رجوي و عده ديگري از افراد مركزيت در درگيري مسلحانه كشته شدند. با اين حادثه طومار موجوديت سازمان در ايران تقريبا درهم پيچيده شد و در سال ۱۳۶۱ اندك خانه‌هاي تيمي و افراد باقيمانده نيز كشف و دستگير شدند.


در پي اين ضربات با شكنجه سه تن از پاسداران ربوده شده توسط سازمان، «عمليات مهندسي» به عنوان يك نوع عمليات نوظهور براي ايجاد رعب و وحشت به عنوان مكمل ترورهاي خياباني آغاز شد. جزئيات اين نوع عمليات و اجساد كشف شده شش تن از قربانيان كه سه تن از آنان كفاش، معلم و كارمند بودند به قدري فجيع و تكان‎دهنده بود كه حتي اعضاي هواداران سازمان را نيز تحت‎تأثير قرار داد و منفعل ساخت. در تاريخ گروه‌هاي سياسي مسلح جهان تا آن زمان، هيچ نمونه مشابهي مانند اين نوع عمليات ثبت نشده بود و سازمان مجاهدين خلق نام خود را به عنوان اولين نمونه در اين نوع به ثبت رساند. مجريان شكنجه افراد ربوده شده پس از دستگيري تمام جزئيات آنچه را كه انجام داده بودند شرح دادند كه در سال ۶۳ از طريق راديو و تلويزيون و مطبوعات انتشار عمومي يافت و افكار عمومي را در بهت و حيرت فرو برد.


حكومت خيالي در پاريس و بغداد
در پي استقرار تشكيلات مجاهدين خلق در فرانسه، ابوالحسن بني‎صدر رئيس جمهور مخلوع و مسعود رجوي مدتي به همكاري با يكديگر پرداختند. بني‎صدر كه هنوز خود را رئيس جمهور قانوني مي‌دانست، طي حكمي رجوي را به سمت نخست وزير شوراي مقاومت منصوب كرد. در همين دوران رهبر مجاهدين كه همسرش در ايران كشته شده بود، چشم به فيروزه دختر كم سن و سال بني‎صدر دوخت و بني‎صدر عليرغم شعارهايش در مورد قباحت استفاده ابزاري از زن، فيروزه را به رجوي داد. اما عمر اين ازدواج كوتاه بود و به زودي ميانه رجوي و بني‎صدر به هم خورد و رجوي نيز فيروزه را طلاق داد.
نظام جمهوري اسلامي با كسب پيروزي‌هاي پي در پي نظامي و حمايت گسترده مردمي و اتحاد و انسجام داخلي و سركوب قاطع و مؤثر ضد انقلاب، از جمله نيروهاي مجاهدين خلق، به مرحله‌اي از ثبات رسيده بود كه ديگر نمي‌شد وعده سقوط آن و بازگشت به تهران، ظرف دو سه ماه آينده را داد. حتي ترورهاي شخصيتها نيز ديگر چندان جلب توجه نمي‎كرد و اثري نداشت. رجوي براي مطرح كردن نام خود و سرگرم نگه‎داشتن اعضاي سازمان، نقشه‌اي انديشيد و اين نقشه كه نتيجه‌اش تصاحب مريم قجر عضدانلو، همسر مهدي ابريشم‎چي، نفر دوم سازمان بود «انقلاب ايدئولوژيكي» نام گرفت و رجوي و هوادارانش آن را گامي بلند در جهت ارتقاي مقام زن دانستند. به دستور رجوي، ابريشم‎چي همسر خود را طلاق گفت و بلافاصله بدون رعايت مسائل شرعي از جمله عِدّه طلاق، مسعود و مريم با هم ازدواج كردند. اين حادثه قباحت‎بار تأثير بدي در بين همگان حتي محافل خارج از كشور گذاشت. مثلا گروهك راه كارگر كه يك گروه كمونيستي بود در بيانيه‌اي اعلام كرد كه اين كار «افكار عمومي را به شدت مبهوت و اخلاق عمومي را عميقا جريحه‎دار ساخت».


در مقابل مهدي ابريشم‎چي: اعلام كرد كه «مخالفت با مشيت مسعود، كفرآميزتر از مخالفت با مشيت خداست». به پاس اين از خودگذشتگي ابريشم‎چي، رجوي نيز مينا خياباني، خواهر موسي خياباني را كه ۱۲ سال از ابريشم‌چي كوچكتر بود، به وي جايزه داد و اجازه داد اين دو با هم ازدواج كنند.


از اين به بعد «تركيب مسعود و مريم» جايگزين كلمه «مسعود» كه ورد زبان افراد و هواداران سازمان بود، شد. مسعود رجوي در مراسم جشن ازدواج خود اين حادثه را «انفجار رهايي» خواند و گفت : «در اينجا صحبت از انفجار است، انفجار رهايي».


رهبري نوين با اين تحليل كه ابرقدرتها نخواهند گذاشت ايران پيروز جنگ باشد و در عراق بازنده نخواهد بود، تصميم گرفت رودربايستي را كنار بگذارد و علنا و رسما در كنار صدام قرار گيرد. در تاريخ سياسي كشورهاي جهان بسيار به ندرت به موردي برمي‌خوريم كه يك گروه سياسي مخالف نظام، با دشمني كه به خاك كشورش حمله كرده و آن را در اشغال دارد، اين‎چنين متحد شود و خود را به آن بفروشد.


پس از مذاكرات مقدماتي رجوي و طارق عزيز در پاريس، در ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ وارد بغداد شد و بلافاصله تشكيلات سازمان نيز به بغداد منتقل شد.


از اين به بعد رجوي و گروهش به طور كامل در اختيار دستگاه اطلاعاتي عراق قرارگرفتند و به مجري بي‎چون و چراي اوامر صدام تبديل شدند. اولين اقدام رجوي در بغداد، تشكيل «ارتش آزادي‎بخش ملي» بود. با تمهيدات و وعده و وعيدهاي فراوان شماري از اعضاء و هواداران و بعضا فريب‎خوردگان غيرسازماني وارد بغداد شدند و در اردوگاه‎هاي موسوم به «اردوگاه اشرف» مستقر شدند و در آنجا به فراگيري فنون نظامي و جنگهاي كلاسيك پرداختند. رجوي مي‌خواست وانمود كند كه سازمان از مرحله ترور و جنگهاي شهري گذر كرده و اكنون به مرحله‌اي رسيده كه مي‌تواند اقدام به جنگ‌ها‌ي كلاسيك نظير جنگ دو كشور، نمايد. رژيم صدام امكانات و تجهيزات فراواني در اختيار آنان قرارداد. پس از انقلاب ايدئولوژيك كذايي بسياري از زنان سازمان در اردوگاه اشرف داراي اختيارات وسيعي شده بودند.


چهار دوره انقلاب ايدئولوژيك از سال ۶۴ تا ۷۲ در سازمان رخ داد و هر بار تحت يك عنواني رقبا يا مخالفين بالقوه و بالفعل رجوي در داخل سازمان سركوب شدند و برخي تصفيه فيزيكي يا ناپديد شدند، و نمايش‌ها‌ي تشكيلاتي پر سر و صدايي برپا شد تا، موجوديت متزلزل و شكست خورده سازمان نزد هواداران ترميم شود و بقاي تشكيلات تضمين گردد.


حتي زيارت وارث دستكاري شد و با عنوان «السلام عليك يا مسعود، السلام عليك يا مريم» در داخل سازمان و نشريه عمومي آن انتشار علني يافت. مسعود رجوي به مقام رهبر عالي نائل شد و مريم رجوي به مقام فرماندهي ارتش آزادي‎بخش و سپس رييس شوراي مقاومت و بالاخره رييس جمهوري منصوب شد. هر از چندي نيز يكي از زنان عضو سازمان با كابينه‌اي زنانه بر مسند رياست كل سازمان مي‌نشست و در مقدمات و تبعات آن با آب و تاب گزارش‎ها و ماجراها براي اعضاي منفعل و بي‎انگيزه سازمان آفريده مي‌شد و تا مدتي آنها را سرگرم مي‌ساخت.


يكي از اعضاي اپوزيسيون چپ در خارج از كشور درباره وضعيت سازمان مجاهدين در اين نوع رفتارها چنين نوشته است:
«علاقه مجاهدين به قدرت دولتي، زميني نيست. يك شيفتگي نيمه فرقه‌اي ـ نيمه كودكانه است.... قدرت حكومتي براي يك عضو سازمان يك رؤياي مجذوب كننده است. كلمات رييس‎جمهور، رهبر سازمان، نخست وزير، كابينه، وزير، فرمانده و امثالهم، طنين عجيبي در ميان اينها دارد و درست مانند كودكاني كه عروسك‌ها‌يشان را گرد مي‌چينند و روياهايشان را بازي مي‌كنند، اينها هم غالبا مشغول «دولت بازي» هستند... در اين دور اخير كه قرار شده در آن مريم رييس جمهور باشد... قطعا بازي آخر نيست. آخر اين ماجرا به احتمال قوي اعلام سلطنت و برگزاري خصوصي مراسم تاجگذاري خواهد بود.»
در حكومت خودخوانده سازمان مجاهدين در عراق تحت حكومت صدام، سازمان مينياتوري از وزارتخانه‌ها‌ي مختلف را ايجاد كرده بود اما در اين حكومت خيالي در وسعت دوازده كيلومتر در ده كيلومتر قرارگاه اشرف تعداد بيش از ۳۵بازداشتگاه و زندان وجود داشته است.


عمليات مرصاد
«ارتش آزادي‎بخش ملي» كاري جز چند عمليات ايذايي در مرزها عليه جمهوري اسلامي نتوانست صورت دهد. مهمترين و احمقانه‌ترين اقدام رجوي و ارتش كوچكش «عمليات فروغ جاويدان» بود. در آخرين روزهاي جنگ تحميلي، و پس از آنكه ايران قطعنامه آتش بس را پذيرفت و همزمان با تجاوز رژيم صدام در جنوب و غرب كشور باستثناي هوايي و توپخانه‌ ارتش عراق عده‌اي از اعضاي و هواداران فريب‎خورده، با تجهيزات و سلاحهايي كه صدام به آنان داده بود سوار بر چند دستگاه نفربر زرهي كه آرم ارتش آزادي‎‎بخش ايران بر آنها نقش بسته بود، از جاده خسروي ـ قصرشيرين وارد كشور شدند؛ و در جاده آسفالته و با سرعت شروع به پيشروي به سمت تهران نمودند. آنان چنين توجيه شده بودند كه هر كجا پا بگذارند مردم به آنان مي‌پيوندند و با كمك مردم و نيروي عظيم پشتيباني مجاهدين، مي‌توانند تا تهران پيشروي كنند.


اما نيروهاي نظامي و مردمي ايران، در عملياتي به نام «مرصاد» طي روزهاي سوم تا ۶ مرداد ۱۳۶۷ اين عده را تار و مار كردند.


عمليات «فروغ جاويدان» شكست خورد و ارتش كوچك مجاهدين پراكنده شدند. سرنوشت شركت‎كنندگان در عمليات «فروغ جاويدان» كشته شدن و دستگيري توسط مردم و نيروهاي نظامي بود. از آنجا كه مسعود رجوي از اين سرنوشت محتوم كاملا آگاه بود شماري از اعضاي باسابقه مجاهدين را كه احتمال مخالفت‌شان با وي مي‌رفت، با شركت دادن آنها در اين عمليات به كام مرگ فرستاد.


به گفته يكي از اعضاي سابق سازمان مجاهدين خلق، مركزيت مجاهدين بعد از شكست عمليات، زير تيغ تيز انتقاد بود و بايد جواب اين ماجراجويي بي‎منطق را مي‌داد. رجوي پيش‎دستي كرد و با به راه انداختن مرحله سوم انقلاب ايدئولوژيك، سعي كرد دوباره اعضا را سرگرم كند. رجوي از اعضا خواست همه چيز خود را فداي او كنند: «به ما آموزش مي‌دادند كه خود را به رهبري بسپاريم و به او نگاه كنيم و با پاي او راه برويم.... گناهانتان را به او واگذار كنيد، او شما را مي‌بخشد». اين مرحله تحميق اعضا و هواداران «عبور از تنگه» نام گرفت. چون شكست عمليات سازمان در تنگه چهار زبر يا مرصاد رخ داده بود.


از اين به بعد پرستش رجوي به اصل محوري اعتقادات مجاهدين تبديل و آنان از يك گروه سياسي با ايدئولوژي خاص به يك فرقه با عقايد خاص تبديل شوند. در اين دوران به فرمان رجوي، زنان از مردان جدا شدند و ارتباط بر مبناي ازدواج ميان زن و مرد در سازمان از بين رفت.


پس از عمليات مرصاد و آثار آن بر وضعيت سازمان، شمار زيادي از اعضا و وابستگان تشكيلات در عراق و اروپا تلاش كردند از سازمان جدا شوند ولي با خشونت درون‎سازماني مواجه شدند و به روشهاي مختلف از جمله فرستاده شدن به زندان هاي مخوف حزب بعث مانند ابوغريب مورد ايذاء و آزار قرار گرفتند. تا آنجا كه بعضي از سازمانهاي حقوق بشري غيردولتي به ياري آنان شتافتند و براي نجات قربانيان سازمان تلاش وسيعي را آغاز نمودند.


اعضاي جدا شده سازمان كه در اروپا و امريكا فعالند، تأكيد مي‌كنند كه پس از شكست سازمان در عمليات فروغ جاويدان، سازمان كاملا به صورت يك فرقه بسته و مخوف در آمده است و كمترين روزنه‌اي به زندگي آزاد بر روي اعضاي آن كاملا بسته شده است.


فرجام وابستگي و خيانت
در طول مدت حضور رجوي در عراق، وي با دستگاه اطلاعاتي عراق همكاري كامل داشت. پس از سقوط صدام، در ميان انبوه اسناد و مداركي كه به دست مردم افتاد، فيلم‎هايي از ديدارهاي مكرر مسعود رجوي با بلندپايگان امنيتي رژيم صدام به دست آمد. اين فيلم‌ها بطور مخفي توسط دستگاه امنيتي عراق گرفته شده بود تا در آينده در لحظه مناسب از آن استفاده كنند. بخش‌ها‌يي از اين فيلم‌ها‌ در شبكه‌هاي تلويزيوني بين‎المللي به نمايش درآمد و متن كامل مذاكرات رجوي با مقامات امنيتي صدام و ديگران نيز در اروپا به صورت كتاب منتشر شد.(مستند كامل اين ارتباطات اكنون به نام گرگ ها در اينترنت قابل دانلود است).
در طول جنگ، مجاهدين هرجا توانستند، اطلاعي از وضعيت نظامي ايران به دست آورند، آن را در اختيار مقامات عراقي قرار مي‌دادند. فلان كاسب بسيجي را كه از جبهه برگشته و در مغازه‌اش مشغول كسب و كار عادي خودش بوده، ترور مي‌كردند و نزد مقامات عراقي او را يكي از فرماندهان جنگي معرفي مي‌نمودند تا با اين جنايتها و خيانتها بتوانند پول و امكانات از صدام دريافت كنند.
در سال ۱۳۷۷ و با طمع سوء استفاده از شرايط حاد سياسي داخل كشور، موج جديدي از تخريب و ترور به دستور صدام توسط سازمان مجاهدين در ايران آغاز گشت. در ۱۲ خرداد ۷۷ بمب‎گذاري و خمپاره‎اندازي در سه نقطه تهران با عنوان «سرآغاز مقاومت مسلحانه انقلابي» انجام شد. در اول شهريور ۷۷ سيد اسدالله لاجوردي دادستان اسبق دادگاه‌ها‌ي انقلاب و رييس سابق سازمان زندان‌ها‌ در حالي كه بدون محافظ در بازار تهران مشغول كار بود توسط دو تروريست اعزامي سازمان مجاهدين خلق به شهادت رسيد. وي در دوران مبارزه عليه رژيم پهلوي بارها به زندان افتاده بود و آخرين بار در سال ۱۳۵۳ به ۱۸ سال زندان محكوم شده بود.
در ۲۱ فروردين ۱۳۷۸ طي يك اقدام تروريستي ديگر، سرلشگر صياد شيرازي در حالي كه به تنهايي و بدون محافظ عازم محل كار خود بود به شهادت رسيد. وي در طول جنگ تحميلي خدمات و رشادتهاي فراواني از خود نشان داده بود و رژيم صدام دستور ترور وي را صادر كرد. لازم به يادآوري است كه اين گروهك تا به حال ۱۲۰۰۰ نفر از مردم ايران از زن و مرد، پير و جوان، كودك و بزرگسال را به شهدت رسانده است.
پس از جنگ خليج‌فارس، نفرات مجاهدين در سركوب قيام مردم جنوب عراق و نيز در سركوب مردم كرد، شركت فعال داشتند و به مثابه گارد خصوصي صدام عمل مي‎كردند. رفتار وحشيانه و قساوت‎آميز آنان در اين عمليات چنان بوده كه مردم عراق اعم از شيعه و كرد، ارتش و سازمان استخبارات عراق را فراموش كرده‌اند ولي مجاهدين خلق را فراموش نكرده‌اند و كينه‌اي فراموش نشدني از آنان به دل دارند.


بعد از حمله آمريكا به عراق پادگان اشرف، محل استقرار نيروهاي سازمان مجاهدين امروزه به شدت از سوي سربازان امريكايي حفاظت مي‌شود؛ و علاوه بر اين كادر اصلي سازمان نيز تحت حمايت شديد حفاظتي، امنيتي و حمايتهاي سياسي و لجستيكي آمريكا قرار دارد.


سازمان منافقين رسما در عراق به تحت‎الحمايگي ارتش امريكا درآمد و نيروهاي آنان با توجه به آشنايي با زبان فارسي و فرهنگ مردم مسلمان و شيعه عراق، خدمات مورد نياز نيروهاي امريكايي را تأمين مي‌كنند. اما بعد از دو دهه پيوند عميق و همه جانبه، سرنوشت رژيم صدام و سازمان رجوي، ديگر نمي‌توان امكان حيات مستقلي براي اين گروه از هم پاشيده و متلاشي، متصوّر بود. اگر باقيمانده‌هاي سازمان به كار موقت ارتش امريكا يا نيروهاي امنيتي آن بيايند به اين مفهوم نيست كه سازمان هنوز وجود خارجي دارد. حضور مجازي و تبليغاتي گاه به گاه نام سازمان براي سوءاستفاده عليه كشور ايران نيز اين واقعيت را تغيير نمي‌دهد.
سازمان مجاهدين خلق، به فرجام تاريخي خود رسيد و ميراثي از درد و رنج و خون و عبرت براي تاريخ معاصر ايران برجاي گذارد.

منابع و مآخذ جهت مطالعه بيشتر:
• سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايي تا فرجام (۱۳۸۴-۱۳۴۴)، به كوشش جمعي از پژوهشگران، ۳ جلد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ سوم، ۱۳۸۷ (اين كتاب حاصل بيش از ۴ سال پژوهش و مبتني بر دوازده هزار فيش از ۱۲۰۰ عنوان كتاب و ۴۰۰۰ برگ اسناد است كه در نوع خود جامعترين كتاب موجود درباره اين سازمان محسوب ميشود.)


• نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني، جلد سوم، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، ۱۳۷۲.


• مجاهدين خلق در آيينه تاريخ، علي‎اكبر راستگو، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، ۱۳۸۴.


• قدرت و ديگر هيچ (بيست سال با سازمان مجاهدين خلق)، طاهره باقرزاده، انتشارات روزنامه اطلاعات، ۱۳۷۲.


• جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران، رسول جعفريان، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، ۱۳۸۳.


• تحليلي بر سازمان مجاهدين خلق، ع حقجو، انتشارات اوج، ۱۳۵۸.


• خاطرات احمد احمد، به كوشش محسن كاظمي، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، ۱۳۷۹.


• سازمان مجاهدين خلق از درون (خاطرات دكتر محمدمهدي جعفري)، نشر نگاه امروز، ۱۳۸۳.


• خاطرات عزت شاهي، به كوشش محسن كاظمي، سوره مهر،

نظرات بینندگان