شیرازه

برچسب ها
معصومه آباد در کتاب «من زنده‌ام» توانست مخاطبان زیادی را پای خاطرات اسارت خود بنشاند؛ حالا «سردار سلیمانی» پس از خواندن کتاب نامه‌ای برای نویسنده آن نوشته است؛ نامه‌ای که پاسخ آباد را به همراه داشت.
کد خبر: ۶۵۷۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۵

هنوز سوالم را تمام نکرده بودم که با مشت چنان به دهانم کوبید که چهار دندانم افتاد وقتی که دید بازجویی از من بی‌فایده‌ است،‌ دستور داد تا مرا به آسایشگاه ببرند.
کد خبر: ۶۵۱۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۰

عراقی ها آنها را نمی شناختند، فهمیدیم یکی جاسوسی می کند. همه می دانستند کی ها جاسوسی می کنند، ولی این یکی – هر کس بود – از آن ها نبود، بین خودمان بود، باید پیدایش می کردیم
کد خبر: ۶۱۷۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۳

سید عبدالرحیم حسینی یکی از جانبازان و آزادگان شهرستان خرامه است که کمتر کسی او را جلوی دوربین و یا در نشریات دیده است؛ فرارسیدن سالروز بازگشت آزادگان موجب شد تا به سراغ او برویم و با این "مرد" بیشتر آشنا شویم.
کد خبر: ۵۹۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۲۶

سرهنگ فیصل، یکی از خبیث‌ترین چهره‌های دوران اسارت بود؛ او در شکنجه کردن بچّه‌ها کوچک‌ترین ملاحظه‌ای نمی‌کرد به گونه‌ای که پای چند نفر از اسرا را در مقابل چشمان بقیه بچه‌ها سوزانده بود.
کد خبر: ۵۶۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۸

محمدعلی زردبانی در بخشی از خاطرات خود آورده است: در اردوگاه تشک‌ها و پتوها را به هم می‌چسباندیم و محل مسابقات کشتی را آماده می‌کردیم.
کد خبر: ۵۴۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۰۲

در خاطرات آزاده فضل‌الله ظهوریان ماجرای توصیه یک سرباز سنی مذهب عراقی در خصوص زیارت امام رضا(ع) آمده است.
کد خبر: ۵۴۳۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۲۸

آقای مهندس تندگویان خود را در پناه خاکریز کانال قرار داده بود و در حال فرار از منطقه بود که دشمن او را برگرداند، دو نفر از محافظان ما بدون هیچ گونه مقاومتی تسلیم دشمن شدند و اسلحه‌ها در اختیار دشمن قرار گرفت.
کد خبر: ۵۴۳۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۲۷

برگی از خاطرات یک آزاده دفاع مقدس؛
درجه‌دار دستورش را تکرار کرد و تذکر داد که در غیر این صورت همه تنبیه خواهند شد. همه کاملاً ساکت و جدی به او و افرادش نگاه می‌کردند. حتی اگر حرف او صحیح بود باز هم آن هفت نفر معرفی نمی‌شدند. ترجیح جمع این بود که همه کتک بخورند تا هفت نفر و بقیه فقط تماشاگر باشند.
کد خبر: ۵۴۱۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۲۳

چند هیات از بغداد به اردوگاه اعزام شدند و محل فرار را مورد بازدید قرار دادند و در کوتاه مدت نیز تمامی پنجره های پشت آسایشگاه ها، بلوک و سیمان مسدود می شود که این امر، مشکلات تنفسی زیادی را برای اسرا به بار می آورد.
کد خبر: ۵۳۳۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۰۱

ما را بردند به جایی چاله مانند، پشت یک کانتینر، و آنجا نشاندن مان. دیوار پشت سرمان سوراخ سوراخ بود. برامان کمی غذا آوردند. گفتند: بخورید غذای آخرتان را، بدبخت ها! تا چند دقیقه دیگر اعدام می شوید.
کد خبر: ۵۳۲۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۲۹

برنامه شکنجه‌ها ادامه داشت تا روزی که بعثی‌ها سی و پنج نفر را به عنوان مسئول و به بهانه مذاکره با فرمانده اردوگاه به زندان بردند، که ناگهان متوجه شدیم مذاکره‌ای در کار نیست و عراقی‌ها مشغول شکنجه آن‌ها هستند.
کد خبر: ۵۲۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۹

خسرو هم مخفیانه، خودرا از پنجره ی مینی بوس به داخل کشاند. اما شادمانی دوباره به سراغش آمد تا او را پیاده کند. «حسن مراد» با اعتراض به او گفت: نگاه کن برادر شادمانی، داری پارتی بازی می کنی، همدانیارو که پیاده کردی، یکی یکی دوباره دارن سوار می شن!
کد خبر: ۵۲۷۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۸

لودرها بی توجه به ناله و شیون اسرا مرتب روی آنها خاک می ریختند. شروع کردم به فریاد زدن. هرچه"الله اکبر" می گفتم کسی توجهی نمی کرد. انگار کسی صدایم را نمی شنید و فقط خودم صدای خودم را می شنیدم.
کد خبر: ۵۲۴۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۱

واقعاً برایم سخت بود که دست هایم را بالا ببرم و تسلیم بشوم. اسیر شدن با تسلیم شدن کلی فرق داشت. اصلاً رفتن ما به جبهه، برای جنگیدن بر سر همین اعتقاد بود. اگر در آن لحظه به راحتی تسلیم می شدم، امروز با هزاران سوال بی پاسخ مواجه می شدم و نمی توانستم زندگی آرامی داشته باشم.
کد خبر: ۵۲۲۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۷

پناه بر خدا! عجب غطلی کردم ها. دلم می خواست گلوله بیاید. بیا! این گلوله. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ خدایا چه کار کنم. توی تپه گیر افتاده ام.
کد خبر: ۵۲۲۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۷

فضل‌الله ظهوریان گفت: پس از این که چند ساعتی ما را در یک سنگر نگه داشتند، به پاسگاه زید انتقال دادند، شب هنگام، یکی از وطن فروشان ایرانی، از ما بازجویی کرد؛ آن گاه به سالن مشهور به «مرغداری» در بصره انتقال مان دادند.
کد خبر: ۵۲۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۴

بچه‌ها به یک‌باره عکس قدی امام را رو می‌کنند، همه بچه‌ها وقتی نگاه‌شان به عکس قدی امام می‌افتد، به عکس خیره می‌شوند و شروع به گریه می‌کنند.
کد خبر: ۵۱۶۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۳

در خاطرات آزاده طاهر ایزدی آمده است: در بین ما بعضاً افسران درجه بالای ارتشی ایرانی بودند که عراقی‌ها برای شکنجه ی آنان، با گاز انبر سبیل‌های‌شان را می‌کندند.
کد خبر: ۵۱۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۱۲

چاپ عکس‌هایی از نماز جماعت‌هایی که به امامت صدام برگزار می‌شد، بهانه‌ خوبی برای ما بود که به فرماند‌ه‌هان اردوگاه بگوییم اگر نماز جماعت بد است، چرا صدام می‌خواند.
کد خبر: ۵۰۱۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۰/۲۴