ظهور و سقوط پروژه اصلاح طلبی
توصیف هویت فکری اصلاحطلبان
پیش از بیان علل ظهور و افول اصلاحطلبان، باید دریابیم که هویت فکری اصلاحطلبان چه بوده است؟ اصلاحطلبان چه تعریفی از «اصلاحات» داشته و تلقّی و برداشت آنها بر چه «بنیانهای فلسفی و اعتقادی» استوار بوده است؟ اگر بتوانیم به چنین شناخت و درکی از اصلاحطلبان دست یابیم، آنگاه میتوانیم به این پرسش نیز پاسخ بدهیم که آیا رویکرداصلاحطلباندرامتدادرویکردانقلاباسلامی و امامخمینی قدسسره قرارداشته یاانحرافازآن بوده است؟
نخست باید به این واقعیت توجه کنیم که اصلاحطلبان با وجود اشتراکات و همسوییهای روشن نظری و عملی، در برخی از رویکردها، با یکدیگر اختلافات عمیقی داشتهاند. به بیان دیگر، اصلاحطلبی هیچگاه یک «جریان معرفتی و سیاسی همگون و یکدست» نبوده، بلکه دستکم کنشگران و حاملان اصلاحات، در دو طیف قرار میگیرند: 2
اول. طیف «اصلاحطلبان سنتی» که شکاف فکری کمتری با رویکرد انقلاب اسلامی و امام خمینی قدسسره دارند و عمدتا «مجمع روحانیون مبارز» را دربر میگیرد.
دوم. طیف «اصلاحطلبان سکولاریست» که جریان افراطی و تندرو اصلاحات را تشکیل میدهد و شامل احزابی از قبیل «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی»، «جبهه مشارکت ایران اسلامی» و همچنین بسیاریازروشنفکراناصلاحطلبحلقهکیانمیشود.اگرچه هر دو گروه در دهه اول انقلاب (دهه شصت)، دارای تفکرات چپگرایانه تندی بودهاند، اما پس از خانهتکانی در اندیشهها و افکار خود در سالهای پایانی این دهه، رویکردهای کاملاً متفاوتی را برگزیدند؛ به ویژه طیف دوم که تندروهای تجدیدنظرطلب، ساختارشکنان، لیبرالهای تندرو، و چپهای جوان نیز خوانده شدهاند 3
دامنه و عمق تجدیدنظرطلبی خود را در اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی بسیار گسترش دادند و تقریبا در نقطه مقابل تفکرات خود در دهه شصت قرار گرفتند! در این بخش و بخشهای بعدی مقاله، این مدعا به اثبات خواهد رسید.از سوی دیگر، با وجود اینکه محمد خاتمی عضو «مجمع روحانیون مبارز» بود و در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری، از حمایتهای گروهی و حزبی آنها برخوردار شد، تعلّق خاطر بیشتری به طیف سکولاریستها داشت.
وی در طول دوران اصلاحات، همواره از فعالیت روزنامههای زنجیرهای (که وابسته به این طیف بودند) پشتیبانی کرد و در نهمین انتخابات ریاست جمهوری، از کاندیدای آنها (مصطفی معین) دفاع کرد، نه از کاندیدای طیف سنتی (مهدی کروبی). افزون بر این، خاتمی همواره در نشستها و همایشهای گروهها و احزاب سکولاریست شرکت کرد و یا آنها را به دیدار پذیرفت.
نکته دیگر اینکه طیف سکولارها پس از دوم خرداد، به سرعت توانستند این تحول را به نفع خود مصادره کنند و ادعای نمایندگی کلّیت آن را مطرح سازند، به صورتی که طیف سنتی به حاشیه رانده شد. بدین سبب، از زاویه نگاه طیف دوم (طیف اصلاحطلبانسکولاریست)بایداصلاحاتراشناخت.اصلاحطلبی در یک تعریف کلی عبارت است از: جنبشی اجتماعی در حوزههای سیاسی، اقتصادی و یا فرهنگی که بر مبنای کنش مشترک و جمعی گروهی از افراد برای دستیابی به هدف یا اهدافی شکل میگیرد. اما این تعریف کلی، مضمون و رویکرد اصلاحطلبی را روشن نمیسازد؛ زیرا اساسا مضمون و رویکرد آن با رجوع به مصادیق عینی و اجتماعی مشخص میشود. بنابراین، برای شناخت مضمون و رویکرد اصلاحطلبان و اصلاحطلبی موردنظر این مقاله، باید دیدگاهها و عملکرد حاملان و عاملان آن را مطالعه نمود.
با اینکه اصلاحطلبان طی هشت سال (1376ـ1384) در حاکمیت سیاسی حضور داشتند و بخشهای مهمی از آن را به تصرف خود درآوردند، اما آنها هیچگاه به صورت دقیق، مشخص نکردند که مراد آنها از «اصلاحات» چیست. حتی پس از سپری شدن این دوره نیز معنای «اصلاحات» در هالهای از ابهام باقی ماند و نظر واحد و رأی روشنی درباره آن ابراز نشد.
هنوز هیچ تعریف مشخص و مشترکی از اصلاحطلبی در میان نیروها و کنشگران مدعی آن، وجود ندارد. این نقیصه بزرگ، آنگاه بیشتر خودنمایی میکند که به یاد بیاوریم بیش از ده سال (یک دهه) از دوم خرداد به عنوان آغاز جنبش اصلاحطلبی مدرن ایران میگذرد، اما در تمام این مدت، هیچ فرد، مقام، دولتمرد، نماینده مجلس، روشنفکر و حزبی، کمترین تلاشی برای ارائه یک تعریف روشن از این واژه و رایزنی برای جلب توافق تمام یا لااقل بخشی از آنهایی که خود را اصلاحطلب میخوانند، بر سر آن انجام نداده و به نظر هم نمیآید چنین ارادهای در درون این جریان وجود داشته باشد.4
اهداف اصلاحطلبان چه بود؟ آیا آنها تنها به دنبال جایگزینی مسئولان و تعویض افراد بودند یا درصدد تغییر ساختار نیز بودند؟ اهداف اصلاحطلبی چه روشهایی را برمیتابید؟ سؤالاتی از این دست، دارای پاسخهای متنوع و متعارضی است؛ چراکه اصلاحطلبان حتی درباره معنای اصلاحطلبی و اصلاحات، با یکدیگر توافق نداشتند!
سعید حجاریان، کسی که او را به عنوان «مغز متفکر اصلاحات» میشناسند، معتقد است:اصلاحطلبی درجاتی دارد. خیلیها معتقدند که هنوز تعریف دقیقی از اصلاحات ارائه نشده است. در تعریف شخص من، اصلاحات کاملاً با مفهوم دموکراتیزاسیون همپوشانی میکند. اصلاحات دنبال کردن پروژه دموکراتیکسازی است. حالا بعضیها تندتر و عدهای کندتر این اهداف را پی میگیرند.5
وی میگوید:ما در صد سال اخیر این دو راه را داشتیم: راه جمهوریت و راه مشروطیت. آنها در جایی به هم رسیدهاند که آن دوم خرداد است؛ یعنی دوم خرداد، ترکیبی از آن دو بوده است. از یک طرف، جمهور را به صحنه کشاند با فشار آن بیست میلیون رأی از پایین، و از طرف دیگر هم، نخبگانی پیرامونی شده در مقابل قدرت مطلقه، آلترناتیوی را مطرح کردند.6
بنابراین، غایت اصلاحطلبی ـ دستکم از نظر برخی از اصلاحطلبان ـ معطوف به مفاهیمی از قبیل دموکراسی، جمهوریت و مشروطیت بود. تا اینجا میتوان قضاوت کرد که اصلاحطلبی تنها دربردارنده پاره اندکی از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی بود و پارههای جدیتر و محوریتر آن را به فراموشی سپرد. اما باید دید که آیا همین هدف تکساحتی (دموکراسیخواهی) نیز از نظر درونمایه و محتوا با تفکر و ارزشهای انقلاب اسلامی همخوان و منطبق بود یا اینکه برداشتهایی از آن عرضه میشد که با تفکر سیاسی انقلاب اسلامی و امام خمینی قدسسره ضدیت داشت؟
بعد از دوم خرداد 76 است که حاکمیت در ایران به طور کامل به دو بخش تفکیک میشود. یک بخش ریشه مشروعیت خود را در خواست و رضایت مردم جستوجو میکند و خود را در مقابل نهادهای مدنی برخاسته از فرایندهای دموکراتیک مسئول میداند و از اینرو، مشارکت خودجوش و از پایین سازمانیافته را در عرصه سیاست جستوجو میکند. این بخش به تدریج توانسته است تمامی نهادهایی را که به طور مستقیم توسط مردم انتخاب میشوند، مانند ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و شوراهای اسلامی شهر را در اختیار بگیرد. اما بخش دیگری از حاکمیت، هم در تئوری و هم در عمل، بر انتصاب از سوی شارع تأکید میکند و مشروعیت خود را بر نوعی انشاء نیابت و فرمان حکومتی از جانب معصوم علیهالسلاماستوار میسازد.7
با این بیان، کاملاً روشن میشود که مقصود از اصلاحطلبی و دموکراتیزاسیون، زدودن منشأ و خاستگاه دینی نظام سیاسی و نشاندن تلقّی عرفی و سکولاریستی به جای آن است. در این حال، جمهوری اسلامی از نظر منبع تحصیل مشروعیت سیاسی، وابسته به «مردم» است نه «خداوند». از اینرو، لازمه تحقق دموکراسی موردنظر اصلاحطلبان، «سکولاریسم» است. ناگفته پیداست که این نظرگاه، کاملاً با آرمان انقلاب اسلامی و تفکر سیاسی امام خمینی قدسسره در تضاد است.8
تفکر اصلاحطلبان دیگر نیز بر سکولاریسم مبتنی بود:به نظر بنده، مبنای فقهی ـ کلامی ما در مسائل و موضوعهای سیاسی، متعلق به دنیای گذشته است. در آن دنیا، مناسبات سیاسی انسانها مبتنی بر تابعیت مردم از حاکم عادل یا ظالم بوده است. در آن دنیا، حقوق اساسی انسانها مطرح نبوده و ظلم و عدل هم معنای دیگری داشته است. عدل در آن دوران معنایی فردی و مبهم داشته است و عدل به آن معنا، به هیچ وجه نمیتواند اساس سازماندهی اجتماعی و سیاسی دموکراتیک قرار گیرد.9یکی دیگر از افراد وابسته به این طیف میگوید: «فقه توانایی پاسخگویی به معضلات داخلی و خارجی را ندارد.» 10 اصلاحطلبان به منظور دستیابی به جامعه دموکراتیک و سکولاریستی موردنظر خود، چارهای جز استحاله ماهیت نظام سیاسی نداشتند. از اینرو، به اقدامات ذیل مبادرت ورزیدند:
اول. تلاش کردند تا از انقلاب اسلامی، تفسیری دموکراتیک عرضه کرده و غایت انقلاب اسلامی را ـ که اسلام و اجرای احکام اسلامی بود ـ «دموکراسی» معرفی کنند:جریان انقلاب 1357 یک جریان دموکراتیک بود و بر اساس آرای مردم، نظام جمهوری اسلامی برقرار شد. [... ]از اینرو، انتخابات 1376، دنباله انقلاب 1357 و واکنشی علیه گرایشهای غیردموکراتیک بود.11
دوم. نظریات سیاسی امام خمینی قدسسره را یا تحریف و تفسیر به رأی کردند و یا آنها را تاریخمند و خاص شرایط اجتماعی و سیاسی دوره حیات ایشان معرفی نمودند.
سوم. اصرار ورزیدند که اصولی از قانون اساسی باید مورد تجدیدنظر قرار بگیرد:خواسته محوری امروز به عنوان یکی از مهمترین شاخصها و روشهای اصلاحطلبی، همهپرسی درباره قانون اساسی کنونی و اصول آن و اصلاح قانون اساسی است.12
بدینسان، پر واضح است که پروژه اصلاحطلبی، «بازگشت به انقلاب» یا «تکمیل مسیر انقلاب» نبود، بلکه در حقیقت، منحرف ساختن نظام سیاسی و اجتماعی از مسیری بود که انقلاب اسلامی و امام خمینی قدسسره ترسیم کرده بود. تفکر و عملکرد اصلاحطلبان نه تنها در چارچوب اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی قرار نداشت، بلکه به واسطه آراء و عملکرد سکولاریستی اصلاحطلبان در دوره هشتساله حاکمیت ایشان، انقلاب اسلامی متحمل ضربهها و خدشههای دردناکی گردید:
طی این سالها، با بهانههای مختلف، علاوه بر مبانی و اصول انقلاب، از جمله حکومت دینی، ولایت فقیه، قانون اساسی، استکبارستیزی، استقلال و...، ارکان و نهادهای قانونی نظام از رهبری و شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام گرفته تا سپاه و بسیج و صدا و سیما و شورای عالی انقلاب فرهنگی در معرض شدیدترین تهاجمات سیاسی و مطبوعاتی جریان تجدیدنظرطلب و رادیکال قرار داشتند.13معضل نظری و فکری اصلاحطلبان، «اتکای مطلق آنها بر نظریات علوم اجتماعی سکولار غرب» بود.14 همین امر سبب دورافتادگی آنها از واقعیتهای جامعه ایران و سرانجام، ناکامی و سقوط آنها گردید.
دلایل ظهور اصلاحطلبان در سپهر سیاسی کشور
1. تعمیق شکاف طبقاتی در اثر سیاست اقتصادی دولت سازندگی
2. تکساحتی بودن دولت سازندگی؛ غفلت از فرهنگ
3. دوگانگیها و تناقضهای ارزشی در رفتار کنشگران جریانهای راست سنتی و مدرن
4. بسترآفرینی فرهنگی و معرفتی روشنفکران
5. ویژگیهای متمایزکننده و جذاب خاتمی
6. همگرایی گروهها و احزاب سیاسی متعدد مانند «مجمع روحانیون مبارز» ، «مجمع روحانیون مبارز» «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» ، «کارگزاران سازندگی» و انجمنهای اسلامی دانشجویان
دلایل افول اصلاحطلبان در سپهر سیاسی کشور
1تداوم سیاست تعدیل اقتصادی
2. تمرکز محض بر دغدغههای سیاسی و روشنفکرانه(توسعه سیاسی )
3. ستیز با ارزشهای اسلامی و انقلابی
4. کشمکش درونی اصلاحطلبان
5. ناتوانی خاتمی در برآورده کردن مطالبات ساختارشکنانه اپوزیسیون
6. غوغازیستی و تنشآفرینی اصلاحطلبان
7. روشنگریهای اعتقادی و ایدئولوژیک آیتاللّه مصباح
8. امدادهای غیبی و الهی برخاسته از دعای صالحان