کد خبر: ۳۵۴۷۸
تاریخ انتشار: ۱۸:۲۱ - ۱۶ شهريور ۱۳۹۱

خاطراتی جالب از یادگاران دوران جنگ

از بس که خسته بودم،ندانستم که کی خوابم برد و سرم را در یک جای نرم گذاشتم وبه خواب عمیقی فرو رفتم اما صبح که بیدار شدم دیدم سرم بر روی ...

به گزارش شیرازه به نقل از جهرم تبصیر ، در گفت و گویی که خبرنگار ما با یکی از یادگاران هشت سال دفاع مقدس داشت خاطرات جالبی را برای ما بازگو کرد.

مطلب زیر از زبان این سربازگمنام امام زمان(عج) نقل می شود:

در حین عملیات والفجر 8(فتح فاو) تعدادی نیرو به خط دوم اعزام کردند و تا آنها به خط دوم رسیدند ثبت شده بود و به آنها گفتند شب را درکانالی که توسط خود عراقی ها حفر شده است به سر برند تا فردا آنها را به خط مقدم اعزام کنند.

بعد از صرف مختصری شام،نیروها هر کدام در گوشه ای از کانال به خواب رفتند .صبح ، وقتی که نیروها برای ادای فریضه نماز بیدار شدند یکی از نیروها با رنگ و روی زرد و سفید شده و با ترس و لرز به این طرف و آن طرف میدوید و مدام می لرزید .به او گفتند :چه شده است ؟ گفت : "من دیشب که در کانال خوابیدم ، از بس که خسته بودم،ندانستم که کی خوابم برد و سر خود را در یک جای نرم گذاشتم وبه خواب عمیقی فرو رفتم. اما صبح که بیدار شدم دیدم سرم بر روی ران یک کشته عراقی گذاشته ام و تا صبح با یک عراقی و در کنار او به سر برده ام."

او بر روی پای خود بند نبود و مدام می لرزید بعد از نماز نماز صبح حالا دیگر مدام دوستان وی او را دست می انداختند و سربه سر او می گذاشتند که دوست عراقی خود را تنها نگذار و به سوی او برو و یا این عراقی خیلی ترا دوست داشته است که از سر شب تا صبح تو را بر روی پای خود نگه داشته و چیزی نگفته است ...

 

در خط خرمشهر یک سه راهی وجود داشت که آن را سه راه شهادت می گفتند .از بس که رزمندهای ایرانی در این سه راه یا زخمی شده بودند و یا به شهادت رسیده بودند. یکی از دیده بان های لشکر المهدی تعریف می کرد که یک روز دقیق شدم تا ببینم این عراقی ها از کجا شلیک می کنند و تا کی باید این نامردها از ما شهید و زخمی بگیرند. وقتی خیلی دقت کردم ،دیدم  از یک جایی که چند قطعه تنه نخل افتاده بود بر روی هم و از آنجا شلیک می کنند . به خوبی نمی شد جای آنها را شناسایی کرد . پس از اینکه تیری را شلیک کردند ،یک دود بسیار باریکی از کنار همان چند قطعه تنه نخل بلند شد. در دل خود گفتم آن چنان پدری از شما در بیاورم که دیگر یادتان برود از اینجا شلیک کنید .فاصله ام را تا آن ها به دقت محاسبه کردم و بعد از آن از یکی از قبضه های خمپاره اندازه های 120 میلیمتری که بسیار خطرناک و مخرب می باشد سه گلوله خواستم که در مسافت های 10متری در چپ و راست گلوله اول شلیک کند. آنها این کار را چند لحظه بعد از در خواست من انجام دادند و من هم از همانجا که ایستاده بودم و گلوله ها را در خواست کرده بودم ،نظاره گر بودم.بعد از آن دیگر هیچ تیری ازآنجا شلیک نشد. به دیگر رزمنده ها اعلام کردند که می توانید از این به بعد سفره غذایی خود را بر سر همین سه راه شهادت بیاندازید و غذا بخورید چراکه دیگر هیچ شلیکی صورت نخواهد گرفت و با خیال راحت در آنجا رفت و آمد کنید.

انتهای خبر/ص

نظرات بینندگان