خاطراتی جالب از یادگاران دوران جنگ
به گزارش شیرازه به نقل از جهرم تبصیر حین عملیات کربلای 5 در سنگری مستقر در خاک ریز های نون شکل که توسط عراقی های بیچاره زده شده بود ،استراحت می کردیم که از بلند گوی مقر اعلام شد که گلوله های شیمیایی شلیک شده است و ما هم از خواب بیدار شدیم و حالا مانده بودیم که چکار بکنیم ،چکار نکنیم که دیدم بالای سر خود طنابی در سنگر آویزان است که رزمنده ها زیر پیراهن و لباس خود را که می شویند ،روی آن آویزان می کنند تا خشک شود. وقتی اعلام کردند شیمیایی زده اند من هم بلند شدم و لباس زیریکی از رزمندها را برداشتم و کمی آب روی آن ریختم و جلو بینی و چشم خود گذاشتم و دوباره به خواب خود ادامه دادم و بعضی ازرزمنده ها سراسیمه به این و آن طرف می رفتند تا ماسک ضد شیمیایی به روی صورت خود بزنند و به داخل سنگر که آمدند دیدند من راحت و خونسرد به استراحت خود ادامه میدهم و با هم میگفتند مقر پر از گاز شیمیای شده و او راحت خوابیده است بعد که بیدار شدم به آنها گفتم که یکی از بهترین راه های مبارزه با گاز شیمیای خیس کرد پارچه ای بر روی بینی و صورت خود است که من هم در آن چیزی راحت تر از لباس زیر یک رزمنده پیدا نکردم و خدا را شکر که هیچ حادثه ای هم پیش نیامد و عراقی ها نتوانستند مانع استراحت ما شوند.
یکی از رزمنده های ایرانی تعریف می کرد که ما در خط خرمشهرمشغول نگهبانی بودیم. ایرانی ها در این طرف خط اروند و عراقی ها در آن طرف خط اروند وما شب ها که هوا خیلی آرام بود و صدا به خوبی به آن طرف اروند هم می رسید کم کم با یک عراقی در آن طرف اروند دوست شدیم و من چون قبل در کشور کویت کار می کردم به زبان عربی مسلط بودم و شب ها با هم صحبت می کردیم که مثلا از کدام شهر آمده ای و چندتا بچه داری و چند سالته و از این جور حرف ها. یکی از شب ها از او خواستم که با چراغ قوه جای صحیح خود را به من نشان دهد که مثلا می خواهم خود را تسلیم عراقی ها کنم و بدانم که در کجا او را ملاقات کنم. آن بخت برگشته هم با چراغ قوه علامت داد و چند بار آن را خاموش و روشن کرد تا من به دقت بتوانم آن را شناسایی کنم در همین حین قبلا با یکی از فرماندهان هماهنگی به عمل آوردم که با یک قبضه اسلحه آرپی جی 11 که بسیار مخرب می باشد آماده شلیک شود و او هم با چند گلوله قبضه خود را آماده کرده بود و دقیقا آن را رو بروی سنگر آن عراقی بیچاره گرفته بود. همین طور که آن نگون بخت داشت با چراغ قوه به ما علامت می داد که مثلا شما به این جا بیا،من به دوست خود گفتم دقیق به سنگر او شلیک کن او چند گلوله شلیک کرد و کلی به آن عراقی ساده لوح خندیدیم . چند لحظه از این ماجرا که گذشت ،این عراقی آن چنان ما را مورد فحش و ناسزا قرار داد که نگو و نپرس و حسابی پایگاه را زیر آتش سنگین خود قرار داد و ما خوشحال و سر حال مدام از این جریان برای هم تعریف می کردیم و می خندیدیم.
انتهای خبر/ص