از خدا می خواهم خون محمد رضا چراغ راهی جهت یادآوری فریضه امر به معروف باشد/دنبال مسایلی که برخی ها مطرح می کنند نیستیم!
حاج اسدالله جانباز 70 درصد دفاع
مقدس پدر
این جوان بسیجی است که آرام و شمرده سخن می گوید.
این پدر داغدیده می گوید: محمدرضا مثل همه بسیجی ها اهل مسجد و مجالس و محافل مذهبی بود. قبل از اینکه پایگاه مقاومت کربلا در مسجد رسول اعظم (ص) افتتاح بشود با جمعی از دوستانش یک گروهی راه اندازی کرده بودند و در مسجد برنامه های فرهنگی اجرا می کردند.
بعد از افتتاح پایگاه مقاومت کربلا این فعالیت ها
بیشتر شد. جالب اینجاست به محض راه افتادن این پایگاه و حضور بچه بسیجی ها در
محدوده پارک فضیلت دکه اراذل و اوباش جمع شد و در واقع جایی برای آنها نبود.
مرحوم محمد رضا ادبی در جمع جوانان هیئت عشاق المهدی (عج)
اسدالله ادبی می گوید: محمد
رضا و دوستانش دوشنبه شب ها جلسه داشتند. روز عید فطر بعد از اینکه ظهر ناهار
خوردیم خواستیم جهت تبریک عید به اقوام و دوستان به کوهنجان برویم که محمد رضا
گفت: امشب به بچه های پایگاه قول دادم که
با اونها باشم. اگر موافق باشید فردا به کوهنجان برویم. ما هم قبول کردیم.
مرحوم محمد رضا ادبی جمع جوانان هیئت عشاق المهدی (عج) - عید غدیر
پدر محمدرضا می گوید: او تنها پسرم بود و خیلی به او علاقه داشتیم. بعد از نماز مغرب و عشاء تو خونه نشسته بودیم که یکی از دوستانش زنگ زد و گفت: محمدرضا تو بیمارستانه و زود دفترچه بیمه اش را بیاورید. با مادرش سراسیمه و نگران دفترچه را برداشتیم و به سرعت خودمان را به بیمارستان شهید بهشتی رساندیم. وارد بیمارستان که شدیم انگار یک لشکر نیرو در قسمت های مختلف اورژانس جمع شده بودند و همه گریه می کردند.
آنها بچه های پایگاه های مقاومت کربلا و پایگاه های اطراف بودند. از یکی از دوستانش سوال کردم که چه شده که یکباره با جسد غرق در خون محمدرضا روبرو شدم. تمام شده بود!
مادرش شروع به داد و فریاد کرد و سعی کردم او را آرام کنم. هنوز نمی دانستم چطور شده. یکی دیگر از دوستان محمدرضا کنارم آمد و گفت: ما تو پارک جلو پایگاه ایستاده بودیم که دو نفر از اراذل و اوباش سابقه دار با موتورسیکلت وارد پارک شدند و در حالیکه دست یکی شون قمه بود به طرف ما اومد و گفت: فلانی را می شناسید؟ محمدرضا جلو رفت و گفت: ما اینطور کسی را نمی شناسیم. اینجا زن و بچه مردم نشستن چاقو را غلاف کن و برو؟ اون فرد هم با داد و بیداد چند قدم عقب رفت و یه لحظه برگشت و در حالیکه محمدرضا حواسش نبود چاقو را به پهلوی راست او زد و سوار موتور شد و حرکت کرد. ما به سمت آنها دویدیم تا انها را بگیریم که یکی از بچه ها صدا زد: بچه ها بیایید حال محمدرضا خیلی بده. خون زیادی ازش می رفت، برگشتیم و هر طور بود محمدرضا را با موتور به خروجی پارک رساندیم و اورژانس سریع اومد و رفتیم بیمارستان. اما انگار قضیه تمام شده بود. وقتی به اورژانس بیمارستان رسیدیم دیگر جانی برای او باقی نمانده بود و متاسفانه طولی نکشید که...
صحبت حاج اسدالله که به اینجا رسید یک مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: خدا را شکر می کنم که فرزندم پاک به سوی خدا رفت. او مزد عبادت و بندگی ماه رمضان را روز عید فطر یک جا از خدا گرفت. خوشا به سعادتش! از خدا می خواهم که خون محمدرضا چراغ راهی در جهت یادآوری فریضه امر به معروف و نهی از منکر باشد و امیدوارم این اتفاق باعث هدایت من و همه افراد جامعه باشد.
مرحوم محمد رضا ادبی جمع جوانان هیئت عشاق المهدی (عج) - عید غدیر
وی در پاسخ به خبرنگار عصر فارس در خصوص این که چرا پیکر محمدرضا را از شیراز به کوهنجان آوردید، می گوید:
حاج اسدالله در خصوص مطالبی که در خصوص قتل فرزندش مطرح می شود می گوید: برادران و اقوام همه اسرار کردند که در شیراز تشییع بشود. اما من قبول نکردم و خواستم محمدرضا را در زادگاهم و در کنار پدر و مادرم به خاک بسپارم. ما دنبال مسائلی که بعضی ها مطرح می کنند نبوده و نیستیم.
پدر مرحوم ادبی در پاسخ به این سوال که الان الآن چه احساسی دارید پاسخ داد: پسرم به وظیفه دینی اش عمل کرد
و من خوشحالم. یک روز وظیفه این بود در جبهه مقابل دشمن بایستم و امروز هم اینجا
در مقابل تهاجم فرهنگی. البته امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه لسانی همیشگی و
دائمی هست و زمان و مکان خاص ندارد. فقط خدا را شکر می کنم که محمدرضا به خواسته
اش رسید. مگر نه اینکه ما در شب های قدر دعای عاقبت به خیری می کنیم؟ دعا می کنیم
خدایا شهادت در راه خودت را نصیب ما بکن. همین کافیست!
اسدالله ادبی می افزاید: از همه تشکر می کنم و می خواهم که به فریضه امر به معروف و نهی از منکر بیشتر توجه کنند؛ والسلام!
در لابه لای این گفتگو حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا ادبی عمومی محمدرضا که از اساتید دانشگاه و از مسئولین عقیدتی سیاسی ارتش می باشد نیز به جمع ما اضافه شد. بعد از خارج شدن پدر محمدرضا از اتاق، حاج آقا ادبی گفت: تو این یکی دو روز ندیدم برادرم گریه کند، انگار نه انگار که اتفاقی برایش افتاده. اون خیلی صبوره.
به خاطر ترکش هایی که هنوز از دوران دفاع مقدس تو سرش وجود داره، سالی یکی دو مرتبه چندین روز در بیمارستان بستری می شد و در این چند سال گذشته این محمدرضا بود که همیشه کنار پدرش بود. من به حال این پدر و پسر غبطه می خورم.
مرحوم محمد رضا ادبی جمع جوانان هیئت عشاق المهدی (عج) - عید غدیر
عموی محمدرضا می گوید: حاج اسدالله دو تا دختر دارد که هر دو حافظ کل قرآن کریم هستند و ازدواج کرده اند. محمدرضا تنها فرزند برادرم بود که با آنها زندگی می کرد.
وی می افزاید: امر به معروف و نهی از منکر لسانی یک وظیفه عمومی است که به هر مسلمانی واجب است و اهمیت این فریضه در کلام رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بر هیچ کس پوشیده نیست. اگر دقت کرده باشید در فرمایشات مقام معظم رهبری نیز مدام این مساله تکرار می شود. پس دیگر بر همه ما تمام است و باید به آن توجه و دقت کرد. ضمن اینکه یادمان باشد قیام حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به خاطر همین مساله بود و کلام آخر این که اجرای فرامین الهی هزینه دارد و باید هزینه داد؛ مثل امام حسین(ع) در روز عاشورا.
انشاءا لله با سيد شهيدان عالم محشور شود.