چه کلاهی چه عمامهای؟!/ مجلسیها و دولتیها این مطلب را نخوانند!
دهم آذر ماه، سالروز شهادت آیت الله سید حسن مدرس، به عنوان روز مجلس تعیین شده است. امام خمینی همواره از او به عنوان یک الگو به ویژه برای علما و نمایندگان مجلس یاد می کرد. شاید مروری بر زندگی و دیدگاه های مدرس از چرایی اصرار امام بر زنده نگهداشتن یاد و نام شهید مدرس پرده بردارد.
به گزارش شیرازه به نقل از تریبون مستضعفین؛ برای این منظور بخش هایی از قسمت «مدرس در مجلس» از کتاب «مرد روزگاران» تألیف علی مدرسی را انتخاب کردهایم:
هیچکس نمی تواند ادعا کند
( در جریان استیضاح مستوفی الممالک:) بعضی از روزنامه ها می نویسند شاید توقعاتی باشد، بنده تقریباً۹ رئیس الوزراء دیده ام، هیچ رئیس الوزراء و وزیری نیست که در این مجلس بگوید مدرس یک تقاضایی از من کرده است! یک کاغذ در هیچ وزارتخانه ای ندارم و هیچ تقاضایی از کسی نکرده و نمی کنم. (ص۱۲۱)
چه کلاهی باشد چه عمامه ای
ما با تمام دنیا دوستیم مادامی که معترض ما نشده اند. هر کس معترض ما بشود، معترض او خواهیم شد!! همین مذاکره را با مرحوم صدر اعظم عثمانی کردم.گفتم اگر کسی بدون اجازه ما وارد سر حد ایران شود و قدرت داشته باشیم او را با تیر می زنیم، خواه کلاهی باشد خواه عمامهای باشد! بعد که گلوله خورد و زمین خورد دست می کنیم ببینیم ختنه کرده است یا نه!!(خنده حضار)اگر ختنه کرده بود بر او نماز می خوانیم و اگر ختنه نکرده بود اورا دفن می کنیم. (ص۱۲۰)
حراست از حاکمیت مردم
(در مورد رأی به اعتبار نامه یکی از نمایندگان:) من عقیده ام این است که این انتخاب از روی فشار شده و به غیر از اراده ملت شده، پس باطل است. فرمودند که فرق گذاردم. بنده حتی نسبت به نزدیکترین اشخاص به خودم هم فرق نگذاردم. هر کس را بنده بفهمم که یک دست محلی یا غیر محلی در انتخابش بوده و به قوا انتخاب شده است رأی نداده و نخواهم داد. حتی اگر اقرب اشخاص در دوستی با خودم باشد. مسأله دوستی، دخلی به سیاست ندارد.
دانشجو نرود،استاد بیاید
عرض می کنم اگر ده هزار نفر شاگرد هم از ایران به اروپا برود هیچ مانعی ندارد. اما مملکت خودمان را تجربه کرده ایم. در این مدت عمری که داشته ایم خیلی شاگرد ها رفتند به اروپا و خیلی از پول های این مملکت را در آنجا خرج کرده اند، لکن نقص مملکت ما کم نشده است. باید امروز که محتاج به علوم اروپا هستیم، علم را به مملکت خودمان بیاوریم.
اولاً باید معلم از خارج بیاوریم و لو این که سالی یک کرور مخارج او باشد. ثانیاً اگر ممکن نشود که معلم بیاوریم باید شاگرد برای معلمی فرستاد. (ص۴۹۶)
ما همه نوکریم
- تمام این مقامات که از سلسله های مختلف هستند، شاه و رئیس الوزراء، پارلمان، حجت الاسلام، تمام اینها نوکر خلقند. یکی اسمش شاه است، یعنی نوکر مردم. یکی اسمش رئیس الوزراء است، یعنی خدمتگزار مردم. باید تمام اینها نوکری بکنند
(سردار معظم: همه را نمی شود نوکر گفت، فرق دارد.)
_ من به زبان فارسی خودم حرف می زنم. شما تحصیل کرده ها را نمی دانم. من می گویم پیغمبران خدا هم که از همه برترند، نوکر خلقند. من می گویم آنها را خدا برای خلقش فرستاده، نفهمیدم ایراد کجا بود. (ص۴۹۶)
چرا علوم را ترجمه نمی کنند؟
به عقیده بنده وزارت معارف یک رکن اعظمش دائره دارالترجمه است. ۴۰ سال است می شنویم از ایران می روند به اروپا درس می خوانند و اسم خودشان را دکتر می گذارند. دکتر یعنی مجتهد، یعنی این شخص رفته و این علوم را تحصیل کرده و یک قوه استنباطیه در این علم پیدا کرده؛ با این وصف خیلی متأسفم اشخاصی که رفته اند این علوم را تحصیل کرده اند چرا به ایران که آمده اند به زبان ایرانی ترجمه نکردند. دکتر یعنی مجتهد، یعنی کسی که خودش تصنیف کند. چرا کتبی را که در آنجا خوانده تصنیف و منتشر نمی کند؟! (ص۵۰۰)
سیاست از دیانت جدا نیست
نجف که بودم با خودم فکر می کردم چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته و ممالک غیر اسلامی رو به ترقی؟ بالاخره فهمیدم که در ممالک اسلامی اشخاصی که متدین هستند از اشخاصی که داخل در سیاست هستند دوری می کنند. ناچار همه نوع اشخاص رشته امور سیاست را در دست گرفته؛ لذا رو به عقب می روند. با خودم گفتم باید فکری کرد. آمدم با دو نفر از اساتید بزرگ که فعلاً هر دو به رحمت ایزدی پیوسته اند این مسأله را مذاکره کردم و بالاخره با مشروطه منطبق شد که به واسطه آن این اختلاف از میان برداشته شود و هر کس امین تر است بیشتر خدمت به سیاست مملکت بکند.
من وامثال من که مشروطه را تصدیق کردیم برای این بود که یک اختلافی از بین برداشته شود. این معنی ندارد که دولت و ملیت و دیانت دو تا باشد. پیغمبر اکرم(ص) که مؤسس دیانت بود رئیس سیاست بود.از آن وقت که اختلاف پیدا شد ممالک اسلام رو به ضعف رفت. (۵۰۱)
رسم این مملکت
در این مملکت رسم است هر شغلی را به هر کس تکلیف کنند می گوید بلد نیستم غیر از این شغل وزارت ؛ چون تا به حال اتفاق نیفتاده است به کسی تکلیف وزارت کنند و بگوید بلد نیستم. (۵۰۵)
حتی اگر باید قرض کنیم
رعایت ضعفای مملکت ما این است که املاک مان را آباد کنیم و کارخانه بسازیم تا آنها کار کنند. عقیده ام این است که ما بایستی تحریص و ترغیب کنیم تا هر کس پول دارد به ربح ده دو و ده چهار ندهد [بلکه] ببرد کارخانه بسازد تا هم خودش منفعت ببرد، هم اهل ایران از پرتو آن منفعت ببرند.
اگر هر کسی پول دارد بیاورد کارخانه بسازد و از او هم مالیات گرفته نشود و مساعدتی هم بشود. مثلاً اگر یک کارخانه که می خواهد بخرد دوازده هزار تومان دارد و دو هزار تومان کسر دارد، دولت باید دو هزار تومان دیگرش را اگر شده قرض هم بکند، بکند و بدهد تا هم آن شخص فایده ببرد، هم کارگران کار می کنند و مزد می گیرند و هم به جاهای خارج و دوردست نمی روند. (ص۵۰۸)
معنای وطن خواهی
وطن خواهی یعنی چه؟ وطن عبارت است از یک ارضی و یک اهلی. من اگر وطن دوست باشم، آن ارض را باید دوست بدارم و حفظ کنم. اهل آن اراضی را هم که همه هموطن های من هستند باید دوست بدارم و حفظ کنم. ترقی بدهم وطن را؛ یعنی آن زمین را معمور کنم، اگر خراب است تعمیرش کنم. برای اهل آن ارض هم کمال آسایش و رفاهیت و اسباب غنا و علمشان را فراهم کنم.
من خیال می کنم وطن خواهی و وطن دوستی که ما می گوییم این است که ارض خودمان را دوست بداریم و اهل آن ارض را هم مثل خودمان و از خودمان بدانیم. (ص۵۱۶)
ضرورت آمادگی نظامی
هر مسلمانی که عقیده به نماز و خمس و زکات و حج دارد باید به جهاد و دفاع عقیده داشته باشد. و این عقیده هم همین طوری فایده ندارد که من عقیده داشته باشم اگر دزد خانه ام آمد در بروم. این که فایده ندارد، باید یاد بگیرم که در نروم. من چون دشتی و دشتستان بوده ام دیده ام که مردم آن جا، همه اسب سواری و تیر اندازی را بلد هستند. اما تهرانی ها هیچکدام بلد نیستند. باید یاد بگیرند. از حالا باید شروع کرد تا ظرف ده یا پانزده سال دیگر که ما همه مرده ایم آن وقت همه به این قسمت دین لااقل عمل کنند.
ما وکیل هستیم نه ولیّ
(در مخالفت با افزایش حقوق نمایندگان:) من آرزو می کنم یک روزی بیاید که وکیل هزار تومان حقوق ببرد. همین طوری که خبری – روایتی – هست که اگر تمام دنیا لقمه بشود و به دهن عالم با عملی گذارده شود، حقش وفا نشده؛ همین قسم اگر هزار کرور به یک وکیلی که حق وکالتش را نسبت به موکلینش رفتار کرده باشد داده شود، حقش ادا نشده است. اما ببینیم و حساب کنیم…باید تشخیص داد … ما یک مفهوم وکالتی داریم و یک مفهوم ولایتی. گمان می کنم ما که آمده ایم اینجا می گوییم وکیلیم. ولیّ نیستیم، ولیّ آنکس است که آنچه خودش مستقلّاً صلاح می داند اجرا بکند. وکیل این است که نظر موکلینش را هم بداند. بنده از تمام موکلین خودم که سی کرور باشند یکی را نمی دانم که راضی باشد ما حقوقمان را سیصد تومان بکنیم. چرا؟ برای اینکه ندارند. ندارند!! فقیرند!! بی چیزند!!
رفع فقر مبنای اصلاحات
عقیده من این است که ما هر خدمتی را در نظر داشته باشیم به این مملکت بکنیم چه برای اقتصاد، چه برای سیاست، چه برای دیانت، باید یک کاری بکنیم که این مملکت رو به آبادی برود. مادامی که این مملکت خراب است و مبنای خرابی هم بی بضاعتی مردم است، اصلاحات آن طوری که لازم است نمی شود و چون این مملکت یک مملکت زراعتی است ما باید راجع به این موضوع یک قدم هایی برداریم. (ص۵۵۷)