کد خبر: ۵۰۳۸۶
تاریخ انتشار: ۰۸:۲۷ - ۳۰ دی ۱۳۹۲

تنها فرمانده‌ای که از دیواره خط شلمچه عبور کرد

شناسایی عملیات «کربلای ۵» بسیار پیچیده بود؛ شهید کیانپور در شناسایی تنها کسی بود که توانست از دیواره عظیم و بارسلونی خط شلمچه عبور کند و خودش را به دژ سه راه امام رضا(ع) برساند.

به گزارش شیرازه به نقل از مشرق، سردار شهید «غلامرضا کیانپور» متولد سال 1339 در کرج است و سرانجام در 19 دی ماه 1365 در حالی‌که به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات، رزمندگان سلحشور لشکر 10 سیدالشهدا(ع) برای اجرای عملیات کربلای 5 به منطقه شلمچه اعزام شده بود،‌ در اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن بعثی به شهادت رسید. نحوه شناسایی و شهادت این سردار اسلام در عملیات «کربلای 5» به روایت «عبور از خط» در ادامه می‌آید.

                                                                ***

منطقه خالی از نیرو شده بود. همه رفتند و یک آبادان و خرمشهر و یک خوزستان ماند و نیروهای اطلاعاتی. آنهایی که همیشه و در همه حال سرگرم انجام عملیاتی گوناگون بودند! غلامرضا رو به نیروهایش کرد و در حالی که غم و اندوه ناشی از شکست عملیات‌ «کربلای 4» در چهره‌اش هویدا بود، گفت: «باید دوباره شروع کنیم... یک بار دیگر شلمچه ... این بار حتماً پیروز می‌شویم..».

غلامرضا محکم‌تر از همیشه بر روی خاک‌های نرم شلمچه راه می‌رفت و در سر نقشه‌هایش را مرور می کرد. نیروها هنوز خستگی عملیات «کربلای 4» را با خود داشتند. گروهی از آنها نزد «حاج احمد عراقی» آمدند و از او خواستند چند روز مرخصی به آنها دهد. حاج احمد در حالی که سعی می‌کرد آنها را درک کند گفت: «سعی می‌کنم در اولین فرصت شما را به مرخصی بفرستم ... مطمئن باشید...!!».

شناسایی عملیات «کربلای 5» بسیار پیچیده و عظیم بود. شکست «کربلای 4» باعث شده بود تا روحیه نیروها به شدت پائین بیاید. در عملیات‌های متعدد شناسایی غلامرضا نقش مهم و حیاتی ایفا کرد.

در عملیات شناسایی او تنها کسی بود که توانست از دیواره عظیم و بارسلونی خط شلمچه عبور کند و خودش را به دژ سه راه امام رضا (ع) برساند. در آن منطقه نونی‌هایی بود که در کنار آنها نهر یا کانال قرار داشت. تمام منطقه را آب فرا گرفته بود. خاک آنجا آلوده به مین‌های گوناگون بود. سیم‌های خاردار حلقوی که روی هم قرار داشتند و سیم‌های خاردار هشت‌پر از دیگر موانع موجود بودند که غلامرضا با شجاعت و تبحر خاص از همه آنها عبور کرد و عمل شناسایی را انجام داد.

با به اتمام رسیدن شناسایی آن منطقه به عقب برگشت. وقتی نیروهای خودی او را از آب بیرون آوردند، سیم‌های خاردار لباس‌هایش را تکه‌تکه کرده بود و سر و صورت‌اش غرق در خون بود. تا آن لحظه کسی نمی‌دانست غلام برای شناسایی به سمت عراقی‌ها رفته است. پس از آن «حاج علی فضلی» جلسه طرح و بررسی عملیات برپا کرد تا با همفکری دیگر مسئولان بهترین منطقه را برای عملیات مشخص کنند؛ اما چون اطلاعات کاملی از منطقه نداشتند، نمی‌توانستند قاطعانه مسیر و محل عملیات را مشخص کنند. در این بین غلامرضا شروع به صحبت کرد و تمامی اطلاعاتی را که طی آن عملیات شناسایی انفرادی کسب کرده بود در اختیار آنها گذاشت.

در حین صحبت او ناگهان «شهید زینال الحسینی» که سمت فرمانده تخریب را بر عهده داشت نسبت به صحت اطلاعات تردید داشت و می‌گفت: «این منطقه پر از موانع صعب‌العبور است ... چه کسی توانسته از آن عبور کند و این اطلاعات را کسب نماید؟...». غلامرضا با متانتی خاص جواب داد: «بچه‌ها رفته‌اند و این اطلاعات را به دست آورده‌اند...!!».

شهید حسینی قانع نشد و پس از اصرار زیاد غلامرضا وقتی دید شهید زینال الحسینی به هیچ وجه قانع نمی‌شود و این اطلاعات را قبول ندارد، گفت: «آن کسی که این اطلاعات را کسب کرده خود من هستم. من خودم برای شناسایی رفته بودم...!!».

این اولین باری بود که غلامرضا به صراحت گفت که این کار را من انجام داده‌ام ... خوددار بود و سعی می‌کرد شخصیت واقعی خود را مخفی نگه دارد. گرچه مسئولیت داشت و لازم نبود به مأموریت شناسایی برود؛ اما در این باره می‌گفت: «خدمت در واحد اطلاعات عشق من است... دوست دارم به مأموریت شناسایی بروم و از کار و تحرک لذت می‌برم...».

آن عملیات شناسایی نیز نتیجه‌بخش بود و غلامرضا به همراه گروهش توانستند قسمتی دیگر از خاک شلمچه را شناسایی کنند.

عملیات آغاز شد و نیروها با حجم آتش شدید به سمت عراقی‌ها حمله‌ور شدند. نونی‌ها ابتدا یکی پس از دیگری فتح شد؛ به گونه‌ای که وقتی فرماندهان گردان‌ها با رمز خبر می‌دادند که «نونی یک» را فتح کرده‌اند فرماندهان از قرارگاه می‌خواستند دوباره پیام را تکرار کنند؛ به عبارت دیگر باورشان نمی‌شد که نونی‌ها در حال تسخیر است.

عملیات با موفقیت پیش می‌رفت تا اینکه گردان علی‌اکبر(ع) که مسئولیت شکستن خط را برعهده داشت، ناموفق عمل کرد و روند عملیات برگشت. نیروها در نونی‌های عراقی‌ها گیر کرده بودند و دوشکای عراقی مستقر در نونی، آنها را به خاک و خون کشید. در آن جا بود که شهیدان «آجرلو» و «کسائیان» و «خوش اخلاق» به درجه شهادت نائل شدند و حاج احمد عراقی مجروح شد. نیروها در حال قلع و قمع شده بودند.

وقتی غلامرضا دید تمام زحمت‌های او در حال هدر رفتن است، به تنهایی از کانال بیرون آمد و این حرکت او باعث شد جنب و جوش زیادی در نیروها بیفتد. این نونی عراقی که نیروهای ما را به خاک و خون کشیده بود، با حرکت غلام و حمله مستقیم فتح شد. در این بین نیروهای دیگر با روحیه‌ای مضاعف به سمت عراقی‌ها حمله‌ور شده بودند. در حالی که به سمت عراقی‌ها شلیک می‌کرد و روند عملیات را مدنظر داشت رو به یکی از نیروها کرد و گفت: «حالا همه نیروها می‌دانند که خدایی شدن یعنی چه؟!!!».

گرچه رسیدن به نونی‌ها بسیار سخت و مشکل بود، اما با تلاش و کوشش نیروها و رشادت و شهادت طلبی آنها این امر میسر می‌شد.

شب به سر آمده بود و هوا کم‌کم روشن می‌شد که دستور رسید، نیروها جهت ادامه عملیات جلوتر بروند. چون چیزی به روشن شدن هوا نمانده بود، فرماندهان مخالف بودند. در این بین غلام به آنها گفت: «اگر نیروها بدانند که تا هوا روشن نشده می‌توانیم به دشمن برسیم و ابتکار عمل را بیش از پیش به دست بگیریم...».

او مثل یک رزمنده می‌جنگید. پس از گذشت مدتی یکی دیگر از فرماندهان خودش را به او رسانید و وقتی دید اصرار برای عقب رفتن غلامرضا کارساز نیست، اسلحه‌اش را به سمت او گرفت و فریاد زد: «همان طور که به طرف عراقی‌ها شلیک می‌کنم و آنها را می‌کشم، تو را هم می‌زنم... هر چه زودتر باید به عقب برگردی...!!». وقتی ناراحتی آن فرمانده را دید، لبخندی زد و پذیرفت که جلوتر نرود و به عقب برگردد.

ضد هوایی‌‌های عراقی و دوشکاها از درون سنگرهای بتونی آتش پیوسته‌ای بر روی منطقه می‌ریختند و با این آتش‌های شدید یکدیگر را پوشش می‌دادند. در این هنگام غلام رو به یکی دو نفر از نیروها که آرپی‌جی در دست داشتند کرد و فریاد زد: «سریع آن دوشکا را منهدم کنید!!».

آنها که ترسیده بودند و حجم شدید آتش زمین‌گیرشان کرده بود، اطاعت نکردند. ناچار غلامرضا یکی از قبضه‌ها را برداشت و به سمت ضد هوایی رفت. شلیک آر.پی‌.جی با دوشکا همراه شد و در یک لحظه خاموش شد. وقتی گرد و خاک کمی فرو نشست،‌کسی غلامرضا را ندید. او آرام به روی زمین افتاده بود.

فرمانده گردانی که پیشروی گردانش را مدیون غلامرضا می‌دانست، وقتی این صحنه را دید، سعی کرد خودش را به او برساند تا او را کمک کند؛ اما او نیز هدف گلوله قرار گرفت و به فاصله کمی از غلام بر روی زمین افتاد!

انتهای پیام/

نظرات بینندگان