ما به اینها بدهکاریم
صدای خرامه: حال و هوایی دیگر است؛ صدای جوش و خروش دلیرمندانی که برای حفظ اسلام از جان خود مایه گذاشته اند به گوش می رسد؛ مردم خرامه دسته دسته به سوی جبهه های حق علیه باطل در حرکتند؛ آری .... 200 لاله سرخ را یه یادگار گذاشتیم اما بعد از شهدا ما با شهدا بودیم؟
سالهاست که آسمان، کوچ غریبشان را بر شانههایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانشان را با انگشت نشان میدهد و میگرید؛ سالهاست که رفتهاند و بادها، بوی پیراهنشان را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند؛ آنان انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسهاند؛ دلشان، دریا مینوشت و نگاهشان، طوفان میسرود.
برخاستند؛ آن هنگام که نفسهای سرما، پنجرهها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیههای تجاوز، کمر خم کند برخاستند و با قدمهای استوارشان در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد.
پلاک بر گردن و چفیه بر شانه، جادههای صلابت را پشت سر گذاشتند و خاک را لبخند كاشتند؛ پا در رکاب ستاره و باران، آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدند و اینک، ما ماندهایم و این خاک مردابی. ما ماندهایم و تکثیر بیوقفه ابرهای خاکستري.
رفتهاند و بارانها را با خود بردهاند و فصلهایمان، بیجوانه و آفتاب ماندهاند؛ کوچههای شهر را که ورق میزنم، نامشان را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان مییابم؛ تقویمها جفا کردهاند؛ اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند.
قلمهای منظوم اگر کم بگذارند، در حق خون، کوتاهی کردهاند. پوتینها فقط اندکی از رشادت بچهها را پیش بردند. معبرها فقط مقداری باریک، برای شناخت آنان گام برداشتند. کولههای همت آنان، واکنش سبزی بود در برابر خزانزدگی و هجوم اتفاقِ پاییز. آنجا که آنان رفته بودند، چشمهای ما، حرفی برای گفتن نداشت.همه حرفها را با لبخند و گریهها میزدند.خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشکهای چکیده از دعای کمیلشان. شبهای جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گامهای نرفته ما.
اُنس با واژههای دنیایی، برای لبهای ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه، با لحنهای متفاوت، استقامت را به شعر درآوردند! آنگاه که مفاتیح یا اسلحه به دست میگرفتند، غزلهایی از ملکوت، در چهار گوشه سنگر گُل میکرد.
برادر! خواهر! ما بدهکاريم!
ما به آن روزها و شبها بدهکاريم. ما به آن مادر و پدر که با اشک و گريه، فرزندشان را روانه جبهه کردند، بدهکاريم. به آن خانمي که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه «بابا» را تا هميشه بر دل خواهد داشت، بدهکاريم.
به مظلوميت آن شهيدي که دلش براي تنها دخترش تنگ ميشد، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت، بدهکاريم. به بزرگي و غرور آن امير ارتش که به او گفتند دخترت روي تخت بيمارستان منتظر ديدن توست، برگرد، اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زماني به خانه برگشت، که جسد دخترش را دفن کرده بودند!... ما بدهکاريم.
ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران، به اندازه قطرات خون به ناحق ريخته، بدهکاريم. به مظلوميت، معصوميت دختران و پسران بابا نديده، به گريههاي شبانگاه همسران شوهر از دست داده، بدهکاريم. به بزرگي پيرمردي که کمر خم نکرد و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند، بدهکاريم.
ما به نام هزاران هزار شهيد، جانباز، اسير، به هزاران هزار خانواده، هزاران هزار پدر و مادر، هزاران هزار کوچه که نام شهيد را بر آن گذاشتهاند، بدهکاريم. ما به امام (ره) ما به ايران، به اسلام بدهکاريم.....