«در بهار آزادی جای شهدا خالی»: 10 لاله به خون خفته پیشکش مردم کازرون برای پیروزی انقلاب
بايد فارغ از خود بشوي و كوس انا الحق بزني و همچون »منصور محسنپور« با عشق و شور خريدار سر دار شوي تا رستگار گردي بايد كه خونت سنگ سنگ خيابانها را رنگ بزند تا ننگرا از دامن خاك پاك ايران بزدايد
بايد ماه فروماند از جمال محمد(ص) را بخواني و بداني كه ميتوان وصال محمد(ص)رادر ضلال محمد(ص) بيابي آن گاه كه نور شهادت، و قدر با كفايت، در صورت درخشان و خون افشان (محمد)ي كه محمدي شده است ببيني تا بتواني گل سرمدي از »محمد محمدي« با مشام جان و با جان مشام از بام تا شام، برگ برگ بچيني.
بايد كه جمله جان شوي تا لايق جانان شوي بايد دل از خانه و كاشانه بكني، ديوانه، مستانه از خانه بيرون بزني خود باخته و سر از پاي نشناخته، با تيغ و گلوله ساخته، سر بدهي، پا بدهي، دست بدهي تا از پاي فتاده و مست از جام باده(ماندني و جاودان) آزادهي آزاده بشوي »ماندني دست داده« آن كه با سادگي ساخت تا آزادي را شناخت.
بايد قنبر باشي، يعني غلام رهبري چون علي، علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را، كه به ما سوا فكندي همه سايهي هما را، تجربه كني تا بتواني غلام علي باشي و «به» بودن از تمام «بهان»جهان برايت عيناليقين شود تا حقاليقين با نژادت عجين گردد و آنگاه چون »غلامعلي بهبهانينژاد« با انديشهي آزاد، سر را با بادهي خون بشويي و وصال ليلي مجنون را ببويي.
به منجنيق عذاب اندرم چو ابراهيم، بايد ابراهيم وار، صاف و بيغش بر منجنيق آتش بنشيني تا خدا را ببيني و از درخت آتش انار شكافتهي ميخوش بچيني. و قاعدهِ بازي نمروديان و پهلويان دني را به هم بزني تا در مرز جنون با كِلك خون در اوج شادي و آزادي نداي جاودانگي و سرمدي هم چون »ابراهيم قايدي« در گنبد دوار به يادگار طنين انداز كني.
بايد كه جمله جان شوي، تا لايق جانان شوي بايد از تمامي اهريمنان و ديوان روسياه، نگاه بِبُري تا بتواني به علي، پناه ببري و نام علي پناه را از جمله ي نامها بخري و اسكندر وار بسما... بخواني و ديوهاي زمان را براني و بكوشي تا در ظلمات، آب حيات بيايي و بنوشي و با نام خونآلود »علي پناه اسكندري« سينهي آسمان را بپوشي.
اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش بايد با تمام وجود به سوي حق و حقيقت بروي تا غلام پير خمين و آنگاه غلام خالص حسين، يعني عبدالحسين بشويي، آن كه با سر شتافت تا كربلا يافت، آن كه كوشيد و بر ديو درون خروشيد تا مسلط بر ديو شد و عاقبت بر خويشتن خديو و توانست نام »عبدالحسين خديو« را در ميان دُرد آشامان بياورد و با قلم خون بر سينهي كتاب جنون بنگارد.
بايد چشم دل را باز كني تا جان بيني و آن چه ناديدني است آن بيني، تا از مشرق عرش، رحمتي و نعمتي ناخواسته از طرف حبيبت نصيبت شود و قيمتي بايسته و برچسبي شايسته به سينهات تا ابد بچسبد و چه برنج باشي و چه برنز و چه طلا چون در عين صفا بلا را آزمودهاي و گرفتار و به رنج بودهاي ديگر گنجي هستي كه در زمين نميگنجي و تبديل ميشوي به »قيمتي برنجي« و از عرشتافرشفرشتگان نامت را نقش كنند.
و هنرمند، قدر بيند و بر صدر مينشيند، سعهي صدر مييابد و صورتي هم چون بدر، آن قدر كه سينهاش مأمن ا... و رحمن شود، چرا كه »قلب المؤمن عرشالرحمن« پس صدراله شود و مدال پيري و مرشدي و شيخي و شيخ شيخيان يعني »صدراله شيخيان« هديه ميگيرد و به هيچ وجه سازش نميپذيرد و قبل از مرگ ميميرد چرا كه »موتوا قبل اَن تموتوا«
و كان امرا... مفعولا(37-33) باري بايد بداني كه بندهي خداوندگاري پس زير باري و نبايد امر خدا را زمين بگذاري آن گاه بايد صبحگاه و شامگاه پيشاني بر پيشگاه ا... بسايي تا بندگي درگاه را بيابي و به مقام امراللهي دست يابي و نهايتاً خود امرا... شوي و پس از مقام امرالهي از درگاه الهي چه بخواهي و چه نخواهي آن قدر عامداً ميگويي و رضايتش را جويي و مقام محمود را بستايي تا در خويش بميري و مقامي والا از طرف مولا هديه بگيري و نام »امرا... محمودي« بر جبين بنشاني.
كاظم دهقانيانفرد