بزرگداشت شهید شاخص شهرستان لارستان روبروی منزل شهید برگزار می گردد
وی با ابراز خرسندی از اجرای موفق طرح «آبروی محله» تصریح کرد: در این طرح هر پایگاه مقاومت در طول سال یادواره شهدای حوزه استحفاظی یا محله خود را در منزل شهید و یا در محیط محله برگزار میکند.
مسئول فرهنگی سپاه لارستان از برگزاری یادواره شهید سلیمان فرخاری بهعنوان شهید شاخص شهرستان در سال ۹۴ خبر داد و افزود: این یادواره به همت پایگاه مقاومت شهید یزدی در روز پنجشنبه این هفته در روبروی منزل آن شهید برگزار میشود.
وی با بیان اینکه تهیه کتاب از ویژگیهای زندگانی شهید سلیمان فرخاری در دستور کار قرار دارد، خاطرنشان کرد: برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و انجام کارهای فرهنگی ماندگار در بحث شهدا، نیازمند همصدایی و همراهی ارگانهای مذهبی، فرهنگی و تبلیغاتی است.
گزیده ای از وصیت نامه و خاطرات این شهید والامقام
سليمان در سال 1341 در خانواه اي مذهبي در شهرستان لار متولد گرديد.
دوره ابتدايي را در مدرسه کميل گذراند و وارد مدرسه راهنمائي فارابي شد.
اين ايام با اوج گيري انقلاب در راهپيمايي ها فعالانه شرکت مي کرد. با
شروع جنگ تحميلي در آموزش نظامي و فعال کردن پايگاه هاي مقاومت نقش بسزايي
داشت.
خانواده محترم شهید در خصوص اخلاقیات و منش شهید اینگونه می گویند:
سلیمان، هميشه لبخند بر لب داشت و در دستگيري از فقراء و مستمندان فعال بود. حتي بعضي از مواقع حقوق دريافتي از سپاه را يک جا به افرادي که خود تشخيص مي داد اهداء مي نمود.
روزي پدرش به او گفت: فرزندم مي خواهم برايت خانه اي درست کنم.
در جواب گفت: پدر جان دعا کن تا خدا، خانه آخرتمان را درست کند.
به جاي خانه اي که مي خواهي براي من درست کني پول آن را به مستمندي بده تا ازدواج نمايد يا سر پناهي براي خود بسازد.
شهید سلیمان فرخاری در نامه ی آخر خود شرح حال خود را اینگونه می نویسد:
"من اين دفعه با دفعات قبل فرق کرده ام و بايد هم فرق بکنم. اگر شهيد شدم که جسدم پيدا شد به خاک بسپاريد و اگر جسدم پيدا نشد بر سر قبر شهيد رحمت الله باقر پوريان پسر دائي ام برويد که من با ايشان هيچ فرقي ندارم."
یکی از همرزمان شهید سیدمحمد تقوی که اهل سروستان است و ساکن شیراز نحوه ی شهادت این بزرگوار را اینگونه نقل می کند:
"عمليات قدس با موفقيت تمام شده بود 120 اسير گرفته بوديم عمليات ايزايي بود و هدف ضربه زدن به نيروهاي عراقي و انهدام تجهيزات آن ها بود و اين هم با موفقيت انجام شد.
در حال برگشتن بوديم که به من خبر دادند فرخاري زخمي شده. به محض با خبر شدن از محل زخمي شدنش به کمک ايشان شتافتم.
وقتي بالاي سرش رسيدم ديدم که ترکش خورده توي شکمش و از ناحيه پا هم، سه گلوله خورده است.
ناگهان ديدم جلو سنگر عراقي ها هستيم.
هوا کم کم روشن شد يک وقت ديدم دو نفر سرباز عراقي از کنارمان رد شدند و سليمان که حالي نداشت و من هم خودم را به مرده بازي زده بودم.
يک لگد به ما زدند و رد شدند. فکر کردند ما مرده ايم اين ها رفتند و مانديم تا ساعت 12 ظهر تا اين که سربازان عراقي مجددا به سراغ ما آمدند متوجه شدند ما زنده هستيم و ما را اسير کردند.
سليمان نمي توانست راه برود.
دو پايش را گرفتند و با کمر روي زمين کشيدند تا اين که به سنگر زيرزمين رسيديم و آن جا هم شروع کردند به کتک کاري بالاخره ما را با خودروی ارتشی به طرف عراق حرکت دادند، از آنجائیکه چشممان را بسته بودند نمی دانستیم چند نفر در ماشین هستیم فقط از صداها فهمیدیم که آقای مراد نیکنام و چند تن از دوستان که برای نجات ما آمده بودند خودشان نیز اسیر شده اند.
بالاخره ما را بردند به زندان الاماره عراق در آن جا به جاي مداوا ما را زير کتک گرفتند.
مادر شهید که تا آن لحظه که خبر شهادتش جگر گوشه اش از زبان آزاده ی فداکار مراد نیکنام نشنید شهادت فرزندش را باور نکرد، برایش اینگونه از شهادت فرزندش بازگو کردند:
وقتي به
سليمان گفتند بگو مرگ بر ... مي گفت: مرگ بر صدام يزيد کافر. آن ها هم با
لگد مي کوبيدند روي زخمش که ناحيه شکم بود تا اين که پس از چند ماه در
تاریخ 20/4/1364 بر اثر شکنجه و تزريق آمپول هوا در استخبارات (سازمان
امنيت عراق) در سن 23 سالگي در دامن آزاده عزیز و باوفای خود برادر مراد نیکنام به شهادت مي رسد.
پيکر مطهر این شهید بزرگوار در 10/3/1380 به لار منتقل و به خاک سپرده شد.