کد خبر: ۹۵۵۶۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۷ - ۱۴ شهريور ۱۳۹۵
زوج نابینای سپیدانی از سختی های زندگیشان میگویند؛

بدترین درد ما درک نکردن ماست/بهزیستی از وضعیت زیرمجموعه خودش درک درستی ندارند

زوج سپیدانی می گویند: یک دردی هم که واقعا وجود دارد و دلم می خواهد شما بنویسید و مردم هم بخوانند، این است که خیلی ها اصلا دقت نمی کنند و تا یک نابینا را می بینند فکر می کنند گداست و می خواهند پول کف دستش بگذارند؛ این واقعا بدترین درد است.

به گزارش شیرازه زهرا خانم، کارگر و نابینای کامل است و در سپیدان زندگی میکنند، خانه داری وآشپزی را دوست دارد و اتفاقا خیلی هم اهل صحبت کردن نیست؛ این می‌شود که وقتی از سر کار بر‌می‌گردد سراغ مرتب کردن خانه و درست کردن غذا می‌رود، در این زمینه اصلا فکر نکنید می‌شود روی کمک  سید ، همسرش، حساب کند.

باقی کارهای خانه را هم با سختی‌هایی که ممکن است برایش داشته باشد انجام می‌دهد؛ مثل شست و شو یا اتو کشیدن، به نظم و زیبایی اهمیت خاصی می‌دهد و ابایی ندارد اگر از اطرافیان هم کمکی بگیرد، خصوصا وقتی که می‌خواهد به خرید برود؛ می‌گذارد بقیه نیز در زندگی‌اش نقش داشته باشند.

رابطه زهرا و مادرشوهرش آنقدر خوب است که بتوان به‌عنوان یک الگو مثال زد؛ این را مادر سید می‌گوید، می‌ماند مشکلات زندگی مشترک که به قول زهرا هر کس بگوید میان من و همسرم نیست شاید دارد از واقعیت فرار می‌کند اما به‌نظر می‌رسد اینجا و در این خانه که یک زوج نابینا چراغش را روشن نگه داشته‌اند مشکلات آنقدر بزرگ نیست که نشود با گفت‌و‌گو حل کرد؛ هر چند زن خانه اعتراف می‌کند بیشتر او است که سر مسائلی عصبانی می‌شود و مرد خانه سعی می‌کند با توضیح او را قانع کند اما خب کارشان به قهر نکشیده است.

آنها معتقدند در هر وضعیتی باید با گفت‌وگو مسائل را حل کرد و در این میان نمی‌شود گفت مشکلات اقتصادی هم بی‌تأثیر است، به هر حال این زوج به‌دلیل شرایطشان رفت‌وآمد برای‌شان خیلی گران تمام می‌شود و هر‌ماه مجبورند بخش زیادی از سبد درآمد خود را برای این منظور کنار بگذارند، هیچ کدام هم که اهل خانه نشستن نیستند پس خودتان حدس بزنید چقدر می‌تواند این وضعیت مشکل ساز شود. به هر حال نه اینکه زیر سقف این خانه همه‌‌چیز آنقدر عادی بگذرد که زیر همه سقف‌ها می‌گذرد اما به‌نظر می‌رسد اگر صدایی از این خانه به گوش می‌رسد صدای آواز سید است که گاهی از روی شوق وگاهی از روی دلتنگی گاه وبیگاه شنیده می شود .

 وقتی قرار می‌شود با همسر سید هم به گفت‌و‌گو بنشینم چیز زیادی از او نمی‌دانم جز اینکه او هم  نابینای مادرزاد است و در حال حاضر   در کارگاهی مشغول به کار است . وقتی صدای پرانرژی و پرنشاط و سراسر هیجان‌ او را در پاسخ به سؤال‌هایم و از ابعاد فراز و فرودهای زندگی‌اش و نوع نگاهش به زندگی می‌شنوم نمی‌توانم شگفت‌زده نشوم.

او فردی است که همین چند سال پیش یک‌بار تا آستانه مرگ رفته و بازگشته و حالا بعد از آن اتفاق،  پرنشاط‌تر و پر انگیزه‌تر شده است.

 همسر سید می گوید : من تا چهارم ابتدایی بینایی خیلی کمی داشتم اما یادم هست جایی که متوجه این تفاوت شدم وقتی بود که با بچه‌های هم سن و سالم بیرون می‌رفتیم و سرو صدا راه می‌انداختند و مادران آنها مرا مثال می‌زدند که همینطور آرام ایستاده بودم اما واقعیت این بود که من خیلی نمی‌توانستم چیزی را تشخیص بدهم.

 او می گوید : من عاشق رانندگی کردن هستم، البته قسمت من این بوده و راضی‌ام به رضای خدا و به‌خاطر مشکلم نمی‌توانم هیچ‌گاه رانندگی کنم اما خب این از رویاهای من است دیگر؛ اینکه ماشینی داشتم و خودم هر کجا که می‌خواستم می‌رفتم.

من عاشق زندگی هستم

علتی که باعث شده با همه سختی‌ها دوام بیاورم دوست داشتن زندگی است؛ با اینکه مشکلات زیادی را پشت سر گذاشتم، من 2 بار ایست قلبی داشتم و شاید خیلی‌ها امیدی به بازگشتم نداشتند یا فکر می‌کردند از کما که بیرون بیایم تحلیل می‌روم اما برعکس شد .

بعد ازدواج کرد، همه اینها را هم لطف خدا می‌دانم، من تا قبل از این مریضی هم آدم معتقدی بودم اما بعد از این اتفاق بیشتر معتقد شدم، اگر قبلا چیزی به‌نظرم کم و کسری می‌آمد الان می‌دانم و ایمان دارم که حتی اگر چیزی به مو برسد خدا نخواهد، پاره نمی‌شود، این دست غیبی که همه جا به من کمک کرده را می‌بینم.

من معتقدم انسان باید به یک دقیقه بعد از خود امید داشته باشد، زندگی‌گاهی خیلی سخت است اما اگر احساس کم امیدی داشته باشیم حتما شکست می‌خوریم، نباید از اتفاقات زود خسته شد؛ مثلا برای من با ازدواجم مشکلاتی هم پیش آمد اما آرامشی که در ‌‌نهایت به‌دست آوردم بیشتر بود.

حتی بعد از ازدواج نگاه اطرافیان و پدر و مادرم هم عوض شد و بیشتر مانند یک آدم بزرگ به من نگاه می‌کنند، باید صبر و تحمل را زیاد کرد؛ مشکلات همیشه هست، نباید زود تسلیم شد، شاید حتی من الان نازک دل‌تر شده‌ام اما همیشه دوست داشتم روی پای خودم بایستم؛ گرچه پدر و مادرم حق زیادی به گردن من دارند، همیشه دوست دارم قدم‌های بزرگ بردارم.

 تفاوت من با شما این است که شما دنیایتان را آن طوری می بینید که چشمهایتان می گوید

حال پای صحبت سید می نشینیم  او می گوید: تفاوت من با شما این است که شما دنیایتان را آن طوری می بینید که چشمهایتان می گوید، اما من دنیا را آن گونه می بینم که دلم می خواهد، می توانم به سادگی از دیدن چیزهایی که شما را آزار می دهد چشم پوشی کنم اما معنایش این نیست که از دیدن زیبایی هایی که شما میبینید محرومم.

من هم می توانم زیباییها را احساس کنم، ببویم، بشنوم و لمس کنم، زیبایی فقط آن چیزهایی نیست که شما می بینید؛ چشم های دل من زیباییهایی را می بیند که چشم های سر شما از دیدن آن محروم است، من با چشم دل تو را به تماشا نشسته ام، زیباتر از بهار و روشنتر از سپیدی، می بینمت همیشه و هرجا، پس هیچگاه به من نگو که چشم های تو هرگز مرا ندید.
                                                                                               
سید می گوید: نابینایی من مادر زادی است پدر و مادر من دختر عمو و پسر عمو بودنند، یک برادر نابینا دارم که متاهل است و همسر ایشان هم نابیناست یک خواهر و یک برادر دیگر هم دارم که خوشبختانه بینایی شان مشکل ندارد.

توقع و انتظاری نداریم فقط می خواهم من را آن گونه که هستیم ببیند

توقع و انتظاری نداریم فقط می خواهم من را آن گونه که هستیم ببیند با تمام توامندی هایی که داریم و با محدودیت دید که نیاز به همراهی دارد و به خودمان بگوییم که معلول شدن اختیاری نیست و هر لحظه ممکن است هر اتفاقی برای سلامتی ما بیافتد در ضمن در تمام دنیا برای افرادی که نابینا هستند فروشگا های بزرگی در اختیار آنان می گذارند تا کالا های روزمره خود را بتوانند به راحتی خرید بکنند.

متاسفانه هم در گذشته و هم در حال حاضر به دلیل ضعف فرهنگی که داریم مشکلات در جامعه برای ما زیاد است از کوچک ترین شروع می کنم؛ ما می خواهیم از خیابان رد شویم، کسی می آید و می خواهد کمک کند، می آید و می گوید: «بیا!» و خودش می رود، خب! آقای عزیز، خانم عزیز! اینکه نمی شود کمک! اگر نمی توانی گوشه لباس من را بگیری تا از خیابان رد شوم، کمک نکن! یا می آیند می پرسند: «آقا می خواهی از خیابان رد شوی؟» می گویی: «آره» می گویند: «خب عصایت را بده من تا بریم!» آخر من اگر عصایم را بدهم به شما، خودم چه جوری راه بیایم؟!

او ادامه میدهد : یک دردی هم که واقعا وجود دارد و دلم می خواهد شما بنویسید و مردم هم بخوانند، این است که خیلی ها اصلا دقت نمی کنند و تا یک نابینا را می بینند فکر می کنند گداست و می خواهند پول کف دستش بگذارند؛ این واقعا بدترین درد است.

  مشکلات ما ۹۹ درصدش از بهزیستی آب می خورد

مشکلات ما ۹۹ درصدش از بهزیستی آب می خورد، بهزیستی که تنها مدعی است و کارهایش نشان می دهد که از وضعیت زیرمجموعه خودشان هیچ درک درستی ندارند.

مثلا کارتی را صادر می کند به نام معلولان که هیچ منفعتی ندارد اما باید برای این کارت هر ۲ سال یک بار پرونده تشکیل بدهیم و برویم پیش دکتری که خودشان معرفی می کنند؛ مثلا من که از ابتدای عمرم نابینا بودم و دیگر بینایی ام را به دست نمی آورم باید هر بار این نابینایی ام را پزشکی که خودشان معرفی می کنند تایید کند، یا اینکه بهزیستی به افراد کمک می کند و مستمری می دهد.

همه که مثل ما کار ندارند؛ بعضی ها واقعا از نظر معیشتی مشکل دارند، فکر می کنید بهزیستی به این افراد چقدر می دهد؟ ماهی 3۰ هزار تومان، آخه با این پول الان چه کار می شود کرد؟ بعد جشن می گیرند و خرج های دیگری می کنند که هیچ فایده ای ندارد.

من به عنوان یک شهروند نابینا که نمی توانم بروم یقه مسئولان شهر را بگیرم که چرا وظایفی که دارید را درست اجرا نمی کنید یا چرا مناسب سازی نمی کنید؟ این وظیفه بهزیستی است که آنها را بازخواست کند.

 سید می گوید : ما متاسفانه نابینای بیکار زیاد داریم و این باور غلط وجود دارد که نابینا فقط می تواند اپراتور باشد در حالی که نابینایان می توانند معلم یا مشاور موفق باشند، کار رادیولوژی در بیمارستان ها انجام بدهند یا در صداوسیما کار کنند، مترجم باشند.

 زهراخانم همسر سید می گوید: من هم می خواهم به مردم بگویم اگر کمک نمی کنید، با حرف هایتان باعث ناراحتی فرد نابینا نشوید، اگر می بینید یک نابینایی دارد کار می کند و از خانه بیرون آمده به او نگویید چرا از خانه بیرون آمدی؟ چرا سوار اتوبوس می شوی؟ حرفی که به من می زدند و واقعا من را غمگین می کرد. امیدوارم دنیای ما از این حرف ها پاک شود.

منبع: مارگون 

نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
ناشناس
United States of America
يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۵
0
کو عکسشون؟