مصدق و دوران عوامفریبی
پایگاه تحلیلی خبری شیرازه، 28 مرداد 1332، سالروز برافتادن دولت مردمی مصدق است. هم انگلیسیها و هم آمریکاییها و رؤسای آنها امروزه دخالت خود را در این رخداد با گردنکلفتی، را میپذیرند.
در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، دو دیدگاه در مورد این روز وجود داشت. یکی دیدگاه رژیم پهلوی که آن را خیزش مردمی در پشتیبانی از شاه به جهان میشناساند و دیگر دیدگاه بیشتر مردم و به ویژه مخالفین رژیم پهلوی از هر دسته و منش اعتقادی و سیاسی است که آن را کودتای خشن رژیم پهلوی بر خواست مردم میدانستند. در این بین گروه سومی نیز بودند که هر چند آن را کودتا میدانستند، اما دلیل فروافتادن دولت برآمده از خواست مردم را منش سیاسی دکتر محمد مصدق میشناختند.
گسترش و رشد انقلاب در سال 1357، رژیم پهلوی بار دیگر تن به دولتی داد که خود را مصدقی میخواند. از این رو هرچند در گام نخست از مهندس مهدی بازرگان و دکتر سنجابی درخواست شد تا دولت تشکیل دهد، اما با دست رد بازرگان و سنجابی، به سوی مصدقی دیگری به بنام شاپور بختیار رفتند. میتوان گفت که رژیم پهلوی با این گزینش، کسی را بر کرسی نخستوزیری نشاند که دیدگاهش به این روز، در سوی دیگر داستان بیان شده از رژیم پهلوی در 25 سال گذشته بود. با گذشت کمتر از یک ماه، مهدی بازرگان نیز با دیدگاه مصدقی مذهبی، از سوی رهبر انقلاب اسلامی، دولت موقت انقلاب را برپا کرد. از این دوران، دیدگاه کودتایی 28 مرداد به گفتمان رسمی و اصلی ایران درآمد.
در همان ماههای نخست پس از انقلاب اسلامی، محمدرضا پهلوی، شاه فراری ایران، با دعوت از هانری بونیه، خبرنگار فرانسوی، دیدگاههای خود را نسبت به رخدادهای دوران شاهیاش، بیان کرد. این گفتگو در کتاب به نام پاسخ به تاریخ گردآوری و چاپ شد.
در کتاب "پاسخ به تاریخ" که بعدها با پاک کردن نام خبرنگار فرانسوی، نویسنده آن را محمدرضا پهلوی خواندند و به فارسی ترجمه شد، شاه فراری همه خیزشهای مردمی بر خود را کودتایی خارجی میداند.
محمدرضا شاه پهلوی در فصل سوم این کتاب با عنوان "برنامه هفت ساله/ مصدق و دوران عوامفریبی" مصدق را به کودتای نظامی بر خود و دولت قانونی میشناساند.
او در مورد نهضت ملی چنین مینویسد: "در این اوان ما به مذاکرات خود با شرکت نفت ایران و انگلیس ادامه میدادیم. هدف آن بود که عواید ما از محل نفت به طور قابل ملاحظه افزایش یابد. دولت ساعد نتوانست این مهم را به انجام برساند. دولت علی منصور نیز توفیق نیافت. سرانجام سپهبد حاجیعلی رزمآرا رئیس ستاد ارتش مأمور تشکیل کابینه شد. اما مذاکرات نفت به درازا کشید. من غالباً از خود سئوال کرده و میکنم که آیا از همین زمان توقف بهرهبرداری از منابع نفت جنوب که در زمان مصدق تحقق یافت، مورد نظر انگلیسیها نبود؟ رزمآرا که یک نظامی قابل و باکفایت بود رد مقابله با تحریکات و بازیهای پارلمانی از خود تدبیر لازم را نشان نداد و اشتباهات وی در همین زمینه بود که با تبلیغات جبهه ملی به دست مصدق بهانههای بسیار داد. این تشکیلات به اصطلاح ملی، پس از جنگ به دست مصدق بنیان نهاده شد، و مخصوصاً در اتخاذ رویه ضدخارجی راه افراط میرفت. از سال 1329 شعار ملی کردن نفت، به صورت شاهبیت اهداف سیاسی جبهه ملی درآمد. من با ملی کردن نفت موافق بودم. ولی راه و روشهایی را که مصدق برای نیل به آن توصیه میکرد، تایید نمیکردم. در این زمان جبهه ملی به ترتیب دادن تظاهرات خشونتآمیز برضد دولت پرداخت و کینه و نفرت نسبت به وی را در میان تودههای مردم تشویق کرد. در روز 16 اسفند 1329 سپهبد رزمآرا به دست یک نفر از فداییان اسلام، هنگامی که برای شرکت در یک مراسم مذهبی به مسجد بزرگ شاه تهران آمده بود، به قتل رسید..."
پرسشی که ایجاد میشود آن است که اگر شاه با ملی کردن صنعت نفت موافق بود، چرا از روز نخست آن را ملی ننمود تا از ریخته شدن این همه خون جلوگیری کند یا به قول خودش بهانه را از دست ملیگراهای هوادار مصدق بگیرد؟ و پرسش دوم آن که اگر رزمآرا آدم باکفایتی بود چرا اشتباههای بسیار کرد؟ و اگر اشتباهش منجر به مرگش شد، پس دیگر واژه باکفایت چه معنا میتواند داشته باشد؟ آیا این یک فرافکنی درشت و فرار از پاسخ به تاریخ نیست؟ آیا شاه تلاش ندارد تا اشتباههای خود را توجیه کند؟
وی در بخش دیگری از همین فصل با عنوان "مصدق و سیاست موازنه منفی" میگوید: "هنگامی که در 8 اردیبهشت 1330 مصدق مأمور تشکیل کابینه شد، 73 سال داشت. وی یکی از ملاکین بزرگ ایران بود که سرانجام به آرزوی دیرین خود، یعنی قدرت مطلق میرسید. من که از قدرتطلبی وی اطلاع داشتم، به او توصیه کردم که در همه چیز شرط حزم و احتیاط را به جای آورد. به وی گفتم که دشمنانِ استقلال سیاسی و اقتصادی ما فراوان و مکارند و برای اجتناب از مخاطراتی که در پیش است باید با احتیاط و تدبیر پیش رفت. دو روز بعد از انتصاب مصدق به نخستوزیری مجلس شورای ملی لایحه اجرایی قانون ملی شدن نفت را تصویب کرد. من با این لایحه کاملاً موافق بودم و بلافاصله آن را تنفیذ کردم. اما عقیده داشتم که بر اساس آن باید با انگلیسیها به مذاکره پرداخت. مصدق با این امر مخالف بود و عقیده داشت که از طرفی اقتصاد بریتانیا و جهان غرب بدون نفت ایران فلج خواهد شد و از طرف دیگر ایران قادر است که نفت خود را به بازارهای دنیا صادر کند...«
شاه همچنین در بخش دیگری با عنوان "هرج و مرج داخلی و خطر مداخله خارجیان" اینچنین میگوید: "در تیرماه 1331 واضح شد که بیش از این نمیتوان به مردی که کشور را به ورشکستگی میکشاند اعتماد کرد. از هنگام ملی شدن نفت تا آن زمان ما حتی موفق به فروش یک قطره نفت نشده بودیم. هیچ توافقی ممکن نبود، برنامه عمرانی هفت ساله به علت فقدان اعتبارات لازم متوقف شده بود و مملکت به سوی پرتگاه میرفت. مصدق که از آینده نامطمئن و پریشان خاطر بود، تحت تاثیر اطرافیانش از من خواست که وزارت جنگ را به وی تفویض کنم. من صراحتاً با این توقع مخالفت کردم و در نتیجه وی در تاریخ 27 تیر 1331 استعفا کرد و احمد قوام به نخستوزیری رسید... قوامالسلطنه گرچه سیاستمداری مجرب بود، اما در آغاز مرتکب اشتباهاتی جبرانناپذیر شد و با ملی کردن نفت مخالفت ورزید. اشتباه فاحش قوام، تهران را به آشوب کشید. از بیست و هفتم تا سیام تیر 1331 تظاهرات خشونتآمیزی در پایتخت صورت گرفت. من به ارتش دستور دادم که از تیراندازی به سوی مردم خودداری کند و سرانجام برای اجتناب از بروز جنگ داخلی بار دیگر مصدق را به نخستوزیری منصوب کردم و شرایطش را پذیرفتم.«
شاه در بخش "از مصدق تا بازرگان" ادامه میدهد: "همه این مشقات و بحران اقتصادی، به این بهانه به ایران تحمیل شد که مصدق میخواست ایران را از سلطه نفوذ انگلیسیها نجات دهد. نتیجه اعمال او این شد که انگلیسیها تسلط خود را بر بازارهای نفت ایران همچنان حفظ کردند، حال آن که از این منابع دیگر حتی یک دینار عاید ایران نمیشد. نفت ما در انبارها باقی ماند و یا استخراج نشد ولی انگلیسیها مشکلات خود و مشتریان خود را با افزایش خرید نفت به قیمت ارزانتر از عراق و به خصوص کویت حل کردند... باید اضافه کرد که دوستان انگلیسی مصدق هنگامی که احساس کردند که دیگر برای آنها مفید نیست و میتوان بدون دخالت وی راهحلی برای مشکل نفت پیدا کرد، او را به حال خود رها کردند. در مرداد 1332، پس از حصول اطمینان از پشتیبانی ایالات متحده امریکا و انگلیس، که سرانجام سیاست مشترکی را آغاز کرده بودند و پس از بررسی اوضاع با کرملیت رزولت نماینده سازمان مرکزی اطلاعات ایالات متحد، بر آن شدم که برای یافتن راهحلی شخصاً وارد عمل شوم. در 25 مرداد 1332 سرهنگ نعمتا... نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی را مأمور کردم که فرمان برکناری مصدق را به وی ابلاغ کند و سپهبد فضلا... زاهدی را که از دوستان پیشین مصدق و وزیر سابق دولت او بود به نخستوزیری برگزیدم. مصدق برخلاف نص صریح قانون اساسی ایران، به فرمان برکناری خود اعتنایی نکرد و به این هم اکتفا ننموده، به یک کودتای نظامی دست زد. مأمور انجام این توطئه کسی جز سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش نبود. کودتای نظامی مصدق با شکست مواجه شد. ولی شرکت در این توطئه خلاف قانون اساسی کشور، مانع آن نشد که ریاحی در زمان سلطنت مستبدانه من ثروتی عظیم از راه فعالیتهای ساختمانی فراهم آورد و اکنون همین شخص وزیر جنگ بازرگان است. پس از ابلاغ فرمان برکناری مصدق، من که از طرحهای سیاسی و جاهطلبیهای او کاملاً با خبر بودم، تصمیم گرفتم که برای جلوگیری از هرگونه خونریزی کشور را ترک کنم و ایرانیان را در انتخاب راه آینده کشور آزاد بگذارم. این تصمیم بیمخاطره نبود، ولی با تعمق و تأمل و سنجش نتایج، آن را اختیار کردم. پس از ترک ایران، ابتدا با هواپیمای دوموتوره شخصی خود به بغداد رفتم. سفیر ما در بغداد، حتی در مقام توقیف من برآمد! ولی من به زیارت عتبات عالیات شتافتم و سپس راهی رم شدم و در آن جا بود که از سرنوشت فلاکتبار سیاستمداری که ایران را به ورشکستگی و سقوط کشانده بود، آگاه شدم.«
در این جا شاه بخش دیگری را به اسم "بیداری ایرانیان" باز میکند و میگوید: "باید گفت که ملت ایران در آستانه سقوط حتمی، به خود آمد و نسبت به خطر عظیمی که حیات کشور را تهدید میکرد، آگاهی و وقوف یافت. پس از آن که من کشور را ترک کردم، کشور سه روز دچار فتنه و آشوب بود. بخصوص در دو روز اول در تهران، هوادارن مصدق و تودهایها، تظاهرات وسیع و خشونتآمیزی ترتیب دادند. در روز سوم یعنی 28 مرداد کارگران و اصناف، دانشجویان، پیشهوران و صاحب مشاغل آزاد، سربازان و پاسبانان، همه زنان و مردان و حتی کودکان، با همتی بینظیر و شجاعتی وصفناپذیر به میدانها و خیابانها ریختند و به مقابله با تفنگها و مسلسلها و حتی تانکهای دیکتاتور غیرمسئول پرداختند و اوضاع را یک روزه دگرگون کردند... در آخر ماه مرداد 1332 حکومت اراذل و اوباش بر کوچه و خیابانهای شهر پایان گرفت و ایرانیان توانستند در صلح و صفا و امنیت به کار و زندگی خود بپردازند...«
داستان بسیار جالبی که شاه بیان میکند بسان یک فیلم سینمایی است. پیرمردی جاهطلب، (با کمک انگلیسیهایی که روشن نیست بالاخره دوست اویند یا دشمنش، یا این که دوست یا دشمن جناب شاه) بیهیچ پشتوانهای از راه میرسد، مردم را میفریبد و کشور را تا آستانه سقوط پیش میبرد و شاه ناراحت، آنقدر خوب است که مردم کشورش را در انتخاب آزاد میگذارد. مردم وقتی این همه خوبی را از شاه میبینند به خیابان میآیند و نیروهای بیگانه و اهریمنی را از بیرون میکنند تا جناب شاه برگردد و شاهی کند. مردمی که تا یک روز پیش هوادار دو آتشه مصدق هستند، در یک ساعت بر اهریمن بودن مصدق آگاهی یافتند!!!!!
در این میان تنها یک جا نیروهای مذهبی، آن هم تنها فداییان اسلام، به کمک مصدق آمدهاند!!! در ادامه تودهایهای را میبینیم و از دیگر مردم خبری نیست.
براستی نهضت ملی این بود. اگر چنین بود که شاه واقعاً بیعرضه بود زیرا با داشتن تمام امکانات و پشتوانه مردمی میتوانست براحتی مصدق را کنار بگذارد. پس خیزش مردمی 30 تیر 1331 و سه روز درگیری برای چه بود؟ آن همه شهید برای چه بود؟ ارتش در اختیار مصدق بود یا شاه؟ چه کسانی در سی تیر با تانک مردم همدان را زیر گرفتند؟
ما قضاوت را به خوانندگان عزیز وامیگذاریم.
اما ذکر چند نکته لازم میآید.
1-مصدق با تمام مخالفتهایی که از سوی نیروهای مذهبی همچون آیتا... کاشانی و فداییان اسلام و ...، نیروهای جبهه ملی مثل حسین مکی، مظفر بقایی، دکتر حسین فاطمی و ... و حتی مارکسیستهایی که به نهضت پیوسته بودند همچون جلال آلاحمد، پشت قرآن را امضا کرد که به سلطنت کاری ندارد؛ در حالی بود که بسیاری از هوداران او خواهان حکومت جمهوری بودند.
2- دکتر سید حسین فاطمی، وزیر امورخارجه همه کنسولگریهای انگلیس را بست. همچنین سفارتخانه رژیم غاصب صهیونیستی را نیز تعطیل نمود.
3-شعار ملی شدن صنعت نفت از سوی همه گروههای ملی، مذهبی و تودهایها داده میشد.
4-عفو عمومی و بخشش قاتلین شهدای سی تیر 1331 توسط شخص مصدق که با مخالفت هوادارن مصدق روبرو و از دلایل جدا شدن یاران وی شد.
5-حرکات موزیانه اشرف پهلوی و دربار در ایجاد نابسمانی و هرج و مرج تا جایی پیش رفت که دولت مصدق مجبور شد آنان را از کشور بیرون کند.
گفتنی است دکتر محمد مصدق در اشتباهی راهبردی، علیرغم هشدارهای کسانی چون آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی، مجلس شورای ملی را تعطیل نمود. این کار از دیدگاه قانون اساسی وقت، همه تصمیمگیری را مستقیم به شاه واگذار میکرد. شاه نیز در اقدامی کاملاً قانونی فضلالله زاهدی را نخستوزیر کشور نمود. مصدق در اشتباهی دیگر، به جای تکیه بر مردم، به دستگیری نصیری دست زد که بر خلاف قانون اساسی بود. هرچند مردم از 25 اَمردادماه برای پشتیبانی از مصدق به خیابان آمدند، اما در پایان به دلیل تصمیمهای عجولانه و بیتوجهی به هشدارها و دیدگاههای دیگر همسنگران، در 28 اَمرداد، دولتش سرنگون شد.
انتهای متن/
نظرات بینندگان