در جشنوارهی فیلم فجر چه میگذرد؟!
سیامین جشنوارهی فیلم فجر، چهارمین روز خود را به پایان میرساند که کم رنگ شدن حضور نسل سینمای انقلاب در آن مشهود است، جشنوارهای که قرار بوده زبان و تریبون سینمای انقلاب باشد، عملاً به بازار فیلمهای تولیدی تبدیل شده، فیلمهایی که نه مدافع ارزشی هستند و نه منتقد جدی آسیبی که مردم با آن دست به گریبان هستند؛ نه «ژانر اجتماعی» آنگونه که باید زبان مردم و اجتماع است و نه «ژانر سیاسی» به گفتمان سیاسی کشور ربطی دارد اما معضل بزرگ سینمای امروز شعار است.
فیلمساز سینمای ما وقتی میخواهد فقط فیلم بسازد که فیلمی ساخته باشد خیلی خوب این کار را میکند، ولی آنگاه که میخواهد فیلمی بسازد که بگوید فلان چیز خوب است چه آن چیز خوب موافق ارزشهای انقلاب باشد و چه مخالف، دچار شعار میشود، مشکل هم این است که سالهاست که آموزش سینما در ایران از فلسفه، سیاست و ایدئولوژی خالی شده و چون سینماگر خود فلسفهای ندارد یا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم دچار کار سفارشی میشود و در این سفارشی کاری، چون اطلاعات کافی ندارند دچار شعار زدگی شدید میشوند.
دوباره با هم
زن و مرد جوانی که با پیشنهاد کاری وسوسه کنندهی مردی پولدار به دام هوسرانی او میافتند و او به دنبال برقراری رابطه با زن جوان است؛ در جریان پیشنهاد بیشرمانه مرد هوسران زن با او درگیر میشود و پس از ترک اتاق مرد به طرز مشکوکی میمیرد و زن دستگیر میشود، ادامهی فیلم ماجرای تلاش زن و همسرش برای رهایی از اتهام قتل است...
فیلم دربارهی ارزشهای اخلاقی است اما وقتی از ارزشها حرف میزند دچار شعار میشود، حجاب، معتقد بودن و مذهبی بودن در فیلم فقط به صورت دیالوگ مطرح میشود ولی وقتی قرار است متلکی هم به مذهبیها بیاندازد بسیار حرفهای و با قاببندی درست و دیالوگ تأثیرگذار این کار را انجام میدهد در این سکانس قاضی برای اینکه بگوید آدمهای عابد هم ممکن است گول نفسشان را بخورند، قصه عابدی مسیحی را مثال میزند که دچار هوس شده و گول شیطان را میخورد نکته مشکوک در این سکانس این است همزمان با این دیالوگ قاببندی طوری است که تصویر مقام معظم رهبری و امام خمینی(ره) که عابدترین انسانهای عصر هستند در پشت سر قاضی دیده میشود، این اتفاق چه از روی عمد باشد چه سهو، اتفاق خوبی نیست، چرا که در فیلم هر صحنه، لوکیشن و لباس هم مثل سایر عناصر انتزاعی از یک معنی خارجی است و مفهوم خاصی را میرساند؛ بنابر این باید فکری اساسی برای نشان دادن صحنههای دادگاهی، چادر زندانیان و سایر عناصر مربوط به حکومت و ارزشها بشود.
فیلم در رساند مفاهیم اخلاقی ناموفق است و شخصیتهای فیلم به هیچ عنوان نمایندهی ما به ازای خارجی خود نیستند، زن متهم در فیلم که ظاهراً فردی مذهبی است ظاهری مذهبی و رفتاری مانند مذهبیهای جامعه ندارد و انگار جذب گیشه به خاطر نشان دادن بازیگر نقش زن «سحر قریشی» در ظاهری باب میل مخاطب هدف اصلی فیلم بوده تا ارزشهای اخلاقی.
فیلا دلفی
فیلا دلفی فیلم بسیار خوبی است که سوژهی خوبی دارد، طرح اصلی داستان فیلم هم خوب بوده اما به لحاظ کارگردانی و پردازش نهایی فیلم نامه بسیار ضعیف از کار در آمده و تا حد زیادی شعاری است، مشکل فنی فیلم هم زیاد است، به خصوص کیفیت و رزولوشن فیلم که به خاطر پاکشدن و ریکاوری شدن راشهای فیلم خیلی پایین آمده است.
قصهی فیلم مربوط به تونلی میشود که مردم غزه در زمان بسته شدن گذرگاه رفح از طریق آن مایحتاج خود را تأمین میکنند و در روز اول حملهی اسراییل به غزه چند نفر قصد عبور از آن را دارند؛ و اتفاقاتی میافتد تا آنها نتوانند به سلامت به مقصد برسند، مشکل اصلی فیلم ضعف پردازش قصه و دیالوگهایی است که آن را شعاری کردهاند و نیازی به این دیالوگها نبوده، متأسفانه کارگردان به خاطر دغدغه زیادی که دارد نتوانسته خود را از شعار گفتن دور نگه دارد، کمبود منابع مالی و به دنبال آن ضعف فنی در فیلم کاملاً به چشم میخورد.
اما مهمتر از خود فیلم حاشیههای آن است، تهیه کننده فیلم در نشست خبری از عدم همکاری نهادهای انقالی گلایه کرده و میگوید که به جز مرکز مستند هیچ نهادی حاضر به همکاری و سرمایهگذاری نشد، سازمان بسیج هنرمندان نیز، علیرغم قول همکاری خلف وعده کرد، کارگردان فیلم در حالی که بغض کرده بود گفت یکی از تهیه کنندهها به من گفت که اگر اسم غزه توی فیلمنامهات هست از مقابل دفتر من نیز نباید رد بشوی.
یک سطر واقعیت
زن و شوهر جوانی که مؤسسه فرهنگی مجلهای روشنفکری را اداره میکنند و به خاطر نبود مشتری دچار مشکلات مالی میشوند، فردی از سوئد زنگ زده و ادعا میکند میخواهد به مؤسسه فرهنگی آنها کمک مالی کند و آنها را برای گرفتن کمک مالی به ترکیه میکشاند ولی با دادن وعدههای فریبنده کلاهبرداری کرده و دار و ندارشان را میبرد.
فیلم توسط تهیه کنندهای ارزشی «جواد نوروز بیگی» تولید شده، و در ظاهر قصد هشدار دادن به جوانان روشنفکر و دانشگاهی را دارد تا در دام بیگانگان نیافتند اما هم موضوع و هم ساختار فیلم بسیار ضعیف است ، شخصیتها واقعی نیستند و بسیار سطحی در نظر گرفته شدهاند، نقش اول مرد فیلم با بازی حسین یاری که فردی تحصیلکرده و اهل رسانه است و به گفته خودش در فیلم، در مجلهها و روزنامههای زیادی کار کرده به راحتی در دام کلاهبردار میافتد، فیلم سرشار از شعارهای روشنفکری و سیاهنمایی از وضعیت جامعه است، اما از زبان بازیگر مرد فیلم که آخر فیلم قرار است بفهمیم فریب خورده است.
در این فیلم تجارت، تبلیغات، و هر شغل دیگری غیر از نویسندگی روشنفکرانه در باب دهکده جهانی و شعرا و فلاسفهی غربیکاری بیارزش و سخیف است، وضعیت فرهنگی ایران آنقدر بد است که نشریهی فرهنگی در آن ورشکسته میشود و از نهادهای فرهنگی کشور، امید حمایتی نیست، انتقاد از قوهی قضاییه نیز بسیار نادرست و مضحک است، نشریهی فرهنگی که فعالیت سودآور مانند نشریات زرد نمیکند به خاطر چاپ کردن خبری از زندگی خصوصی یک هنرپیشه محکوم میشود؛ خبری که در عالم واقع حرم محکوم نمیشود یعنی خبر ازدواج دو نفر.
شخصیتها و رخدادها قابل باور نیست و برای پیشبردن قصهی فیلم، به صورت غلطی پشت سر هم چیده شدهاند، به نظر میرسد کارگردان اعتقادی به شعارهای ظاهری فیلم نداشته و به واسطه سفارش به واگویهی آن میپردازد؛ اما از عمق جان به روشنفکری و انتلکتوئلیسم اعتقاد دارد.
تلفن همراه آقای رییس جمهور
فیلم یک بیانیهی سیاسی علیه احمدینژاد و همه نهادهای حکومتی است؛ دیالوگها که اندیشهی سیاسی کارگردان را بیان میکند به جای پیشبردن قصه پیام فیلم را جار میزند. مردی فقیر که دار و ندارش وانت نیسانی است که با آن کار میکند؛ و انگار مدت زیادی است که نیاز به تلفن همراه دارد، گوشی موبایلی را از مدیر شرکت خود هدیه میگیرد، و سپس برای آن سیمکارتی را تهیه میکند که سیمکارت دزدی و شماره لو رفته است.
منطق فیلم از همانجا مشکل پیدا میکند چرا که فردی که میتواند 300 هزار تومان برای خرید سیمکارت هزینه کند، نباید برای به دست آوردن گوشی که به مراتب با پول کمتری قابل خرید است به رییس خود التماس کند، پس از خرید گوشی با شمار زیادی تماس اشتباهی مواجه میشود ولی تا مدتها متوجه نمیشود که شماره لو رفته به او فروختهاند؛ وقتی هم متوجه میشود این شماره را مردم به عنوان شمارهی رییس جمهور میشناسند به جای رییس جمهور به آنها جواب میدهد.
حتی برای حل مشکل یکی از تماس گیرندهگان وانت خودش را میفروشد. با فروش وانت و بیکار شدن کم کم کارش به جنون کشیده میشود و خودش را رییس جمهور میانگارد ... دیالوگ تمام تماسهایی که با تلفن همراه رییس جمهور گرفته میشود متلک به عدالت طلبی رییس جمهور و نظام است و به زبانی واضح عدم وجود رفاه اجتماعی و عدالت، بیکاری و ضعفهای اقتصادی را بین میکند، البته فقط سه مورد از کارکردها و نکات مثبت را بیان میکند که در این سه مورد دیالوگها بسیار شعاری است و انگار قصد متلک انداختن دارد.
اشاره به بازداشت جوانان بیگناه به جرم شرکت در راهپیماییهای فتنه 88، تصویر بسیار بد و نادرست از قوه قضاییه و زندانها که به دختر بیمار در حال مرگ هم رحم نمیکنند و هزینههای درمانیاش را خانوادهی فقیرش باید بپردازد، تصویر بسیار بد از برخورد زنندهی مأمورین طرح امنیت اجتماعی با خانمها از جملهی نکات منفی فیلم است.
ضد گلوله
مردی به نام سلیم که نوار موسیقی قاچاق میفروشد هم برای فرار از دست مأمورین هم برای اینکه متوجه شده است تومور سرطانی دارد و تا 2 ماه دیگر میمیرد به جبهه میرود ولی هر کار میکند شهید بشود تا گناهانش از بین برود اتفاقی برایش نمیافتد و در نهایت هم زنده میماند و به کار قاچاق ادامه میدهد.
فیلم از لحاظ چینش موقعیتهای طنز موفق است و میتوان گفت طنز موقعیت خوبی از آب در آمده. فیلم تقلید ضعیفی از اخراجیهای یک است با این تفاوت که به جای چند نفر آدم خلاف کار یک خلافکار به جبهه میرود، و در نهایت هم هیچ تغییری از لحاظ فکری در او رخ نمیدهد، به جز یک لحظه خیلی کوتاه از معنویت جبههها در فیلم خبری نیست، همه چیز حتی شهادت به سخره گرفته شده؛ حرفهای رکیک از زبان افرادی که در نهایت به شهادت میرسند شنیده میشود؛ به خاطر سلیم خیلیها کشته میشوند و این مرگ بیهدف در فیلم توهین به جنگ و جبهه است. نشان دادن اینکه فردی بعد از دیدن این همه شهید و این همه ماندن در فضای جبهه به راه خلاف خود ادامه میدهد زیر سوال بردن «دانشگاه» بودن جبهه است.
بی خداحافظی
فیلم، درباره زندگی واقعی خواننده پاپ سینما «رضا صادقی» است فقط با اندکی داستانپردازی قصهی مرگ او را نیز به قصه اضافه کردهاند. فیلم به طرز وحشتناکی تبلیغاتی است، فقط میخواهد از صادقی قهرمانی بینقص بسازد، صادقی در این فیلم با ایمان، مذهبی، وطنپرست، بیتعلق به دنیاست و هیچ نقصی ندارد، فیلم فاقد کشش و جذابیت برای مخاطبی است که علاقهی قبلی به صادقی نداشته باشد البته برای خالی نبودن عریضه یک جای فیلم سیاه نمایی کوچکی هم علیه نظام در فیلم گنجانده شده جایی که صادقی به تهیه کنندهی خود میگوید: «من در جایی بزرگ شدهام که ساز زدن و آواز خوندن و ... حرام بود» ممنوعیت حمل ساز در پس از پیروزی انقلاب برای مدت کوتاهی بود که آن هم فقط شامل تهران و شهرهای خاصی میشود، و نه آموزش و نه خرید و داشتنش منع خاصی نداشت و فقط محدویتهایی برای حمل ساز دراماکن عمومی وجود داشته که البته کار درستی نبوده و قابل دفاع نیست اما اینگونه بیان کردن در یک فیلمی که برای مخاطب عام ساخته شده نمیتواند پذیرفتنی باشد.
میزان پخش کلیپ در بین فیلم هم به اندازهای زیاد است که اگر مخاطب با خود کلیپ خارج از فیلم ارتباط برقرار نکند و طرفدار این نوع موسیقی نباشد، نخواهد توانست فیلم را تحمل کند. به هر حال تاکنون بعد از چهار روز از آغاز چشنواره فیلم فجر در سینمای رسانه، در برج میلاد فیلمهای قابل توجهی اکران نشده و امید است که در روزهای آینده شاهد کارهای بهتری باشیم.(*)
*حسین امیری؛ پژوهشگر/
منبع : برهان