***
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد للَّه الذی یؤمن الخائفین و ینجی الصادقین و یرفَع المستَضعفین و یضع المستَکَبِرین و یهلک مُلوکا و یستَخلف آخرین.
واقعیت این است که بعید میدانم، در این فرصت محدود بتوانم عرایضم را خدمت شما ارائه بدهم. به هر حال اساتید بزرگواری از نمایندههای مجلس و بچهها و سرداران خوب جبهه و جنگ، در جمع هستند که شاگردشان هستم. اما چرا باید نگران باشیم و چرا نباید دلآرام باشیم؟ و ما این دلواپسی را از کجا گرفتیم؟ یک استرس و اضطراب درونی است یا این که اتفاقاتی که افتاده یک سابقهی تاریخی هم دارد؟ که اگر آن را درست برای بچههای خودمان و ملت شریف بازخوانی میکردیم؛ شاید حتی امروزه به تعبیر آقایان تابوی مذاکره شکسته نمیشد که اینقدر دلواپس باشیم که در بند بند زمین بازیای که آنها برای ما طراحی کردند، تلاش کنیم و نکتههایش را دربیاوریم. سالیانِ سال این قصه باز خواهد ماند. این دلواپسی از آنجایی است که حضرت آقا فرمودند من به این مذاکرات خوشبین نیستم. اگر میخواهید شما این راه را تا آخرش بروید و باز کنید، بروید. حضرت آقایی که در انتخاب یک شخص به عنوان رئیسجمهور، میگویند یک رأی دارم. ویژگی انقلاب اسلامی و فرونپاشیدن این انقلاب با تمام این تهدیدهایی که در سی و چند سال شده، این است که تک تک ما باری در این قضیه حمل میکنیم. چه به خطا به بنیصدری رأی داده باشیم و بعدها متوجه بشویم، یا نه، از سر تجربه و شکست، کم کم به اینجا رسیده باشیم!
دلواپسی بچههای جبهه در یک سال آخر جنگ
اما این دلواپسی برای بچههای جنگ و در اواخر جنگ معنای دیگری دارد. در صحنهی میدانیِ یکی دو سال آخر جنگ، اتفاقاتی افتاد که بی شباهت به این دلواپسی و کلافگی شما در این قضیه نیست. که راجع به این قضایا، از هر کسی میپرسید به خصوص از بزرگان، خبر ندارد. آقای کوچک زاده شما که در تهران و مجلس هستید چه دارد میگذرد؟ آقای رسایی شما چطور؟ میگویند ما هم خبر نداریم و به ما هم گزارش نمیدهند. در همین شرایطِ اینگونه بود که در یک سال آخر جنگ، ماهی دو تا اتفاق میافتاد و بخشی از زمینهایی را که با خون گرفته بودیم، از دست میدادیم. یعنی صبح که از خواب بیدار میشدیم میگفتند حاج آقا خبر داری؟ نه، چه شده؟ سومار را گرفتند. اِ! مبارک است انشالله.آقا خبر داری؟ چه شده؟مهران را گرفتند.
[با] طرح دفاع متحرک در جایی که این همه پیشروی داشتهای بعد از گذشت ۷ سال از جنگ، یک دفعه داری خُرد خُرد زمینها را از دست میدهی و اسیر میگیرند و غنیمت میگیرند و افتضاحی است جنگ. امام یکمرتبه همه را فرامیخوانند و فرمان میدهند، همه چیز باید به استخدام جنگ دربیاید. شد؟! نشد. دولت وقت به ریاست همین آقای فتنهگر استعفا داد و امکانات را پای جنگ نیاورد. سیاسیون به گونهای دنبال این نبودند و در ذهنشان این بود که اصلاً استمرار جنگ پس از فتح خرمشهر اشتباه است. نظامیون بریدند و فرماندهشان استعفا داد و بعد از استعفا که امام نپذیرفت، برگشت و امروز است که میگوید من رکب خوردم و نامه را برای هاشمی نوشته بودم نه امام. که اگر بخواهیم پیروزی داشته باشیم؛ بایستی اینقدر تانک و سلاح و هواپیما و حتی سلاح هستهای داشته باشیم تا بتوانیم در سال ۷۲ (یعنی ۵ سال بعد از نوشتن نامه) پیروزیهای جدید کسب کنیم و تلاش همه دولتمردان این بود که به امام بباورانند که کفگیر ته دیگ خورده است و دیگر نمیشود. این در شرایطی است که حضرت روحالله پیوسته صحبتهای آتشین دارد که همه چیز را باید پای کار بیاورید.
«حکمیتِ در صفین و صلح امام حسن، ما را به این نتیجه میرساند که راه آن دو بزرگوار را نرویم!»
سنّم قد نمیدهد امّا همینقدر که کتاب خواندهام هیچ بزرگی از علمای اسلام جرأت نکردهاند این جمله را بگویند که: «آن صلح تحمیلی که به امیرالمؤمنین در قضیه حکمیت وارد شد و آن ظلم و صلح تحمیلی که به امام حسن وارد شد ما را به این نتیجه میرساند که راه آن دو بزرگوار را نرویم». یا الله! آقا روحالله این حرف که اصلاً خلاف ولایت است که میگویی. حالا چرا این راه را نرویم؟ چون که: «من با اعتقاد میگویم که ملت ایران از امت محمد نیز بالاتر است». امام بر اساسِ نه یک واقعه، بلکه بر اساس صدها واقعهی تاریخی؛ مثل قضیه آقای کاشانی و مصدق، شیخ فضل الله نوری و تک تک شکستهایی که خوردیم و امثال اینها، به این رسیده که ما نباید با اینها دست بدهیم و سر یک صندلی بنشینیم. چون فرهنگ ما متعلق به خودمان است و ایدئولوژی آنها مختص خودشان است. این دو تا به هیچ وجه با همدیگر تجانسی ندارند که کنار هم بنشینند. اصل انقلاب برای این رخ داد که ما از زیر یوغ آمریکا و انگلیس بیرون بیاییم. نه اینکه برویم در آن زمین دومرتبه بازی کنیم.
یک بار دیگر هم میشود شبیه قطعنامه امضا شود
معالوصف باوراندید به امام که بایستی قطعنامه امضا بشود. این را دارم میگویم برای اینکه در مقطعی که قطعنامه پذیرفته شد همهی این بزرگان بودند. از حضرت امام خامنهای تا آقایان ریز و درشت بودند. بودند و ۵۹۸ که جام زهر بود نه احلی من العسل، اتفاق افتاد. این را برای این میگویم که یعنی زبانم لال میشود که شما هم باشید و آقا هم باشد و تنها باشد، اما با همین فیلمها و برنامهها، یک بار دیگر هم میشود [شبیه قطعنامه امضا شود]. وقتی خواص به حرف ولی گوش ندهند. و عوام هم گیج و کلافه باشند میشود که یکدفعه فتنه ۸۸ ای رخ بدهد که ۸ ماه کف زمین باشیم و خواصِ گیج و کلافه نتوانند ما را هدایت کنند. خب آقا از همان اول میآمد جمع میکرد. به شما میگفت چرا ایستادید تا نُه دی. همین امروز این حرمتها دارد شکسته میشود، فردا باید بریزید و کار را تمام کنید. اما نه! یک چنین حکمی ندادند. ایشان ولی است. باید تو برسی به اینکه این اتفاق از اصل نباید بیافتد. حضرت آقا که قبل از این بارها و بارها تأکید کردهاند. هزاران مرتبه سخنرانی دارند که نباید با آمریکا سر یک میز بنشینیم. من متأسفم که امروز سر این تیپ مسائل داریم صحبت میکنیم.
آقای صالحی را به عنوان رئیس انرژی اتمی میآورند در تلویزیون و ازشان میپرسند -شما که خیلی انگلیسیتان خوب است- این واژه که مفهومش این است. میگوید من نمیدانم شاید در ترجمهاش اشتباه شده باشد. جلوی هفتاد میلیون این برنامه دارد پخش میشود و خودشان نمیدانند چه چیزی را امضا کردهاند. دل نگران نباشیم؟
بعد از پذیرش قطعنامه اتفاقی بدتر از روز ۳۱ شهریور ۵۹ افتاد
این بدنهای سوراخ سوراخ شده، یک خاطرهی بد در ذهن من دارد. پسرم! دخترم! مصادف با ۲۹ تیرماه اتفاقی افتاد که در طول این بیست و پنج سال گذشته برایت تکرارش نمیکنند، و آن واقعه ۵۹۸ است و اتفاقات سهمگینی که چند روز بعدش به این نظام رفت را برایت گوشزد نمیکنند. جیگر نمیکنند پیام قطعنامه را بخوانند. برای اینکه اگر این را آویزان گوشت بکنی، هرگز اسیر این بازیها نخواهی شد. شد ۵۹۸ و جام زهر پذیرفته شد. یعنی آتش بس شد و باید سلاحها را زمین بگذاری تا سازمان مللیها بیایند و خط تماس را تحویل بگیرند و غرامت تعیین کنند. اما اینگونه شد؟ پذیرفتیم دیگر، همهی شما که پذیرفتید و گفتید بس است دیگر نمیتوانیم ادامه بدهیم، چه شد بعدش؟ امضا کردیم و رفتیم سر میز نشستیم و صوری هم نبود. مو سفیدهای مجلس، چه شد بعدش؟ برای بچههایتان تعریف کردید؟ آیا همه رفتیم سر خانه و زندگیمان؟ بعدش هیچی نشد؟ به فاصلهی سه روز بعد از اینکه قطعنامه را پذیرفتی و به مجرد اینکه دشمن احساس کرد که دیگر مال این حرفها نیستی که بخواهی خط نگه داری، برگشت. اتفاقی بدتر از روز۳۱ شهریور ۵۹ اتفاق افتاد. بعد از گذشت ۸ سال از جنگ، دشمن از خوزستان آمد روی همین جادهی آسفالته اهواز-خرمشهر. از منطقهی فکه آمد تا روی جادهی دشت عباس. مهران و دهلران دومرتبه تسخیر شد. در منطقهی قصر شیرین آن داستان منافقین اتفاق افتاد.
پسرم! دخترم! تاریخ برایت ننوشت و نگفت. خدا کند که هیچ وقت عقبنشینی را نبینی. دشمن وقت نمیکرد غنیمتیها را جمع کند. به یک اعتبار دوازدههزار و برخی روایات بیست و چند هزار نفر، ظرف دو سه روز اسیر دادیم. ۶۰ درصد زمینهایی را که ظرف ۸ سال گرفته بودیم، طیِ سه شب از دست دادیم. برایت گفتهاند؟ نه، هیچ وقت نمیگویند. برای اینکه از این واقعهی تلخ تاریخیِ پذیرش قطعنامههایِ کثیف، خاطره نداشته باشی. برای اینکه این قضیه دومرتبه تکرار بشود.
در یک سال آخر، این طرف در جبهه چه خبر است؟ گیجی و کلافهگی است. بچهها میپرسیدند چه خبر است اینجا؟ چرا اینجوری شده است؟ جواب رد و بدل میشد که ولش کن آقا. اینها دارند پشت پرده میبندند و مگر ندیدهای مک فارلین را آوردهاند. آن طرف در شهرها چه خبر است؟ آقا برویم جبهه؟ ولش کن حاجی! رادیو و تلویزیون دارد این همه جمعیت را نشان میدهد. بگذار یک ترم دیگر پاس کنیم.
پیام سه خطی امام و سیل نیروهایِ داوطلب در جبهه
وقتی فضا را گرد و غبار میگیرد و فتنه میشود، خواص هم نمیتوانند برایت تکلیف مشخص کنند. زد و وقتی این هجمه شد امام یک پیام سه خطی دادند و برایمان خوانند، که این را هم نمیگویند برایت. در ذاکرهی هیچ کداممان این پیام سه خطی نیست: «بسم الله الرحمن الرحیم. اینجا نقطهی حیاتی کفر و اسلام است. یعنی نقطهی شکست و پیروزیِ اسلام یا کفر. باید متر به متر جنگید و هیچ چیز از هیچ کس پذیرفته نیست. اینجا لحظهای است که یا موجب میشود سپاه دوباره در کشور حیات پیدا کند یا برای همیشه یک سپاه ذلیل و مردهای بشود. والسلام علیکم. روحالله الموسوی خمینی».
در همین شرایط میبینی در جبهه نیروها با همان لباسهای ساده آمده بودند و با تفنگ بادی و با ماشین شخصی، با بیل و کلنگ ریختند در جبهه و قضیه را جمع کردند. نه مثل آقای حاج آقا خاطره که گفته بود ما یک طرح استراتژیک در چارزبر داشتیم که اینجا گلوگاه دشمن را بگیریم. از آن خاطراتی که هر شب نقل میکنند که امام راجع به این مسی هم گوشزد کرده بود که بگیریدش!
اما دوستان! در چنین شرایطی که امام میگفت: «نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، این اتفاق افتاد و قطعنامه پذیرفته شد. چون او خودش با خدا معامله کرد جوابش را گرفت. من کان لله کان الله له. «جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست. جنگ ما جنگ فقر و غنا بود جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود». اینها را باید امروزه برای بچههایمان بازخوانی کنیم. چون نه در مدرسه و نه در دانشگاه و نه در صدا و سیما و رادیو و تلویزیون برایشان گفته نمیشود. این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.
دیدار جک استراو با خانوادهی شهدای هستهای یکی از مسخرهترین چیزهایی است که امسال شنیدیم و دیدیم
گرگ ذاتاً و ماهیتاً گرگ است. حتی اگر هزارانی آذوقه داشته باشد حاضر نیست اندکی به تو بدهد. ابن را اول باید در استراتژی بپذیریم بعد برویم پای میز مذاکره. البته شماها مال این حرفها نیستید و از آن اولش هم قبول نداشتید. کسانی که برای «جک استراو»ها فرش قرمز پهن میکنند باید امروز دومرتبه جک استراو را دعوت کنند. دیدار جک استراو با خانوادهی شهدای هستهای یکی از مسخرهترین چیزهایی است که امسال شنیدیم و دیدیم. همهی مفاهیم به لجن کشیده شده است. دنبال این هستید که خط به خطش را ترجمه کنید و بگویید اینجا گاف دادهایم و نمیدانیم اینجایش چطور میشود. این بازیِ آنهاست. باید دلواپس باشیم.
دشمن دشمن است. دلواپسی از خواص کلافه است
دوستان! خط دلواپسی، دلواپسی از دشمن نیست. دشمن که دشمن است. خط دلواپسی، دلواپسی از خواصِ کلافهای است که نه در فتنه ۷۸ و نه در ۸۸ و نه بعد از آن نمیتوانند قصه را هدایت کنند. من بیش از سر بریدنهای داعشیها از این ناراحت شدم که به دعوت رئییس جمهور همه کاندیداهای ریاست جمهوری -از کندترینشان تا تندترینشان- آمده بودند و با هم عکس گرفتند. عکسی که بالایش نوشته بود ما همه با هم هستیم و احتمالاً زیرش هم نوشته بود، نترسید، نترسید!
وقتی شما خط قرمز ندارید معلوم است که مردم کلافه میشوند و نمیدانند کجا بایستند و به چه کسی رأی بدهند. به تعبیر آقا وقتی در خط صفر مرزی موانع را برمیداری، همه گیج میشوند. خودیها میروند در دشمن و دشمن هم تشجیع میشود بیاید از شما زمین بگیرد. در این یک سال در هیچ کدام از خطوطتان موفق نبودید. به خصوص اینکه این تابویی که شکستید داستانی است که تمام حیثیت و عزت ما با هر خندهای که پشت این میزها نشان میدهید، میرود. خدا میداند که هر وقت در جمع خانوادهی شهدا هستیم و این خندهها زده میشود همه سرها را میاندازند پایین.
شهید همت: «بچهها بجنگید، اگر نجنگید میآیند عنانمان را دست میگیرند»
یک همتی بود که شما به اسم اتوبان میشناسیدش و یک همتی که من با او زندگی کردم. حاجی وقتی خونش به جوش میآمد روی پنجههایش میایستاد. در والفجر مقدماتی ایستاده بود و گفت: «بچهها بجنگید اگر نجنگید میآیند عنانمان را دست میگیرند». من گفتم خدایا حاجی چرا اینجوری صحبت میکند و چرا خودش را اذیت میکند. همهی اینهایی که آمده بودند بجنگند وصیتنامههایشان در جیبشان بود. آمده بودند کشته بشوند. والفجر مقداماتیای که تا همین الان از کانالهایش برایمان شهید میآورند، گذشت. خیبر هم که همت شهید شد و چهار روز بعد از قطعنامه آقایان نیروهای حافظ صلح آمدند در همین هتل آزادی. ما هم آنجا به عنوان اکیپی مجبور بودیم امورات را رتق و فتق کنیم و با آنها باشیم. فرانسویها و انگلیسیها با یونیفورم نظامی آمده بودند. در آسانسور را که زدم و باز شد، دیدم یک آمریکایی با قد بلند -دو متر و بیست سانت، مثل این بسکتبالیستها- با لباس وسترن آمریکایی، همان جلیقهی چرمی و کلاه کابویی و کمربند چرمی و کفش مهمیز بسته با استیل گاوچرانیِ گاوچرانی، بیرون آمد. سینه به سینه همدیگر که شدیم زد پشتم و گفت Hello my friend. باور کنید بچهها، آنجا شکستم. یکدفعه تمام قامت همت را جلوی خودم دیدم: «بچهها بجنگید، اگر نجنگید میآیند عنانتان را دست میگیرند».
نسلی که با امام(ره) بزرگ شده، حق دارد دلواپس باشد
نسلی که با امام و توصیهها و نصایح امام بزرگ شده حق دارد که دلواپس باشد برای اینکه میبیند از اساس، تمام اینها، بازی است. یک عمر تمام دنیا را بازی دادند. انقلاب شما پیروز شد برای اینکه توجه به این مباحث نکردید و نشان دادید میشود. آن صحنهای که جوان مصری وارد سفارت آمریکا میشد را دیدهاید که از او پرسیدند اینجا سفارت آمریکاست، نمیترسید؟ گفت ۳۳ سال پیش در ایران این اتفاق افتاد مگر چه غلطی کردند. تلویزیون خودمان این صحنه را نشان داد.
بازی برد- برد نداریم اصلا؛ در این بازی قطعاً یک طرف بازنده است
کل این نشستها دلواپسی دارد. اگر حرف آقا در این قصه درست درنیاید که به این مذاکرات خوشبین نیستم، بایستی با ولی خداحافظی کرد. ولیای که سید حسن نصرالله پیشش میآید و میگوید قصهی سوریه تمام شده است و اسد رفتنی است. حضرت آقا بهشان میگوید بروید و سفت و محکم پای این قصه بایستید و این قضیه که اسد برود، اتفاق نخواهد افتاد. و یکی از معجزات بود. امثال این قصهها هست که اگر ولی، ولی است نباید بروید پشت صحنه بگویید، درست است که آقا گفتند ولی ما هم به هرحال حرفی داریم و تحت لوای فرمایشات حضرت آقا کار خودتان را کنید. باید دلواپس و نگران باشیم.
یک موقعی میخواستیم ضد وزیر فرهنگ و ارشاد صحبت کنیم و هر وقت میخواستیم تظاهرات کنیم میگفتند این دارد با آقا چای قند پهلو میخورد. ملعون، الان در انگلستان و در کادر فتنه است. باید استرس داشته باشی و باید نگرانی داشته بشی و باید سؤال و خواسته داشته باشی. اینها چیزهایی است که حضرت آقا از ما خواستهاند. این راهی که آقایان میروند به ترکستان است. بازی برد-برد نداریم اصلاً. اصطلاحات لجنی است که به خوردمان میدهند و با این کلمات بچههایمان را گول میزنند. در این بازی قطعاً یک طرف برنده است و یک طرف دیگر که همیشه تنها بوده است و مددی نداشته الا خدا، بازنده این قصه خواهد بود.
دیوانگی است که سرباز پشت فرمانده برود، سرباز باید صد کیلومتر جلوتر از فرمانده بجنگد
علی رغم اینکه دلنگرانیم دلآرام هم هستیم. به خاطر اینکه من کان لله کان الله له. اگر هر کاری را که انجام دادی حتی در انتخابات و نظرت این بود که اگر اینها بیاند دومرتبه میتوانند و لذا رأی دادی، ولی دیدی نشد. پی به اشتباه خودت بردی، [نگران نباش]. ۱۱ میلیون رأی دادیم به بنیصدر. خالصانه هم رأی دادیم. چرا که ویژگیهای زیادی داشت. سید اولاد پیغمبر بود و پدرش عالم دینی بود، خودش دکترا داشت. مؤید همهی فقهای قم بود. آنچه خوبان همه داشتند او تنها داشت. بنی صدر، صد در صد. از ۱۲ میلیون ۱۱ میلیون به بنیصدر رأی دادیم. و شد آنچه که شد. باید نگران و دلواپس قصه باشیم. دلآرام هستیم برای اینکه هنوز که هنوز است در قد و قوارههای مصطفای احمدی روشن داریم، شهید میدهیم. از این بابت دلآرایم که پشتوانهمان خون شهدا است. دلآرامیم چون سکاندار قصه کسی است که پیر طریقت است. الحق و الانصاف باید گام به گام پشتش رفت. هر چند این جمله را خودم قبول ندارم و معتقدم در مباحث سیاسی باید پشت آقا رفت. اما اگر ادعا میکنی سربازی، دیوانگی است که سرباز پشت فرمانده برود. سرباز باید صد کیلومتر جلوتر و در خط باشد و کشته بشود و سکاندار باید در مکان امن باشد. نه اینکه من و شما انتظار داریم فرمانده هم دیدهبانی کند و هم کار اطلاعات عملیات را انجام بدهد و هم شناسایی کند و هم خاکریز بزند. چه توقعی دارید دیگر؟ ما برای چه چیزی گوش به فرمانیم؟ به قول دوستان باید این شعار را داد که: ای رهبر آماده، آزادهایم آزاده. از هفت دولت آزادیم. تو آماده باش رهبر جان ما هم کار خودمان را میکنیم.
خدای خرمشهر هنوز هست
از این بابت دلآرام هستیم که ولو خطایی کردیم –نه از روی عمد- خدای خرمشهر هنوز که هنوز است، زنده است. اگر خطا کردیم و در طبس نبودیم و داشتیم دستمان را جلوی لانهی جاسوسی جلوی آتش گرم میکردیم، خدای طبس زنده بود. خدای کربلای ۵ و خدای غزه و لبنان هنوز که هنوز است، هست. از این بابت دل آرامیم.
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا
جملهی همان بروبچههایی را که هنوز که هنوز است پیکرهایشان برنگشته و مادرهایی که بیست و چند سال است چشم به راهشان هستند؛ ابراهیم هادیها و صادقیهایی که کف کانال کمیل و حنظله خوابیدهاند، بگوییم. آنهایی که حتی حاج همت را درست و حسابی ندیده بودند و امام را که اصلاً نیدیده بودند، همانهایی که وقتی همه چیزشان پوسیده بود، پشت پیراهن پوسیدهشان این شعار قشنگ نوشته شده بود. همهتان بلدید. بیایید با هم زمزمه کنیم:
مـا در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جـان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنـیـا اگـر از یـزیـد لـبـریـز شـود
ما پشت بـه سـالار شهیدان نکنیم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته