دفاع از استاد مطهری در مقابل آنچه به اسم پسر به پای او مینویسند
به گزارش شیرازه مهدی جمشیدی در یادداشتی تحقیقی که برای رجانیوز ارسال شده است، با نگاهی به آثار و سیره استاد مطهری در مواجهه با جریانات انحرافی سیاسی و عقیدتی، و با استناد به آثار آن استاد، به این پرسش مهم پاسخ داده است که آیا با وجود انچه تبلیغ میشود شیوه و منش سیاسی و فکری علی مطهری، مطابق با سیره فکری و سیاسی پدر است و یا اینکه صرفا یک تشابه اسمی موجب این تداعی در ذهن شده است.
آنچه در ادامه میخوانید، دفاعیهای است از استاد مطهری در مقابل آنچه به دلیل رفتار و منش سیاسی پسرش به پای او مینویسند:
مواضع سیاسی آقای علی مطهری در طول سالهای گذشته، اغلب مناقشهبرانگیز بوده و در نظر بسیاری از افراد، «معماگونه» و «توجیهناپذیر» جلوه کرده است. خصوصیّتهای معماگونگی و توجیهناپذیری از آنجا به مواضع سیاسی وی نسبت داده میشود که این مواضع با پیشینة سیاسی او همخوان نیست، بلکه آکنده از «تناقضها»ی آشکار و پرسشبرانگیز است. به نظر میرسد خاستگاه و سرچشمة آن دسته از گفتارهای سیاسی وی که چنین رنگ پذیرفته، به شرح زیر باشد:
نخست اینکه او در بخشی از اندیشههای اسلامی و انقلابی خود، دچار «دگردیسی» و «تجدیدنظر» شده و «شخصیّت و هویّت فکری» خود را به تدریج، دگرگون ساخته است. و این واقعیّتی است که در همین تاریخ سه دههای انقلاب اسلامی، نمونهها و شواهد بسیار دارد؛ به طوری که تأمّل در آنها، پذیرش و فهم این قبیل تحولات را آسان میکند. جریان چپ سیاسی با آنکه در دهة شصت، گرفتار تندرویهای نابجا و غیرموجّه شد، اما از اواخر دهة شصت به این سو، تغییرات فکری و ایدئولوژیکی بسیاری را تجربه کرد؛ تا حدّی که امروز - یا به بیان دقیقتر، از نیمة دهة هفتاد به بعد- به اندیشهها و انگارههایی گرایید که در نقطة مقابل و متضّاد دعاوی و برداشتهایش در دهة شصت قرار دارد. این «چرخش بزرگ و جمعی»، چرخشهای دیگران را فهمپذیرتر و قابل هضمتر میسازد. علی مطهری در دورة حاکمیّت اصلاحطلبان، یادداشتهای متعدّدی را به عنوان نقد جهتگیریها و سیاستهای اصلاحطلبان نگاشت که از سوی انتشارات صدرا در کتابی به عنوان «اصلاحطلبی» منتشر گشت. مطالعة این اثر - که مدّتهاست تجدید چاپ نمیشود! - نشان میدهد که میان دیروز و امروز او، چقدر فاصله وجود دارد.
دیگر اینکه خصوصیّت تحلیلهای سیاسیِ علی مطهری، «سادهانگاریها» و «سادهسازیها»ی بسیار ویرانگر و بدفرجام است. او به شدّت دچار «سطحیاندیشی» و «قشریگری» در تحلیل و کشف حقیقت شده است. حتی شاید بتوان گفت این عامل، از عامل نخست بسی تأثیرگذار و مهمتر بوده است و بیشتر از عهدة تبیین مواضع سیاسی ناموجه و معماگونة او برمیآید. برای کسی که با علم «منطق» آشناست و «روششناسیِ تحلیل سیاسی» را آموخته، کاملاً روشن است که «ربطهای علّی» و «استنتاجات» و «استنباطات» او، از یک ذهنیّت مکانیکی و خطی برخاسته است؛ ذهنیّتی که تمایل گسترده دارد به «ظواهر» و «پوستهها» بسنده کند. همین غفلت از «غور» و «تعمّق» در مسأله و ندیدن اضلاع و جوانب گوناگون است که وی را دچار سادهانگاری و سادهسازیهای سیاسی کرده و موجب گشته نیروهای انقلابی حیرتزده شوند که چگونه شخصیتی همچون علی مطهری، این اندازه «کج» میاندیشد و «نسنجیده» و «ناپخته» سخن میگوید. نگارنده با چنین حُکمی - که جنبة معرفتی دارد و نه اخلاقی یا روانی- او را از منفعتاندیشی و محاسبات سیاسیِ غرضورزانه برکنار داشته و معتقد است که علی مطهری بر اساس اعتقاد و باور سیاسی خود موضع میگیرد، اما مشکل آن است که اعتقاد و باورهای سیاسی او، حاصل «خاماندیشیها» و «سطحینگریها» است که به تدریج بر روی یکدیگر انباشته شده و چنین حالت ناخوشایندی را برای وی رقم زده است.
یک مصداق روشن از این نوع نگاه، تحلیل او دربارة فتنة اجتماعی سال 1388 ست. وی فتنهگران را «منتقد» و «معترض» میخواند و معتقد است که نباید منتقدان و معترضان را «معاند» و «معارض» انگاشت و به زندان یا در حصر افکند؛ زیرا منتقد و معترض، خصومت ذاتی و اساسی ندارد و برای رسیدن به مقاصد خویش، دست به سلاح نمیبرد. این تحلیل، تصویری واژگونه و خلاف واقع از یک واقعیّت اجتماعی است که در قالب فتنه نمایان گشت. اول اینکه آنچه که رخ داد، به طور قطع یک «فتنه» بود و نه یک «سوءتفاهم». سوءتفاهم، با مباحثه و محاجّه و ابهامزدایی رفع میشود، اما فتنهگری معلول غرضورزیهای شیطانی و خباثتآلود است و اقامة دلیل و برهان، فتنهگر را بر سر جای خود نمینشاند. دوم اینکه فتنة اجتماعی سال 1388، رویدادی «دفعی» و «کوتاهمدّت» نبود که بتوان آن را ناشی از «مناظرة انتخاباتی» یا «شیوة مواجهة نیروهای امنیتی و نظامی» دانست، بلکه خاستگاه و ریشة «بلندمدّت» – و شاید ده ساله - داشته است. مدّتها پیش از مناظرة انتخاباتی یا حضور نیروهای امنیتی و نظامی در خیابان، «کمیتة صیانت از آراء» تشکیل شد و گمانهزنیها از سوی چهرهها و رسانههای مولّد فتنه، مطرح گردید. بنابراین، صحنهها از پیش، «طراحی» و «مهندسی» شده بود تا نظام در دام اتّهامی غلتانده شود که نه تنها اعتماد بخشهایی از مردم را از آن سلب میکند، بلکه این عدّه را بر ضدّ آن میشوراند و به خیابانها میکشاند. نظریة توطئه، در هر جا که روا و صواب نباشد، در اینجا به خوبی عهدة تبیین و تعلیل رویدادها برمیآید. سوم این که «انتقاد»ی که در چارچوب «قانون» نباشد و «امنیّت جامعه» و «حیثیّت و اعتبار نظام سیاسی» را در عرصة بینالمللی مخدوش سازد، «معارضه» است نه «انتقاد»، و طبیعی است که هر نظام سیاسی، تنها حرکتهای قانونی را برمیتابد، نه «قانونشکنی» و «هرج و مرج» و «اغتشاش» و «خودرأیهای شخصی و گروهی» را. اگر فتنهگران، منتقد بودند به نهادهای قانونی مراجعه میکردند و خواستار بازشماری آراء میشدند، نه اینکه سلایق و علایق شخصی خود را بر قانون تحمیل کنند و از «اردوکشی خیابانی» برای اعمال فشار بر نظام بهره بگیرند. این حقیقت، کاملاً واضح و تأویلناپذیر است و در مقابل چشم همگان رخ داد. چهارم اینکه اگرچه فتنهگران – و شاید هواداران آنها - دست به سلاح نبردند و شورش مسلّحانه بر ضدّ نظام سیاسی نکردند، اما آنها با تهییجات و تحریکات خویش، بخشهایی از مردم را به خیابانها کشاندند و چندین ماه، «امنیّت» و «آرامش» و «ثبات» را از جامعه سلب کردند؛ چراکه در این شورشهای خیابانی، به اموال عمومی تعدّی شد(آتش زدن اتوبوس و بانک و ...)، برخی از نیروهای نظامی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند یا حتی به شهادت رسیدند و زمنیه نیز برای اقدامات مسلّحانة برخی از گروههای ضدّ انقلاب – تودهایها، سلطنتطلبها، منافقین، بهاییها و ... - فراهم گردید. فتنهگران، شخصاً دست به سلاح نبردند، اما نتیجه همان شد که اگر چنین میکردند، میشد. ملاک این است که «امنیّت جامعه» مخدوش نشود و امنیّت جامعه – دستکم در جوامع کنونی- تنها با «حرکتهای مسلّحانه» تخریب نمیشود، بلکه «عملیّات روانی» و «انقلاب رنگی» تأثیری جدّیتر دارند. تجربه نشان داده است که با تکیه بر همین نوع جنبشها و جریانهای غیرمسلّحانه، نظامهای سیاسی دستخوش تحوّلاتی در ابعاد انقلاب شدهاند. نبابراین، تحرّکات غیرمسلّحانه نیز قادر هستند که موجودیّت نظام سیاسی را به چالش کشید و آن را دگرگون سازند.
نکتة بسیار مهمی که در این یادداشت کوتاه بر آن تمرکز میکنم این است که «قواعد» و «بنیانها»یی که علی مطهری بر اساس آنها، موضعگیری سیاسی میکند، کاملاً با آنچه که در اندیشه و عمل استاد شهید علامة مطهری (رحمه الله علیه) به چشم میخورد، «ناسازگار» و «متضّاد» است. با علم به این امر که به احتمال قوی، علی مطهری با خواندن این قبیل یادداشتها - که از دلسوزی و حُسن نیّت نویسندگان آن برمیخیزد - از راه رفته باز نخواهد گشت و چارچوبی که بر ذهنش سایه افکنده را تغییر نخواهد داد، تنها مسألة جدّی برای نگارنده «حیثیّت» و «اعتبار» و «منزلت» استاد شهید است. ایشان قطعاً یکی از بزرگترین و عالیترین سرمایههای فرهنگی و معرفتی انقلاب اسلامی به شمار میآید؛ اما بیم آن میرود که «تحلیلهای سطحی و کممایه» این فرزند، قدری جایگاه پدر را مخدوش سازد. به هر حال، مسأله هر چه هست، همین «انتساب» است. در غیر این صورت، بسیارند کسانی که در جریانهای سیاسیِ اصلاحطلب و اعتدالطلب حضور دارند و مواضعی شدیدتر و ناصوابتر از علی مطهری برمیگزینند و سالهاست که در کجاندیشی و کجروی، غوطهورند. مسألة نگارنده «اعتبار» و «آبروی» استاد شهید است که تا اندازهای – و نه بهطور مطلق - به عملکردها و اندیشههای فرزندانش گره خورده است. این وضعیّت بهطور خاص آنگاه که مخاطبان از تودة مردم باشند، اهمیّت بیشتری پیدا میکند؛ زیرا این قبیل اذهان، به «تعمیمهای ناروا» گرایش دارند و چه بسا خطای فرزند را به پای پدر بنویسند و بر همین اساس، از استاد شهید فاصله گرفته و یا اندکی به ایشان بدبین شوند.
نگارنده چاره را در این دید که با رجوع به «واقعیّتهای تاریخی»، نشان دهد که قواعد حاکم بر موضعگیریهای سیاسیِ علی مطهری، با سیرة سیاسی و فرهنگی استاد شهید، هیچگونه تناسب و تطابقی ندارد، بلکه با آن ضدّیّت کامل دارد. در حقیقت، علامه مطهری را حَکَم قرار داده و به سیرة ایشان استنادمیکنیم؛ شخصیّتی که علی مطهری همچنان به او باور دارد. آقای علی مطهری، به مضامینی که علامه مطهری در ماههای پایانی حیات ظاهری خویش بیان کرده بنگرید: آزادی عقیده، صحیح نیست(آیندة انقلاب اسلامی ایران، ص 38)؛ قائلان به عقاید باطل، مجاز به نشر عقاید خود در محافل دانشجویی نیستند(همان، صص 42- 41)؛ قائلان به عقاید باطل، به واسطة نفاق و دوگانگی و عدم صراحت، قصد اغفال دارند(همان، ص 42)؛ اکنون به عنوان آزادی عقیده، دروغ گفته میشود(همان، صص 43-42)؛ آزادی اغفالگری، منافقصفتی و توطئهچینی مجاز نیست(همان، ص 43)، نیروهای مارکسیستی با توجیه وحدت و یگانگی شعارها، حقیقت نظرات شان را پنهان کردهاند(همان، ص 43)؛ نیروهای مارکسیستی به شرط عدم التقاط، مجال فعالیّت دارند(همان، ص 44)؛ رویّة گروهک فرقان، مبتنی بر اغفال و توطئه است(همان، صص 45- 44)؛ گروههای سیاسی به شرط عدم توطئهگری و فریبکاری، در بیان نظراتشان آزاد هستند(همان، ص 46)؛ ادغام معارف اسلام با عقاید باطل – یعنی التقاط - مصداق توطئهگری و فریبکاری است (همان، ص 46)؛ جریانهای معرفتیِ معارض، تا مرز عدم خیانت، در بیان اندیشههایشان آزاد هستند(همان، صص 49- 48)؛ ایدئولوژی نسبت به مبارزه، اصالت دارد(همان، صص 90- 89)؛ آزادی غیر از هرج و مرج است(همان، ص 94)؛ اظهار عقاید باطلب به صورت اغواء و اغفال و در جمع متوسطان و ضعفای معرفیت، جایز نیست(همان، ص 95)؛ اغفال و اغوا و اضلال، مجاز نیست(همان، ص 96 و ص 112)؛ کامیابی انقلاب اسلامی، وابسته به استقلال و خلوص ایدئولوژیک و مکتبی آن است(همان، ص 99 و ص 96)؛ مکتبهای التقاطی پیش از آنکه مکتبهای الحادی، برای حیات اسلام مضر هستند(همان، ص 97)؛ دولت اسلامی به گروههای غیراسلامیِ غیراغفالگر، جواز فعالیّت میدهد، ولی ماهیّت معرفتی آنها را تأیید نمیکند(همان، صص 113- 112)؛ جریانهایی که ماهیّت انقلاب اسلامی را مادّی یا آزادیخوهانه از نوع غربی تفسیر میکنند، هر دو انقلاب ضربه میزنند(همان، ص 146).
با این توضیح، در واقعیّتهای تاریخی زیر درنگ کنید:
(یکم). در طول دهة چهل و حداقل تا نیمة دهة پنجاه، «سازمان مجاهدین خلق ایران» یک گروه مبارز اسلامی تصوّر میشدند که در مسیر براندازی حکومت پهلوی فعالیّت میکنند. در این دوره، حتی بخشهای وسیعی از روحانیّت نیز با این سازمان، همکاری نزدیک و صمیمانه داشته و از تأیید آنها پروا نداشتند. فراتر از این، کمکهای مالی فراوانی نیز به این سازمان میشد که ظاهراً بیش از دیگران، آقای هاشمیرفسنجانی چنین میکرد. در این میان، تعداد بسیار کمی از روحانیون - که شاید به عدد انگشتان یک دست نیز نمیرسید- با سازمان مرزبندی میکردند و از جمله، بلکه در سطحی فراتر از همه، علامه مطهری قرار داشت. البته امام خمینی نیز با آنکه در آن دورة تاریخی در ایران به سر نمیبردند، و در نتیجه شناخت تفصیلی و جزیی از ماهیّت فکری سازمان نداشتند، اما هیچگاه این سازمان را تأیید نکرد و حتی به توصیة یاران و شاگردان نزدیک خود اعتنا نکرده و کمترین سخنی در مقام تأیید این گروه بر زبان جاری نساخت. حتی شهید بهشتی نیز با آنکه به برخی از اندیشههای اعضای سازمان انتقاد داشت، با سیرة عملیِ علامه مطهری مخالفت میکرد و مواضع سیاسی او را مخالف «وحدت» و «همگرایی» نیروهای انقلابی میانگاشت. نقل شده که چون نزاع میان مطهری و بهشتی در اینباره بالا گرفت و روحانیّت نیز به تبع آن، دوپاره شد، مسأله به امام خمینی - که در نجف و در تبعید بودند- ارجاع داده شد که امام در پاسخ، جانب علامه مطهری را گرفته و تصریح کردند سازمان به اسلام، اعتقاد واقعی ندارد و «تظاهر به اسلام» میکند و از اینرو، «ائتلاف و همراهی سیاسی» با آنها خطاست. علامه مطهری همواره از سوی نیروهای انقلابی و حتی دوستان نزدیک خود مورد فشار و سرزنش قرار میگرفت که نباید مبارزه و انقلاب را فرع بر «مباحثات ایدئولوژیک و اعتقادی» انگاشت و به این دلیل، در صفوف نیروهای انقلابی، «شکاف» و «انشقاق» ایجاد کرد، اما مطهری که بیش از دیگران از «بصیرت» و «عمقاندیشی» بهره برده بود، بر همین مدار حرکت کرد. تقابلات علامه مطهری با سازمان مجاهدین خلق، مصادیق بسیاری دارد که به برخی از آنها اشاره میکنم: «ممانعت از خوانده شدن اعلامیّة مادران اعضای کشته شدة سازمان در مراسم استقبال از امام خمینی در بهشتزهرا»، «تأکید بر پایین کشیدن پرچم سازمان در مراسم راهپیمایی به هر قیمتی»، «معدوم کردن عکسی که اعضای سازمان با امام خمینی در محل استقرار ایشان گرفته بودند»، «جلوگیری از نفوذ اعضای سازمان به درون شورای انقلاب»، «انتقال امام از مدرسة رفاه به مدرسة علوی به دلیل دور کردن امام از دسترسی اعضای سازمان»، «مخالفت با انتصاب لاهوتی به سمت ریاست کمیتة انقلاب به دلیل اینکه وی به اعضای سازمان گرایش دارد» و ... . همگی اینها نشان از قاطعیّت و جدّیّت و شفافیّت علامه مطهری در «مرزبندی با نیروهای دگراندیش» دارد.
(دوم). مسأله دربارة «علی شریعتی»، بسیار حادتر و پیچیدهتر بود. علامه مطهری معتقد بود که شریعتی به «مارکسیسم» گراییده و دچار «التقاط» شده است، حال آنکه در فضای غالب، شریعتی به عنوان چهرهای انقلابی و اسلامی شناخته میشد. تشخیص علامه مطهری آن بود که نوشتههای شریعتی به دلیل آلودگی به آفت التقاط و پارهای آسیبهای دیگر، اندیشة دینی نسل جوان را معیوب میسازد و پیامدهای خطرناک به دنبال خواهد داشت، اما بسیاری از نیروهای انقلابی و حتی روحانی، به سختی از شریعتی دفاع میکردند و علامه مطهری را به «جزماندیشی» و «بدبینی» و «اختلافافکنی» متّهم میساختند. تعابیری که علامه مطهری در نامهای که به امام خمینی نوشته و در آن به توصیف افکار و نظریات شریعتی پرداخته، «صریح» و «تند» است و نشان میدهد که ایشان از این ناحیه، به شدّت «احساس خطر» میکرده است. به هر حال، سخن علامه مطهری غالب نگشت و اندیشههای شریعتی به معبری برای گراییدن بخشهایی از جوانان انقلابی به گروهکهای التقاطی تبدیل گشت.
(سوم). «اکبر گودرزی»، جوان بیست و پنج سالهای بود که «گروهک فرقان» را تأسیس کرده و در برخی از مساجد تهران، به عرضة «تفاسیر مارکسیستی و مادّی از قرآن کریم» میپرداخت و به دنبال آن، جزوههایی را نیز با همین عنوان منتشر میکرد. هیچ فردی به اندازة مطهری در اینباره حساسیّت به خرج نداد و به میدان ستیز با التقاطگری و دگراندیشیِ گروهک فرقان نپرداخت. او علاوه بر اینکه در سخنرانیهای عمومی خود به مخالفت صریح با موج افکار مارکسیستی و التقاطی میپرداخت، در مقدّمة کتاب «علل گرایش به مادّیگری» نیز آشکارا به انتقاد مستدل و مستند از اندیشههای به اصطلاح تفسیری گروه فرقان پرداخت، اما چندی بعد، پاسخ استدلالهای مطهری با گلوله داده شد و در نخستین بهار انقلاب، مغز متفکّر انقلاب اسلامی به شهادت رسید.
ریشة اصلی و عمدة شهادت مطهری را باید در همین «مرزبندیها» و «التقاطستیزی» دانست. مطهری به «خلوص انقلاب»، «تصفیه و پالایش»، «تفکیک خودی از غیر خودی»، «صیانت از اصالت فکری و ایدئولوژیک انقلاب»، میاندیشید و سرانجام، جان شریف خود را در این راه مقدّس نثار کرد. علامه مطهری اجازه نداد که «تحمّل مخالف»، «جذب حداکثری»، «وحدت و ائتلاف»، «تکثّر صداها»، «آزادی بیان» و ... سبب شود که اندیشهها و شخصیّتها و گروههای دگراندیش در نهضت و انقلاب نفوذ کنند و آن را از درون دچار فروپاشی و اضمحلال و استحاله نمایند. چنین رویّه و سنّت کمنظیری، علامه مطهری را به یک شخصیّت متمایز و برجسته تبدیل کرد و او را در قلّة «بصیرت» نشاند. آنچه علامه مطهری در خشت خام میدید، دیگران در آینه نیز نمیدیدند. مطهری بسیار از زمانة خود فراتر بود و به این سبب، تنها و تکرو بود. علامه مطهری، شهید راه التقاطستیزی و مرزبندی با دگراندیشان متجدّد بود.
علامه مطهری چه در ساحت نظر و چه در ساحت عمل، بسیار سختگیر و حسّاس بود و به هیچرو، به «وحدت» و «آزادی» اصالت نمیداد، بلکه «خلوص» اسلام و انقلاب برای او اصالت داشت. در نتیجه، هرگاه که میان صیانت از خلوص اسلام و انقلاب از یک سو، و استقرار وحدت و آزادی تزاحم میافتاد، جانب امر نخست را میگرفت و دومی را «تحدید» و «تقیید» میکرد. در تفکّر او، وحدت نباید به معنی نفی خلوص ایدئولوژیکِ نیروهای اسلامی و یا نفوذ نیروهای دگراندیش در بدنة انقلاب باشد. او همواره بر «مرزبندی» و «خطکشی» پا میفشرد و اجازه نمیداد «ائتلافهای سیاسی»، «شکافهای ایدئولوژیک» را کمرنگ سازند. علامه مطهری با قاطعیت و اوج تنهایی، «نفوذیها» را از قطار انقلاب پیاده کرد و به زودی، هزینة آن را نیز پرداخت. علامه مطهری چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب، قائل به «خودی» و «غیرخودی» بود، هم در «عرصة معرفتی» (دینپژوهی) و هم در «عرصة سیاسی». تفسیر او نیز از خودیها و غیرخودیها، بسیار «تنگتر» و «محدودتر» از سایر نیروهای انقلابی بود. او معتقد بود که غیرخودیهای سیاسی، حقّ حضور در «نظام سیاسی» را ندرند، اما میتوانند در «جامعة سیاسی» فعالیّت کنند، به شرط آنکه «التقاط» نورزند و «توطئه» کنند. در غیر این صورت، «حقّ» فعالیّت در این محدوده نیز از آنها سلب میشود. التقاط و توطئه، «خط قرمزها»ی علامه مطهری بود و بر سر آنها با هیچکس مصالحه نمیکرد و هیچ استثنایی قائل نمیشد. از اینرو، ایشان «دشمنان بسیار»ی را برای خود ساخته بود که از عصبانیّت و ناخشنودی به خود میپیچیدند.
چنانچه امروز علامه مطهری در حیات ظاهری به سر میبرد، آیا «التقاط اسلام با لیبرالیسم» را تحمّل میکرد و با جریانهای سیاسیِ اصلاحطلب و اعتدالطلب، همداستان و همخوان میشد؟! علامه مطهری که آن اندازه نسبت به التقاط اسلام با مارکسیسم حسّاس بود و برداشت مارکسیستی از اسلام و قرآن کریم را همچون «تجاور به وحی» قلمداد میکرد، چگونه میتوانست با کسانی همنشین شود که نوالتقاطیهای دورة پس از انقلاب به شمار میآیند؟! چرا پس از آنکه شکافهای فکری مهدی بازرگان – رئیس دولت موقت - با امام خمینی آشکار شد و او در سخنرانیهای خود شروع به کنایهپراکنی و انتقاد نسبت به امام کرد، علامه مطهری تأکید کرد که دولت بازرگان را به سبب اینکه نمیداند تمام بدنة اجتماعی خود را مرهون حمایتها و هواداریهای امام است، باید «دولت کودنها» خواند؟! علامه مطهری که «آشوب و آشفتگی معرفتی و ایدئولوژیک» را بر نمیتابید و از تفاسیر مارکسیستی یک جوان در تهران، احساس خطر میکرد، چگونه «شورش» و «فتنهای» که میرحسن موسوی و مهدی کروبی برپا کردند را برمیتابید و خواستار آزادیشان میشد؟! علامه مطهری که امام خمینی را «مرشد» و «مراد» و «ولی» خود میانگاشت و امر او را بر خواست خود، مطلقاً ترجیح میداد، آیا ممکن بود که در مقابل نظرات سیاسیِ ولیفقیه زمانه، «اجتهاد» کند و «فتنه» را «فتنه» نشمارد و با «فضاسازی» تلاش کند تا ولیفقیه را در موضع انفعال قرار بدهد؟! به راستی، چرا علامه مطهری برای گروههای دگراندیش حتی این اندازه حقّ قائل نبود که «نظرات دینشناسانة» خود را در جامعه مطرح کنند؟! چرا علامه مطهری برای این قبیل جریانهای متفاوت دگراندیش، «سهم سیاسی» قائل نبود و اجازه نمیداد آنها در ادارة انقلاب مشارکت کنند تا به این واسطه، از انقلاب فاصله نگیرند؟! این پرسشها، پرسشهایی است که سزاوار است آقای علی مطهری دربارة آنها اندیشه کند و بنگرد روش و رویّة امروز ایشان، تا چه اندازه با سیره و رفتار سیاسی استاد شهید مطابقت دارد؟!
علی مطهری پیش از آنکه نسبت به پدیدة «التقاط» حساس باشد، دغدغة «ساپورتپوشی» خانمها را دارد، حال آنکه علامه مطهری به سبب التقاطستیزیهایش و شاید مقدّمهای که در نقد التقاطیاندیشیِ گروهک فرقان در کتاب «علل گرایش به مادّیگری» نگاشت به شهادت رسید، نه کتاب «مسألة حجاب». علامه مطهری، یک متفکّر و مصلح اجتماعیِ تکبُعدی نبود، بلکه به مقولات و چالشهای مختلفی مینگریست و نسبت به آنها واکنش نشان میدهد، اما همة اینها را در عرض یکدیگر و همرتبه و هموزن نمیانگاشت. ذهنی که اسیر قشریگری است، تنها بر حسب ظاهر داوری میکند – هر چند ظواهر هم جزء شریعت است - و از باطن غفلت میورزد و به مناسک و شعائر دینی اصالت میدهد، نه به تفکّر و اندیشه. علامه مطهری، بسیار و بسیار بیش از آنکه از بدحجابی زنان در دورة حاکمیّت طاغوت رنج میبرد، نسبت به «اسلام انقلابی» که نیروهای التقاطی و مارکسیستی آن را مطرح میکردند دغدغه داشت. از اینرو، کسانی که او را الگوی عمل سیاسی و اجتماعی خود قرار دادهاند، امروز باید در برابر «اسلام رحمانی» موضعگیری و صفبندی کنند. اگر «اسلام انقلابی»، همة اسلام نیست، بلکه محصول مواجهة گزینشی و دلبخواهانة با اسلام است، «اسلام رحمانی» نیز چنین حُکمی دارد. چه «اسلام نقلابی» که به آموزههای مارکسیستی اصالت میداد و چه «اسلام رحمانی» که در آغوش آموزههای لیبرالیستی شکل گرفته است، هر دو به یک اندازه، اسلام اصیل و حقیقی را تخریب و تضعیف میکنند. علامه طهری که دیروز آنچنان بیپروا و شجاعانه در برابر «اسلام انقلابی» ایستاد و از خلوص و جامعیّت اسلام دفاع کرد، اگر امروز در حیات ظاهری به سر میبرد، قطعاً به «اسلام رحمانی» روی خوش نشان نمیداد و کجاندیشیها و تفسیر به رأیها و محافظهکاریها و سازش جوییهای آن را برنمیتابید.
در پایان باید اشاره کنم که ارادت عمیق حقیر نسبت به استاد مطهری و اینکه در طول بیش از یک دهة گذشته، اهتمام خود را مصروف مطالعه و تحلیل و تعلیقهنویسی آثار ایشان کردهام (و دو جلد کتاب در اینباره نگاشتهام و اثر سوم نیز به نیمه رسیده است)، موجب شد آشکارا به انتقاد از رویّهای رو آورم که آقای علی مطهری در پیش گرفته و چنانچه ایشان مدّعی قرار داشتن در مسیر و مدار آن متفکّر شهید است، میباید به پرسشهای پیشگفته، پاسخ گوید و نشان دهد که برخلاف جهتگیری استاد، حرکت نمیکند. در همینجا نیز اعلام میکنم که به عنوان یک جوان که شارح و مفسّر اندیشههای سیاسی و اجتماعی استاد مطهری هستم، حاضرم در یک «مناظرة علمی و عمومی» با ایشان شرکت کنم و دربارة این پرسشها و انتقادات، به گفتگوی رو در رو و صریح بپردازم تا تمایزات سیره و الگوی رفتار سیاسی و اجتماعی علامه مطهری با آنچه که در عمل ایشان به چشم میخورد، نمایانتر و شفافتر گردد.