خاطرات یک آزاد مرد از هشت سال و نیم اسارت:
امام، پدر بزرگمان، رادیو سفره ابالفضل مان بود و ما نیز بدهکار نظام و مردمیم!
در نامه هايي كه مي فرستادم، پس از احوال پرسي و شرح حال خودم از حال پدر بزرگ هم جويا ميشدم كه منظور از پدر بزرگ در اين نامه ها امام خميني (ره) بود كه اين رمزي ميان من و خانواده ام بود.
صحبت من با آقا فضل الله، صحبت از لحظه هایی است که طوفان نشست
و مردانی از سمت غرب، در غروب، چهره شستند و برای اقامه نماز در وطن،
بازگشتند.
فضل الله، حسام، مراد، سلیمان، یوسف های گم گشته، خوش آمدید!
گرچه بلندایتان بر خاک غلتیده و تکیده شده اید، اما صبر کنید، یکی یکی پیدایتان می کنیم. ما، اسم شما را از فهرست شهیدان خط نزده ایم؛ تنها آدرس هایتان عوض شده است؛ "أَلاَْعْمالُ بِالنِّیّاتِ".
آنچه درادامه مي خوانيد گفتگوی شیرازه با آزاده «فضل اله بنایی» است که ۸ سال و نیم درد اسارت و فشار ضربات کینه و خشم، قامتش را خمیده است، وي از خاطرات آن روزها اینگونه می گوید.
فضل الله، حسام، مراد، سلیمان، یوسف های گم گشته، خوش آمدید!
گرچه بلندایتان بر خاک غلتیده و تکیده شده اید، اما صبر کنید، یکی یکی پیدایتان می کنیم. ما، اسم شما را از فهرست شهیدان خط نزده ایم؛ تنها آدرس هایتان عوض شده است؛ "أَلاَْعْمالُ بِالنِّیّاتِ".
آنچه درادامه مي خوانيد گفتگوی شیرازه با آزاده «فضل اله بنایی» است که ۸ سال و نیم درد اسارت و فشار ضربات کینه و خشم، قامتش را خمیده است، وي از خاطرات آن روزها اینگونه می گوید.
درزماني كه به جبهه اعزام شدم درتيپ ۵۵ شيراز گردان ۱۵۸مشغول به خدمت سربازي بودم و پس ازاعزام به جبهه و ادغام با تيپ گردان كربلاي اصفهان براي عمليات بيت المقدس و فتح المبين آماده شديم.
در شب قبل عمليات صياد شيرازي و محسن رضايي به عنوان فرماندهان عمليات سخنراني كردند و سخنان امام حسين در شب عاشورا تكرار كردند.
برادر محسن و صیاد برای ما گفتند : در اين راه بازگشتي نيست يا اسارت يا شهادت هر كس نمي خواهد در اين عمليات شركت نكند.
مسوليت من در جبهه گشت زني، كانال كني، ديدباني براي عمليات ها بود که در تاريخ 61/2/20 كه مصادف با سومين مرحله عمليات بيت المقدس بود به اسارت در آمدم.
او از خاطرات اسارت این گونه می گوید:
در شلمچه محاصره شده بوديم از ساعت ۴ صبح تا ۴ بعداظهر زير آتش گلوله و توپ بوديم و كماكان استقامت مي كرديم تا اينكه با اصابت تركشي به سرم گلوله اي در پهلو از دو ناحيه مجروح شدم فشار حملات زيادتر شده بود. خودم و چند تن از همرزمانم به اسارت در آمديم و پس از آن ما را به بصره منتقل كردند و من در بيمارستان بصره به صورت سرپايي مداوا شدم و سپس به بغداد منتقل شديم و به مدت يك هفته در وزارت دفاع آنجا ما را نگه داشتند و نام و نشاني ما را ثبت كردند.
شاید نمی خواهد یاد و خاطره ی آن زمان و توهین ها برایش زنده شود و نه اصلا شاید نمی خواهد یاد اسارت و بازار شام و دروازه ی ساعات بیفتد...
پس از آن ما را به اردوگاه اسرا در بغداد منتقل كردند. در آن زمان دو اردوگاه وجود داشت بنام عنبر و رمادي كه من دو سال از اسارت خود را در اردوگاه عنبر كه همراه با شكنجه و رنج هاي فراوان بود گذراندم و پس از آن به همراه ۱۲۰نفر از اسرا ما را به اردوگاه موصل انتقال دادند و ۷ سال را در اردوگاه موصل سپری کردم.
در اين اردوگاه ۲۰۰۰ نفر اسير وجود داشت كه فقط من از خطه لارستان بودم. در اين اردوگاه افرادي وجود داشتند كه براي تعالي روح و فرهنگ شوراهايي به وجود مي آوردند كه سيد آزادگان حاج ابوترابي يكي از رهبران شوراها بود. ايشان مي گفت ممكن است ما فردا آزاد شويم يا اين كه آمادگي لازم براي ۲۰سال اسارت داشته باشيم.
از آزاده بنايی خواستم يكي از بهترين و بدترين خاطره ي خود را برايم از زمان اسارتش بازگو كند:
تلخ ترين خاطره دوره اسارتم خبر جان سوز رحلت امام خميني (ره) به من و ديگر اسرا بود.
در اردوگاه رادیوی را از بعثی ها دزدیده بودیم و اخبار ایران را پیگیری می کردیم، اما برای نگهداری آن با مشکلاتی مواجه بودیم تا اینکه تصمیم گرفتیم آن را در باغچه اردوگاه پنهان کنیم و اسم آن را گذاشتیم سفره حضرت ابوالفضل (ع) و با یکی از نگهبانان عراقی که از اهالی کربلا بود آشنا شده و با مخفی نمودن باطری رادیو در پوتین هایش با ما همکاری می نمود.
علت نامگذاری رادیو بنام سفره حضرت ابولفضل چه بود؟
دلیلش آن بود که خواستیم حضرت ابوالفضل (ع) نگه دار این راز و اعمالی که انجام می دادیم باشد.
در طول مدت اسارت با خانواده خود هم ارتباط داشتيد؟
از طرف سازمان صليب سرخ جهاني در ماه دو بار نامه ها را از اسرا مي گرفتند و به خانواده آنها مي دادند و اگر هم نامه اي داشتند براي آنها مي آوردند اين نامه ها در حد سلام و احوال پرسي بود و اينكه زنده و سالميم زيرا نامه ها به شدت كنترل مي شد.
در نامه هايي كه مي فرستادم پس از احوال پرسي و شرح حال خودم از حال پدر بزرگ هم جويا مي شدم كه منظور از پدر بزرگ در اين نامه ها امام خميني (ره) بود كه اين رمزي ميان من و خانواده ام بود.
نحوه ی آزادیتان چگونه بود؟
زماني كه وقت مبادله اسرا در سال ۱۳۶۹ فرا رسيد و من ديگر اسرا را به اصفهان منتقل كردند و از آنجا به شيراز و پس از ۳ روز قرنطينه به هواپيما به لارستان منتقل شدم.
يادگاري ها، يادآور بهترين روزها و شبهاي اسارت بود!
اين حرف هم خالي از لطف نيست. خيلي از بچه ها موفق شدند يادگاري هايي را كه مونس شان شده بود، با خود به وطن بياورند، يادگاريهايي چون سجاده كه در غربت و مظلوميت با اشك چشمشان خيس شده بود، هسته هاي خرمايي كه آنها را به نخ كشيده و سالها در زير شكنجه ذكر لب خويش را با آن زمزمه كردند و لباسهاي اسارت و...
بعثي ها اگر اين وسايل را مشاهده مي كردند، پس مي گرفتند (اينها با همه ارزشها مخالف بودند و به ديد منفي مي نگريستند)
من فكر مي كنم مردم هميشه نسبت به نظام و ارزشها وفادار بودند. هيچ جاي ايران نيست كه شما برويد و از آزادگان سخن به ميان آوريد و اشك در چشمان مردم جاري نشود.
ما نيز خود را بدهكار و شرمنده مردم مي دانيم.
آزادگان به تعبير مقام معظم رهبري، ذخاير انقلاب به شمار مي آيند. ذخيره اي از ارزشها و تجربيات ده ساله؛ آنها در زمينه هاي مختلف، تجربيات غني اي را كسب كردند، در سخت ترين شرايط در تعليم و تربيت زندگي جمعي حضور داشتند در حالي كه در زير ذره بين بعثيها قرار گرفته بودند، از ارزشهاي معنوي خويش دفاع مي كردند و كارهاي اطلاعاتي انجام مي دادند.
ان شاء الله از اين ذخيره بزرگ براي تداوم انقلاب و براي حفظ ارزشها و براي حل مشكلاتي كه در زندگي روز مره داريم استفاده كنيم، زيرا مي تواند راهكار بسيار خوبي باشد.
"
کلیپ بازگشت رزمندگان لارستانی به میهن اسلامی
نظرات بینندگان